چند روز قبل فرصتی پیش آمد و سفری به کشور کوچک حاشیه خلیج فارس و شهر دبی داشتم،
چند سالی بود که دبی در حال ساخت، با سرعت افسانه ای را ندیده بودم.
نسبت به 10 سال قبل که مقایسه می کردم تفاوت قابل ملاحظه ای داشت اما به حد اغراق آمیز توصیف های بازدید کنندگان نبود.
تنها چیزی که در آنجا دیدم عقل بود و قدرت بشر و همین تفاوتی که باعث شده انسان اشرف مخلوقات باشد.
دبی بیش از آنکه شهری متمدن و پیشرفته باشد، صحنه نبرد طبیعت بی رحم و قدرت تعقل بشر است. جایی که قهر طبیعت در اوج خود است و بشر توانسته طبیعت سرکش را -با عقل- رام خود سازد.
سرزمینی که از دریا آب شور و هوای مرطوب، از خشکی، شن و رمل بیابان و از آسمان، هوای گرم و آفتاب سوزان را به عاریت گرفته تا حدی که زندگی انسان را به چالش می کشد.
البته نمی توان از این نکته هم غافل شد که روزی همین زمین نفتی به این مردمان عطا کرد که با آن موتور محرک اقتصاد و توسعه خود را راه بیاندازند. و البته اکنون که دیگر تکیه گاه کمی به اجساد دایناسورهایشان دارند و بیشتر بر قدرت تعقل خود تکیه کرده اند.
شاید این خلیج و این پیشروی آب در خشکی -که بسیار ساده به نظر می رسد - دلیلی باشد که امروز بتوانیم مردمان دو سوی این آبراه را با هم مقایسه کنیم. مردمانی که نه تنها از هیچ، بلکه با مقابله با طبیعت خشن، در مدت کوتاهی همه ساختند، و مردمانی که بسیاری چیزها داشتند و دارند و روز به روز با به گوشه فرستادن عقل، توان پیشرفت و چه بسا حفظ همان طبیعت مساعد خود را نیز از دست داده اند.
از مابقی اتفاقات این سفر مانند برخورد بد با ایرانیان از بدو ورود و سایر مواردی که هر بیننده و مسافر ایرانی آن ها را می بیند و حس می کند میگذرم و تنها از حسی می گویم که به فاصله کمتر از یک ساعت از سرزمین مادری قابل درک است
داشتن دو حس متفاوت: یکی حس لذت و قدرت از اینهمه توان انسان، و دیگری حس افسوس و ندامت از اینکه چرا ما ایرانیان نتوانستیم جایگاه مان را در رتبه جهانی و منطقه ای نگه داریم.
دبی را در یک جمله می توان شهری با حاکمان عاقل و صحنه نبرد علم، انسان و طبیعت توصیف کرد.
جایی که در هوای آخرین ماه از فصل تابستان آن نیز همچنان تنفس و فعالیت در هوای آزاد روز و حتی شب هم بسختی انجام میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر