‏نمایش پست‌ها با برچسب تحلیلی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب تحلیلی. نمایش همه پست‌ها

امام سیزدهم و تحریف دین

در گشت و گذار اینترنتی به سایتی بر خوردم که خبر عجیبی داشت:


"زیارت امام سیزدهم، زیارت حضرت امام خمینی در مفاتیح های امام زاده صالح"

صحت و سقم خبر با توجه به عکسهای ضمیمه کمتر می تواند قابل پرسش باشد، ضمن اینکه این تحریف های آشکار در دین توسط حکومت بسیار رایج و معمول است.(خصوصا در دوران ریاست احمدی نژاد)


خودتان ببینید:



نیازی به توضیح نیست که این گونه بدعت گذاری ها و تحریف ها در یک حکومت دینی تنها به جهت نابود کردن اصل شریعت و دین انجام می شود و تنها دینی پر از تحریف و دروغ و بدعت را می توان یا به دلخواه - جهت منافع فردی و گروهی- استفاده کرد (مانند صهیونیسم) و یا از اساس آن را از بین برد.

قصاص چاره کار؟

هدف از حکم قصاص چیست؟
در مکتب اسلام هدف از آن زنده نگه داشتن جنس بشر عنوان شده است. با این استدلال که اجرای قصاص باعث هشدار و دانستن عاقبت گناه و قتل شود و بقیه انسانهای زنده عبرت بگیرند و به جان کسی تجاوز نکنند... تا اینجا درست و منطقی به نظر می رسد.
ولی این موضوع شرایطی دارد که از آنها می توان به عاقل و بالغ بودن اشاره کرد.
در این مورد خاص فردی داریم که هنوز از نظر قانونی و عرفی بالغ نشده. آیا افراد همسن و سال این فرد در این حد از شعور و فهم قرار دارند که بخواهند عبرت بگیرند؟؟
این سوال مولود هزاران سوال دیگر است ازجمله اینکه:
از چه سنی میتوان یک فرد را کودک یا نابالغ نامید؟
آیا فرد فقط در حکم قتل به بلوغ می رسد و مثلا در رای دادن یا معامله بالغ نیست؟
آیا تعریف بلوغ هر جامعه مختص به خود است؟ و همچنین در طول زمان قابل تغییر است یا خیر؟
.
.
در این مورد، به نظر من اعدام، بجز حسرت و اندوه و دلسوزی برای قاتل و استهزای قانون قتل اسلامی تاثیری روی بقیه زنده ها نداشته!
این موضوع نیز مانند سایر موضوعات اجتماعی علل مختلفی دارد از جمله وقوع سلسله ای از حوادث و نقش افراد مختلف مانند قضات و کل سیستم قضایی و جنایی و همینطور خانواده مقتول که در نهایت باعث اجرای این حکم شدند.
اما اینکه فقط یک نفر و یک عامل را مقصر بدانیم صحیح نیست، گرچه خانواده مقتول نیز در پایان این زنجیره میتوانستند این زنجیر باطل را از گردن این متهم جوان بردارند، (که نکردند و جزئی از این بدنامی قرار گرفتند) ولی یادمان نرود که تنها عامل نجات نبودند.
در این موضوع کل جامعه بشری ضرر کرده است و هرکسی که نام انسان به عنوان جانشین خدا بر زمین را با خود یدک میکشد.

آیا احمدی نژاد یهودی است؟

برای اولین بار و بطور گسترده دکتر مهدی خزعلی به پیشینه محمود احمدی نژاد اشاره کرد و یهودی زاده بودن او را مطرح کرد. که البته با تحقیقات جزئی خصوصا در مورد شناسنامه احمدی نژاد و توضیحات آن بسادگی این مطلب قابل بررسی است.

اما شنبه (دیروز) روزنامه دیلی تلگراف انگلیسی به این موضوع اشاره کرده و ضمن چاپ تصویر توضیحات شناسنامه وی بیان می کند که فامیل قدیم احمدی نژاد سبورجیان است که به معنای بافنده سبور است که از مشاغل و نامهای یهودیان ساکن ایران است و در زمان شناسنامه دار کردن ایرانیان نگاشته شده است. همچنین نام سبورجیان را از نام های معروف یهودیان ساکن ایران ذکر می کند.
محل تولد وی نیز آرادان از توابع گرمسار و نام مادر او "فاطمه بگم" و فاقد هرگونه پیشوند سید یا سیده است(برخلاف ادعای وی در روز جشن انتخابات و بعد از آن که خود را از نسب مادری سید اعلام کرد)

ظاهرا تغییر دین و تغییر نام احمدی نژاد در سن چهار سالگی وی رخ داده است و وی تا آن زمان مشخصا یهودی زاده بوده است.

اگر بخواهیم به معنای سبورجی نگاه کنیم، در لغتنامه دهخدا در ذیل کلمه سبور آمده است:

"واژه ای عبری است(סבור) به معنی تصور کننده، معتقد. سبورا(סבורא) به معنی فکر کننده و استدلال کننده و جمع آن سبورایم(סבוראימ) لقب مروجین تلمود است."

درکل نکته مهم، این تغییر دین و نام نیست بلکه مواضع بشدت افراطی احمدی نژاد علیه یهودیان و اسرائیل است.

مسئله هولوکاست و انکار آن که باعث گستردگی جهانی این مسئله تاریخی شده و همگان را در دنیا نسبت به تنها دلیل فلسفی لزوم وجود سرزمین یهودی، یکپارچه کرده است.

در اصل می توان گفت که احمدی نژاد جهت از بین بردن هرگونه شک و شبهه در مورد دلیل و منشا وجود اسرائیل نقش رهبر مخالفان وجود اسرائیل را ایفا می کند که احتمالا روزی کاملا مغلوب خواهد شد و در پایان این نمایش تمامی جهان به لزوم وجود اسرائیل و سرزمین مستقلی برای یهودیان پی خواهند برد!

نشانه های بسیاری از کمک به مظلوم نمایی اسراییل و یهودیان در همین مسئله هولوکاست وجود دارد که تیتر وار به تعدادی از نتایج این ادعا میتوان اشاره کرد:

-محکومیت موضع گیری ایران در برابر هولوکاست از سوی اکثریت قاطع کشورهای جهان.
-آغاز دور جدیدی از مظلوم نمایی و بهره برداری از این امر توسط صهیونیست ها در 60 سال گذشته

-تشدید حملات از زمین ، هوا و دریا به مقاومت مظلوم لبنان و فلسطین.
-دفاع از فلسطین که قبلا کاری ارزشی در اکثر کشورهای عربی و مسلمان محسوب می گردید امروز به عنوان عملی غیرمنطقی و تندروانه محسوب می گردد که تبعات منفی زیادی را برای فرد حمایت کننده دربر دارد.

-صدور قطعنامه در حمایت از صهیونیستهایی که ادعا دارند هولوکاست رخ داده است و عملا نفی هولوکاست در اکثر کشورهای جهان غیرقانونی اعلام شده است.

- تندروترین کابینه رژیم صهیونیستی از ابتدای تشکیل این رژیم، در سایه این سپر امن که دولت ایران و احمدی نژاد برایش فراهم آورده با وجود آنکه تمامی محکومیت ها وانتقادات بین الملی را به سوی خود جذب کرده، همچنان افرطی ترین مواضع را بیان می کند و به آنها عمل هم نموده و زیاد هم به چشم نمی آید.


همچنین حمایت یهودیان ایران (که پس از اسراییل پر جمعیت ترین گروه در خاور میانه محسوب می شوند) از احمدی نژاد در انتخابات امسال بر اساس گزارش روزنامه یدعوت احارانوت
و آزادی بیشتر اقلیت یهودیان ایران در دوره ریاست احمدی نژاد به اذعان "جامعه یهودیان مشهدی ساکن در اسراییل" که این چتر حمایت حتی باعث آرامش خاطر جامعه یهودیان ایران در حوادث پس از انتخابات در ایران می باشد،(اصل خبر) از دیگر استانادات یهودی گرایی احمدی نژاد در حال حاضر است.

نشانه های این یهودی گرایی در رفتار دولت احمدی نژاد نیز کم نبوده است که از عمده ترین و جنجالی ترین آنها می توان به اظهارات اسفندیار رحیم مشایی در مورد دوستی با مردم اسرائیل اشاره کرد.

در مجموع این شواهد نشان از آنوسی (یهودی مسلمان نما) بودن احمدی نژاد دارد که ظاهرا ایشان جزئی از گروه یهودیان مسلمان نمای ایران هستند. امیدوارم بتوانم اطلاعاتی نیز در مورد آنوسی ها در ایران و فعالیت ها و گرایشات آنها منتشر کنم.


تصاویری از صفحات شناسنامه محمود احمدی نژاد

آقای احمدی نژاد! دو سوال بی رحمانه دارم

متن زیر از نوشته های مسیح علی نژاد است که همچنان با زبان تند، رک و انتقادی عملکرد دولت و شخص احمدی نژاد را زیر سوال می برد.
خواندنش خالی از لطف نیست:

"به آمریکا، به کشوری که در آن آزادانه می توانی راه بروی و برخلاف کشور اسلامی ایران، از بالا تا پایین دولتش را نقد کنی، خوش آمدی. خوش آمدن از آن رو که شاید چشم هایت کمی درشت شود و ببینی آزادی آن نیست که تو و همپالگی هایت فخر آن را به جهان می فروشید. آزادی یعنی همین که تو در مقر سازمان ملل در قلب آمریکا بایستی
و دهانت را باز کنی و کشورهای مدعی دموکراسی را به ناسزا بگیری . آزادی این نیست که در تمام این سالها در ایران، ما حتی یک کنفرانس بین المللی هم نداشتیم که کسی بیاید و دهان باز کند و یک کلام کوچک در نقد یکی از کشورهای اسلامی بگوید.
آزادی یعنی همین که در تلویزیون فرانسه بنشینی و رییس دولت فرانسه را به استهزاء بگیری، آزادی این نیست که در تلویزیون ما در تمام این سالها رییس جمهور فرانسه پیشکش، یک شهروند معمولی هم نمی تواند بیاید یک نقد کوچک به آبدارچی رییس جمهور یا بیت بزرگانش بکند.

آزادی یعنی همین که تو به همراه دوستانت با ردا و قبای روحانیت در خیابان های نیویورک راه بروید و سرتان را
به عنوان یک ضد آمریکایی بالا بگیرید و پلیس آن کشور دنبالتان راه بیافتد که کسی از گل نازکتر به شما نگوید. آزادی این نیست که کسی جرائت نکند با لباس و و پوشش و شمایل خاص کشور خودش، پایش را در چند قدمی مرز ایران بگذارد و تازه وقتی که سرتا پایش را از همان پله های هواپیما به زمین نیامده به سلیقه شما بپوشاند و در خیابان های ما راه برود، آنگاه کافیست تا روسری عادت نداشته اش کمی کنار رود و چند تار مویش پایه های اسلامتان را بلرزاند و پلیس بالای سرش بفرستید.

آزادی یعنی همین که تو لبخند معروفت را به دوربین های تمامی عکاسان دنیا نشان دهی و هرچه دلت خواست به رسانه های دنیا بگویی و فردا بدون سانسور، عکس و حرفت در روزنامه های جهان بنشیند. آزادی این نیست که از وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات و شورای عالی امنیت ملی و دادستانی و باقی مراکز نظارتی و امنیتی ایران اسلامی، برای دفتر روزنامه ها، خروار خروار بخشنامه بفرستید که اگر مصاحبه فلان مقام آمریکایی را چاپ کنید به سرنوشت باقی روزنامه های به محاق رفته گرفتار می شوید.

آزادی یعنی همین که آن خبرنگارهای نور چشمی که در هیات همراه تو به آمریکا آمده اند به آسانی به مراکز شهر می روند و از فقر آمریکا هم گزارش می دهند و این اصلا اقتصاد و اقتدار دولتی را متزلزل نمی کند و دولتی از ترس مخدوش شدن صورتش، خبرنگارانت را به بند و حبس نمی کند و آنها اگر توان داشته باشند، می توانند تند و تند از آنچه در شهر می گذرد خبر مخابره کنند. آزادی این نیست که اگر یک دختر بیست و سه ساله فرانسوی، و یا یک خبرنگار نشریه آمریکایی، یک ایمیل ساده به دوستانش می فرستد و عکس و خبر آنچه در خیابان های جمهوری اسلامی می گذرد را برای دوستان و یا همکارانش مخابره می کند، آنگاه دولت شما بلرزد و دخترک و خبرنگار جوان را
ابتدا در انفرادی بیاندازد و سپس از آنها اعتراف بگیرند و عاقبت رسوای جهان شوند که یک ایمیل یا خبررسانی معمولی هم می تواند در ایران زندگی یک خارجی را نابود کند.

آزادی یعنی همین که به تو تریبون می دهند تا قصه حسین کرد شبستری را هم با معجونی از لبخندهای همیشگی ات حواله رسانه های آزاد اینجا کنی و هیچ دست و دلت نلرزد که حرف هایت را وارونه می سازند و ترجمه خودشان را روی آن می گذارند و حتی در کریسمس شان هم از تو برای فرستادن پیام به ملت شان دعوت می کنند. آزادی این
نیست که تلویزیون جمهوری اسلامی جرات پخش پیام تبریک عید نوروز رئیس جمهور آمریکا به ملت ایران را که ندارد هیچ، صدای اوباما را سانسور می کنند و ترجمه ای کاملا متفاوت و متناسب با منویات خود را بر آن می گذارند تا یک دشمن خیالی برای ملت ایران خلق کنند و همه قصور را هم بیاندازند گردن این دشمن همیشه در صحنه.

آزادی یعنی همین که دستت به خون هم اگر آلوده باشد باز هم دستت را پس نمی زنند و برایت صندلی پیش می کشند تا بگویی ندا آقا سلطان به دستور هیچ سلطانی در ایران کشته نشده و این یک مرگ اتفاقی یا مشکوک بوده است. آزادی یعنی همین که تو به جای فریاد زدن بغض میلیون ها ایرانی و به همراه داشتن عکس عزیزان خانه مشترکت ایران، ناگهان عکس زن مصری را از جیب کت خود در بیاوری و چهره در هم بکشی و بغضی ساختگی تقدیم دوربین های آمریکایی کنی و کمی هم ادامه می دادند اشکی هم به چشم هایت جاری می ساختی تا بگویی تا چه اندازه متاثری که خبر کشته شدن این زن مصری در آلمان مثلا چند درصد کمتر از خبر کشته شدن ندا آقا سلطان انعکاس جهانی یافته است.

آقای احمدی نژاد!

اگر بر فرض، زن مسلمان مصری را در آلمان کشته اند، ندا، دختر جوان ایرانی را خود ایرانی های به اصطلاح مسلمان کشته اند و برای همین است که دنیا می خواهد بداند سینه درانی تو و همپالگی هایت در دولت جمهوری اسلامی ایران تا کنون برای کشف قاتلان ندا، چه کرده است؟ برفرض که تو زیرک بودی و سوال را با سوال جواب دادی و حالا قهرمان دنیای اسلام شدی، اما زیرکی را کنار بگذار و یک بار با شرف و شعور و احساس انسانی ات به دو پرسش ساده من جواب بده. اصلا جواب هم پیشکش، برای این دو سوال ساده، تنها دودقیقه سکوت کن، دو دقیق وقت بگذار ، دو دقیقه فکر کن، شاید قلب و وجدانی در وجودت یافت شود و از این پس وقتی دهان برای توجیه و توضیح ناراست می گشایی، دست و دلت کمی بلرزد:

اگر به دختر جوان تو، نه در آلمان ، در همان همسایگی خودت، کسی چنان گلوله می کشید که به گاه جان دادن، چشم های معصوم و ملتمس اش به آسمان، خیره باقی می ماند و از قلب و سینه اش خون بر سنگفرش خیابان های نارمک تهران جاری می شد و آنگاه همسرت با سینه ای مالا مال درد در مقابلت ضجه می زد و می گفت، فقط بگو چه کسی دختر بی گناهم را کشته است، تو چه می کردی ؟ آیا باز هم عکس زن مصری را از کت جیبت در می آوردی و بر صورت زرد و رنگ پریده زن داغدیده ات می کشیدی؟ یا کمی انسانیت به خرج می دادی و جوانمردانه پی قاتل می رفتی به جای توجیه قتل؟

ما هیچ کاری نداریم که غرب چه می گوید و رسانه های جهان تا چه اندازه برای ندای ما سینه دری می کنند. ما نه دلداری آنها را نیاز داریم و نه محتاج مجلس و دولت آلمان و فرانسه و آمریکاییم. ملت با غیرت ایران دست نیاز به سمت تو که از مرگ ما می رنجی هم دراز نمی کند تا چه برسد دست به سمت بیگانه دراز کند که از مرگ ما مستندی برای به مسند نشستن خود برای آقایی جهان می خواهند بسازند. نه آقاجان ! ملت بزرگ ایران برای ندا و باقی عزیزان از دست رفته اش ، نیازمند گریه احمدی نژاد و سارکوزی و اوباما و دیگران نیست و منت برای همدردی نمی کشد که مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است.

و اما سوال دوم که خودم هم از طرح آن تنم می لرزد و خجالت زده ام اما چاره ای نمی بینم. از جنس خودت می پرسم که در پاسخ به مرگ ندا مرگ دیگری را علم کردی. اگر پسر جوانت را به هر دلیلی به کهریزک می بردند و با باتوم به همان پسری که داماد اسفندیار مشایی نیز هست ، تجاوز می کردند و سپس شما با شرمساری به پزشکی قانونی می رفتید و آنجا نیز برگه تایید می گرفتید که ایشان از ناحیه مقعد دچار آسیب شده است (جمله ای که در برگه تایید یکی از شاهدان تجاوز قید شده است) و با چشم های خودتان چشم های غمگین دلبندتان را می دیدید که چندین بار هم اقدام به خودکشی کرده است، آنگاه چه می کردی؟ آیا باز هم آب شدن ذره ذره فرزندتان را در خانواده و جامعه می دیدی و کماکان تجاوز و تعرض و وحشی گری های مشهود را به منظور حفظ آبروی نظام انکار می کردی؟

جناب احمدی نژاد!
از تو جواب برای این دو پرسش ساده اما تلخ نمی خواهم، اما می توانم از مردم دلشکسته ایران بخواهم، هربار که تو را می بینند از تو همین دو پرسشی که طرح آن هم سخت و عذاب آور است را مدام بپرسند تا شاید روزی که به خانه
بر می گردی، وقتی چشم در چشم پسر و دختر جوانت، شدی، یادی هم از پسران و دختران جوان ایران ویران ما بکنی که این روزها انکار می شوند چون متاسفانه کسی که قبای پدری شان را به تن کرده، این روزها عکس یک زن مصری مسلمان را در جیب کتش دارد و دردهای آنها که در خانه خودش دارند ذره ذره آب می شوند و می میرند را نمی بیند. به چشم های فرزندانت خوب نگاه کن! شاید به خاطر بیاوری که فرزندان دیگر ایران ، ندا و ابراهیم ، در خانه خودمان، باگلوله و باتوم، کشته و مورد تجاوز واقع شده اند. وای بر پدری که چشم های خیس و دردمند فرزندانش را می بیند وکماکان با یک لبخند مشمئز کننده در برابر این چشم ها، خود را پدر بنامد. وای به دولتی که چشم پر درد یک ملت را می بیند و کماکان با یک لبخند بی درد، خود را رئیس دولت آن ملت بنامد و جرات نکند عطای یک ریاست خونین و بی افتخار را به لقای آن ببخشد.
مسیح علی نژاد"

دبی، شهر حاکمان عاقل


چند روز قبل فرصتی پیش آمد و سفری به کشور کوچک حاشیه خلیج فارس و شهر دبی داشتم،
چند سالی بود که دبی در حال ساخت، با سرعت افسانه ای را ندیده بودم.
نسبت به 10 سال قبل که مقایسه می کردم تفاوت قابل ملاحظه ای داشت اما به حد اغراق آمیز توصیف های بازدید کنندگان نبود.



تنها چیزی که در آنجا دیدم عقل بود و قدرت بشر و همین تفاوتی که باعث شده انسان اشرف مخلوقات باشد.
دبی بیش از آنکه شهری متمدن و پیشرفته باشد، صحنه نبرد طبیعت بی رحم و قدرت تعقل بشر است. جایی که قهر طبیعت در اوج خود است و بشر توانسته طبیعت سرکش را -با عقل- رام خود سازد.
سرزمینی که از دریا آب شور و هوای مرطوب، از خشکی، شن و رمل بیابان و از آسمان، هوای گرم و آفتاب سوزان را به عاریت گرفته تا حدی که زندگی انسان را به چالش می کشد.

البته نمی توان از این نکته هم غافل شد که روزی همین زمین نفتی به این مردمان عطا کرد که با آن موتور محرک اقتصاد و توسعه خود را راه بیاندازند. و البته اکنون که دیگر تکیه گاه کمی به اجساد دایناسورهایشان دارند و بیشتر بر قدرت تعقل خود تکیه کرده اند.

شاید این خلیج و این پیشروی آب در خشکی -که بسیار ساده به نظر می رسد - دلیلی باشد که امروز بتوانیم مردمان دو سوی این آبراه را با هم مقایسه کنیم. مردمانی که نه تنها از هیچ، بلکه با مقابله با طبیعت خشن، در مدت کوتاهی همه ساختند، و مردمانی که بسیاری چیزها داشتند و دارند و روز به روز با به گوشه فرستادن عقل، توان پیشرفت و چه بسا حفظ همان طبیعت مساعد خود را نیز از دست داده اند.
از مابقی اتفاقات این سفر مانند برخورد بد با ایرانیان از بدو ورود و سایر مواردی که هر بیننده و مسافر ایرانی آن ها را می بیند و حس می کند میگذرم و تنها از حسی می گویم که به فاصله کمتر از یک ساعت از سرزمین مادری قابل درک است

داشتن دو حس متفاوت: یکی حس لذت و قدرت از اینهمه توان انسان، و دیگری حس افسوس و ندامت از اینکه چرا ما ایرانیان نتوانستیم جایگاه مان را در رتبه جهانی و منطقه ای نگه داریم.
دبی را در یک جمله می توان شهری با حاکمان عاقل و صحنه نبرد علم، انسان و طبیعت توصیف کرد.
جایی که در هوای آخرین ماه از فصل تابستان آن نیز همچنان تنفس و فعالیت در هوای آزاد روز و حتی شب هم بسختی انجام میشود.


انقلاب احمدی نژادی

نویسنده مطلب را نشناختم اما طرز دیگری به آینده چشم دوخته است. از خصوصیات اصلی این روند تغییرات، حذف روحانیت سنتی منجمله رهبری از ساختار حکومتی است. نویسنده با توجه به شواهد، دلایلی بیان میکند که با هم می خوانیم:

"حرف زدن در باره یک انقلاب جدید در یک کشور انقلابی دشوار است، نه فقط از این باب که نیازی به انقلاب هست یا نیست، بلکه از این زاویه نیز که مردم خسته‌اند و به این راحتی تن به تحول بنیادین نمی‌دهند.
طی سی سال بعد از انقلاب نسل جوان رو به گسترش بوده و با فروکش کردن جنگ تحمیلی عرصه برای یک تحول با آغاز حرکت سازندگی فراهم شد. بدین ترتیب در دو دوره، نسل جدید در جنگ و سازندگی تا حدی خود را نشان دادند. اما بروز اندیشه‌های متفاوت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی شرایطی را ایجاد کرد که منجر به جریان اصلاحات شد که در نوع خود یک تحول یا انقلاب آرام به حساب می‌آمد.
ایران انقلابی که اکنون با مدل‌های مختلف اندیشه دست و پنجه نرم می‌کرد و از یک صد و پنجاه سال قبل چندین گونه
فکر را تجربه کرده بود، اصلاحات را بر انداخت و راه جدیدی را که مدلی شبیه به سال‌های نخست انقلاب در شعارهای عدالت خواهی و فقر زدایی بود مطرح کرد. (کاری به این نداریم که چه اندازه عملی شد، چنان که سازندگی و اصلاحات هم).یک دوره چهار ساله طرح شعارها عدالت گرایانه با مدل خاصی بود که رئیس جمهور و مشاورانش طراحی کرده بودند. رفتن سراغ رجایی همان بازگشت را نوید می داد. حذف نخبگان از صحنه که محصول دوره‌های بعدی بودند، زاویه دید این جریان را نشان می‌داد و کار کردن با توده‌های مردم (با روش‌های مختلف درست یا نادرست) مدلی از رهبری از نوع اول انقلاب
بود. این در حالی بود که رهبری روی نخبگان تکیه داشت اما رئیس جمهور اساساً به آنان باور نداشت.
اما یک پدیده شگفت در آغاز تبلیغات دوره دوم ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد مطرح شد و آن انتقاد از سه دهه بعد از انقلاب بود. ایشان به طور مرتب از آن دوره انتقاد کرده و آن را اشتباه می‌خواند در حالی که رهبری در نماز جمعه، ضمن انتقادهایی که از مناظرات تلویزیونی کردند روی این مطلب انگشت نهاده، آن را نادرست خواندند. آیا این اختلاف نظر ساده بود؟
به نظر نویسنده این حروف، داستان یک اقدام تبلیغاتی صرف یا انتقادی نبود بلکه اشاره به آن بود که این سی سال باطل، نادرست و محکوم بوده و می‌بایست تحول تازه‌ای که در انکار و براندازی آن برای رفتن به یک مسیر تازه باشد، صورت گیرد.
در میان مطالبی که پس از انتخابات مطرح شد، هیچ اظهار نظری مانند اظهار نظر یار غار ایشان آقای مشائی مؤید نظر ما نیست. وی گفت بیست میلیون از 24 میلیون رأی آقای احمدی نژاد برای ایجاد تغییر بوده و تنها چهار یا پنج میلیون رأی، از آن سنت گرایان معتقد به انقلاب و متعلق به اصولگرایان انقلابی است.به نظر مشائی بیشتر مردم معتقد به نوعی انقلاب و دگرگونی هستند و رأی دادن آنان ناشی از انتقادهایی بوده است که احمدی نژاد نسبت به دوره پیش از خود داشته است. بنابرین او باید به طور بنیادی اوضاع را عوض کند. بر اساس چه مدلی، این چیزی است که باید در
انتظار بیان آن ماند و طبعا ایدئولوژی نوظهوری خواهد بود.
حذف روحانیت از تصمیم‌گیری‌های عمده، یکی از نشان‌های مهم ایدئولوژی جدیدی است که برای انقلاب آینده مورد نظر ایشان اهمیت دارد. در این تحول، یکی از ارکان مهم آن است مرجعیت و روحانیت نباید نقش مهمی داشته باشد، بلکه در مدل جدید نوعی دینداران خاص که آگاهی‌های دینی خود را از مدل ترسیمی خود از قیام مهدی (ع) برگرفته‌اند نه استنباط‌های سنتی مراجع تقلید، رهبری را در دست دارند.
این که این دینداران از چه منبعی برای به دست آوردن این تصویر و ترسیم استفاده می‌کنند مهم نیست. مهم آن است که این جماعت مستقیم یا غیر مستقیم ارتباط و اتصال با منابعی مناسب با ایدئولوژی خود دارند و برای هر چیزی نمونه‌ای از حکومت آینده مهدی موعود ارائه می‌کنند (برای وزیر زن استناد به این که پنجاه نفر از یاران امام زمان زن هستند شد).
به نظر می‌رسد انقلاب جدیدی در راه بوده و آینده جامعه ایرانی نه آینده‌ای با ثبات بلکه متشتت و آکنده از اختلاف نظر خواهد بود.
آنچه از سه ماه تا به امروز مطرح بوده است، حذف جریان اصلاح طلب بوده که خواسته مشترک بسیاری از افراد است اما به محض آن که موضوع اصلاح طلبانه حل شود و آنان ساکت شوند، منازعه تازه ای رخ خواهد داد که نمونه آن بین مرجعیت گرایان با دینداران بی باور به مرجعیت است که به تدریج رخ می نماید. در این مسیر رهبری در
آمار گروه اول خواهد بود و در شرایط حذف اصلاح طلبان، در نخستین منازعه، میان آن گروه با ایدئولوگهای تازه به دوران رسیده درگیر خواهد بود.

همین که رهبری معظم انقلاب در سخنرانی چهارم شهریور در تلطیف اوضاع پس از انتخابات تلاش کردند اما رئیس جمهور در سخنان پیش از خطبه ها در ششم شهریور سخن از دستگیری رهبران مخالفان به میان آوردند نشان می دهد که تفاوت هایی هست اما مهم تر آن که یکی تلاش برای آرام کردن اوضاع دارد و دیگری تلاش برای آشفته کردن آن.
به نظر می رسد تغییر اوضاع به دو عامل بستگی دارد:

نخست مواضع رهبری معظم انقلاب که بتواند رئیس جمهور را در حد یک مدیر اجرایی درآورده و وقت و فرصت او را نه صرف طراحی و برنامه ریزی برای انقلاب سفید و نرم و احتمالا همراه با درگیری و منازعه بلکه برای اداره کشور تنظیم کرده و جهت دهد.
دوم مجلس که بتواند با ایستادگی برابر برنامه های "انقلابی" به این معنای جدید ایستادگی کرده و راه را برای رواج هر نوع بی ثباتی ببندد. این امر شامل نوع عجیب چینش کابینه و طرح های اقتصادی کلان دولت نیز هست که حتی اگر آن جماعت تدارکی برای برهم زدن کامل نظم اقتصادی نداشته باشند، به اعتراف بسیاری از کارشناسان ممکن است به چنین وضعیتی منجر شود. مطلبی که سایت آقای توکلی اخیرا ضمنا مقاله ای نسبت به آن هشدار داد."

برخورد با علوم انسانی، چرا؟

در زیر مقاله ای با نام
چرا جمهوری اسلامی از علوم انسانی می ترسد؟
از ابوذر زمان ذکر شده که خواندن آن خالی از لطف نیست و از دیدگاه ایدئولوژیک با این مسئله برخورد کرده است.
"علوم انسانی اغلب مورد توجه و زیر ذره بین سران حکومت ها و دولتمردان در کشورهای مختلف است، علی الخصوص سران و دولتمردانی که دائما ترس ترویج عقایدی خلاف عقاید خود را دارند سعی می کنند این علوم را زیر نظر گرفته و تا جایی که توان دارند به آن سمت و جهت بدهند.

علوم انسانی همواره جایگاه نظریه ها،دیدگاه ها و مکتب های گوناگون سیاسی، اجتماعی یا فلسفی است. آنها در بستر علوم انسانی رشد می کنند، تقویت می شوند و در نهایت به سطوح مختلف جامعه سرازیر می شوند.
جامعه شناسان، حقوق دانان، اقتصاد دانان و ... همه از دل علوم انسانی بیرون می آیند و در یک جامعه نوع حکومت و مکتبی که بر اساس آن پایه گذاری می شود، قوانین، روش های زندگی، فعالیت های فردی-اجتماعی و برنامه های آن را تعیین و طرح ریزی می کنند، و شاید از این بابت حاکمان و دولتمردانی که پایه های قدرت خود را سست می بینند و نگاه مخالفی را تاب نمی آورند حق دارند که از ترویج علوم انسانی بترسند و گاه به گاه به آن حمله کنند و سعی در تحدید آن داشته باشند.

در ایران همواره حساسیت بر قشر دانشگاهی اعم از دانشجو و استاد بسیار بالا بوده است. زیرا اگر بر تاریخ معاصر بنگریم، می بینیم که از گذشته تا به امروز دانشگاه محل و مبدا انتقادات، مخالفت ها و مبارزات علیه حکومت ها بوده است. صحبت از تاثیر دانشگاهیان بر جامعه و فضای سیاسی آن در این جا موجب اطاله کلام می شود اما این نکته را باید یاد آور شد که این قشر فهیم جامعه همواره موجب ترس و نگرانی رهبران و دولتمردان ایران بوده و هستند و حال اگر این قشر از علوم انسانی باشند که نگرانی شان دو چندان می شود و دیگر حجت برای حاکمان تمام است که اگر نمی توانند به نوعی این دسته را حذفشان بکنند، باید تصفیه شان کنند و به طریقی به آن ها جهتی بدهند که مبادا خلاف جهت خودشان حرکت کنند.

به هر حال در حکومتی مانند جمهوری اسلامی که آزادی بیان و عقاید تا حدی هست که در محدوده عقاید و منافع سران حکومت و نظام باشد، چه دلیلی دارد کسی که در رشته های حقوق، جامعه شناسی، فلسفه و ... تحصیل می کند با مکتب های فلسفی گوناگون یا نظریه های روشنفکران مختلف یا حقوق دیگر کشور ها و حقوق بشر و ... آشنایی پیدا کند؟ مگر نه این است که در این حکومت اسلامی همه باید پیرو یک مکتب باشند و معتقد به یک عقیده؟ آن هم مکتب اسلام البته با تفسیر سران حکومت؟!

پس حاکمان باید مراقب باشند تا مبادا کسی کج روی کند یا دگرگونه بیاندیشد! و اگر از دانشگاه مراقبت و نظارت و محدودیت را شروع نکنند دیگر کنترل عقاید و نظرات متفاوت و مخالف در سطح جامعه کاری است دشوار و چه بسا غیر ممکن. از این رو است که حاکمیت نظام از تعداد زیاد دانشجویان علوم انسانی و عدم توانایی در کنترل آن ها احساس نگرانی می کند و همچنین در دادگاه های نمایشی اخیر نیز می بینیم که نوک پیکان حمله ها به سوی علوم انسانی و روشنفکران و فیلسوفان نشانه می رود و حتی سعید حجاریان هم در اعترافات خود (که در واقع حرف های او نیست) می گوید: «تدریس نظریه های علوم انسانی در دانشگاه های ایران یکی از عوامل ضایعات و صدمات به اموال عمومی در جریان انتخابات اخیر بوده است»!!!

نظام جمهوری اسلامی سال های سال است که در صدد از پا انداختن این علوم و تدریس محدود و سلیقه ای آن در دانشگاه ها است. از سال ها پیش شروع به تصفیه دانشگاه های علوم انسانی کردند،اساتید بزرگی را در رشته های مختلفی چون جامعه شناسی، روان شناسی، حقوق، ادبیات، علوم سیاسی و ... از دانشگاه ها اخراج یا مجبور به استعفا کردند و دانشجویان بسیاری را از تحصیل محروم کردند و محدودیت های زیادی را در دانشگاه ها قائل شدند. این روز ها نیز آخرین تلاش های خود را می کنند تا علوم انسانی را محدود و محدودتر کنند تا جامعه ایران در آینده از وجود متفکران، فیلسوفان، روشنفکران و اندیشمندان تقریبا بی بهره بماند."

پیش گویی های خاتمی


چند وقتی هست که پی برده ام محمد خاتمی بطور ضمنی یا صریح صحبت هایی را اعلام می کند، که اکثرا درست از آب در می آید. مثال واضح آن هم جلسه ای است که وی دربهمن 87 در خصوص تصمیمش به عدم حضور در انتخابات به علت احتمال کودتای انتخاباتی داشت.

نمیدانم که به علت "رجل سیاسی" بودن و در اختیار داشتن منابع اطلاعاتی و پشت پرده است که وی از اتفاقات آینده باخبر می شود یا اینکه هوش سیاسی به او قدرت پیش بینی های صحیح را می دهد؟

اما در هر حال این نکته که او هرچند به هشدار خبر از اتفاقات آینده می دهد را می توان پذیرفت.

در صحبت اخیری که او در جمع شورای هماهنگی جبهه اصلاحات کرده است نیز به نوعی خبر از آینده به میان آورده شده البته باز هم به شکل هشدار.
خلاصه حرف خاتمی این است که جریانی می خواهد با انگ "دشمن" زدن به دلبستگان انقلاب (که منظور همان موسوی، هاشمی و کروبی هستند) آنها را از پیش پای خود بردارد و از جمهوری اسلامی جز نامی باقی نگذارد.

همین سخنانی که جمعه از احمدی نژاد شنیده شد که مخالفان دولت باید دستگیر شوند! (جالب است که این صحبت های خاتمی یک روز قبل از صحبت های ا.ن در نماز جمعه تهران بوده است.) البته افراد دیگری نیز این هشدار -از بین رفتن جمهوری اسلامی- را داده اند اما نه به این وضوح و با تعیین شیوه اجرا.

و صد البته که جمهوری اسلامی نیز 30 سال عمر خود را مدیون این چهره های میانه رو و معتقد خویش است که با حضور ایشان از بین رفتن جمهوری اسلامی چندان به ذهن نمی رسد.

کسانی مانند موسوی که حتی بعد از 20 سال دوری از حکومت همچنان بنا به احساس خطر، خود را به میانه دریای متلاطم سیاست می اندازد یا هاشمی رفسنجانی که امام خمینی خطاب به وی میگوید: "انقلاب زنده است چون هاشمی زنده است" چون می داند او بر سر آرمان خویش علاوه بر جان که از آبرو و حیثیت خود نیز می گذرد.

پس ابتدا باید اینها را از میان راه برداشت، دقیقا همان روشی که در حال اجراست و خاتمی آن را تذکر می دهد.
تا چه اندازه در راه خود موفق شوند را با گذر زمان باید دید.
شیخ سخن سعدی زیبا می گوید:

دشمن چون از هر حیلتی(دشمنی) فروماند، سلسله دوستی بجنباند، پس آنگه به دوستی کارها کند، که به دشمنی نتواند.

روایتی دیگر از حوادث اخیر

در گشت و گذاری از وبلاگ ها و سایت ها که داشتم به مطلب و تئوری جالبی از حوادث اخیر برخوردم که جالب دانستم آن را در اینجا هم نقل کنم:
سنگ بنای قرارگاه ثارالله برای مقابله با مردم گذاشته شد.
در این قرارگاه واحدهائی از سپاه جمع شدند که آموزش و ماموریتشان سرکوب مردم بود. فرماندهی آن در ابتدا برعهده فرمانده کنونی سپاه "عزیز جعفری" بود و مبتکر تشکیل چنین قرارگاهی سرلشگر فیروزآبادی رئیس ستاد کل نیروهای نظامی بود که از دوران ریاست جمهوری علی خامنه‌ای در کنار اوست و پس از او، نزدیک ترین مناسبات را با آیت الله جنتی دارد.
پس از چند مانور و به اصطلاح رزمآیش بزرگ ضد شورش در تهران و تصویب استراتژی سپردن دولت به سپاه و دفاع از احمدی‌نژاد به عنوان کارگزار این استراتژی از نیمه‌های دوران ریاست جمهوری وی، عزیز جعفری با تجربه‌ای که در برپائی قرارگاه ثارالله اندوخته بود، جانشین سرلشگر رحیم صفوی شد و فرمانده کل سپاه
پاسداران شد. معرف و توصیه کننده این سمت و گیرنده حکم فرماندهی کل سپاه از علی خامنه‌ای، سرلشگر فیروز آبادی بود که عزیز جعفری مطیع اوست.
پس از این انتصاب، سرتیپ پاسدار حجازی جانشین عزیز جعفری در قرارگاه ثارالله شد. همه این تحولات در نیمه دوره ۴ ساله ریاست جمهوری احمدی‌نژاد صورت گرفت. با نزدیک شدن پایان دوره ۴ ساله ریاست جمهوری احمدی‌نژاد و با وحشت از شکست او در انتخابات و به صحنه بازگشتن اصلاح طلبان، قرارگاه ثارالله
مامور تهیه طرح یک کودتا با تمام جزئیات آن شد.
این درحالی بود که بدنبال ورود "اوباما" به کاخ سفید، برای نمایش حمایت مردم از نظام، بشدت نیازمند یک انتخابات پر استقبال بودند. این استقبال به نامزدی یک اصلاح طلب ممکن بود، اما نه خاتمی. خاتمی سد بزرگی بود که می‌توانست همه بافته‌ها را پنبه کند. رهبر در ملاقات حضوری به او گفت نیاید. خاتمی یافت که احساس وظیفه و احساس خطر برای نظام می‌کند و می‌آید. چند روز پس از این دیدار حسین شریعتمداری که در کنار احمدی نژاد در جلسات فرماندهی قرارگاه ثارالله شرکت می‌کند، ماموریت یافت مقاله‌ای نوشته و به خاتمی سرنوشت خانم بی نظیر بوتو را
یادآوری کند.
خاتمی که اکنون مستقیما از قول خود او گفته شده نگران باقی ماندن در صحنه انتخابات و ختم شدن انتخابات به یک ۲۸مرداد بوده کنار می‌کشد و میرحسین موسوی ورود به صحنه می‌کند. نه خاتمی و نه بسیاری از مقامات لشگری و کشوری تصور نمی‌کردند سپاه علیه او نیز دست به کودتا بزند. علیه کسی که در سالهای جنگ با عراق یک پا در جبهه‌های جنگ داشته و یک پا در جلسات کابینه. با حمایت قرارگاه ثارالله که پل پیوند آن با رهبر، مجتبی خامنه‌ای‌ست، به احمدی نژاد کارت سبز برای عبور از همه خط قرمزها در مناظره‌های تلویزیونی داده می‌شود. هدف این بود که هم
استقبال از انتخابات ممکن شود و هم احمدی نژاد با مواضعی که در مناظره‌ها می‌گیرد، با رای مردم انتخاب شود. سردار ضرغامی فرمانده صدا و سیما ماموریت همه نوع همکاری و کمک به احمدی نژاد را از سوی قرارگاه ثارالله می‌گیرد.
علیرغم همه این تدابیر، از میانه برنامه مناظره‌های تلویزیون و نتیجه نظرسنجی‌هائی که به سرعت در سطح کشور جمع آوری شد، معلوم شد شانس احمدی نژاد برای گرفتن رای مردم بسرعت رو به کاهش است و استقبال از موسوی رو به افزایش. نگرانی از نتیجه انتخابات و شکست احمدی نژاد همراه با یک گزارش در اختیار مجتبی خامنه‌ای قرار می‌گیرد تا با رهبر در این باره صحبت کند. دادن وقت اضافه تلویزیونی به احمدی نژاد، توصیه به چند سفر شتابزده استانی و باز گذاشتن دست او برای هر سخن و تلاشی که بتواند آراء وی را بالا ببرد، نتیجه‌ای‌ست که مجتبی
خامنه‌ای به قرارگاه ثارالله باز می‌گرداند. در عین حال این توصیه توسط مجتبی خامنه‌ای در جلسه قرارگاه ثارالله که در آن از جمله فیروزآبادی و عزیز جعفری فرمانده سپاه حضور داشته‌اند ابلاغ می‌شود که در عین حال، شما طرح اقدام را دنبال کنید!
در فرصتی بسیار تنگ، از آنجا که نمی‌خواستند بقیه فرماندهان سپاه در جریان این اقدام قرار گیرند و احتمالا با توجه به روابط و مناسبات موسوی با برخی فرماندهان سپاه خبر به گوش او برسد، طرح دولت نظامی ارتشبد ازهاری در سال ۵۷ در دستور کار قرار می‌گیرد. لیست دستگیری‌های وسیع از میان فعالان سیاسی، روزنامه‌نگاران، حقوقدان‌ها، رهبران دانشجوئی و... تهیه می‌شود. برای آغاز عملیات سرتیپ "احمد وحیدی" که اکنون به عنوان وزیر دفاع دولت در کابینه احمدی‌نژاد به مجلس معرفی شده بدلیل سالهای فرماندهی‌اش در سپاه قدس ماموریت مافوق سری واحد
ضربه اول کودتا را برعهده می‌گیرد. شماری از افراد واحد امنیتی سپاه قدس که عمدتا لبنانی و فلسطینی (از افراد حماس) بوده‌اند واحد ضربه اول را تشکیل می‌دهند.
هر چه به زمان برگزاری انتخابات نزدیک تر می‌شوند، وحشت از شکست احمدی نژاد بیشتر می‌شود. در ساعات اولیه روز رای گیری، شکست قطعی گزارش می‌شود و به همین دلیل از طرف قرارگاه ثارالله وزیر کشور، سردار محصولی برای یک جلسه فوری "توجیهی" احضار می‌شود. او ماموریت پیدا می‌کند که نتیجه اولیه شمارش
آراء را ابتدا در اختیار بیت رهبری و سپس در اختیار قرارگاه ثارالله بگذارد. آماده باش وضعیت قرمز داده می‌شود. نخستین گزارش شمارش آراء شکست کامل احمدی نژاد و پیروزی قاطع میرحسین موسوی را نشان می‌دهد. قرارگاه منتظر اولین واکنش‌ها از بیت رهبری می‌شود. مجتبی خامنه‌ای از تزلزل پدرش و عزم خودش برای آغاز عملیات خبر
می‌دهد. معلوم نیست این تزلزلی که او گزارش می‌دهد یک صحنه سازی بوده و یا واقعیت.
میرحسین موسوی از نتیجه اولیه شمارش آراء، توسط عواملی که در وزارت کشور داشته با خبر می‌شود. با وزارت کشور تماس برقرار می‌کند. نتیجه اولیه و پیروزی او را تائید می‌کنند. آنها می‌گویند که مراتب به بیت رهبری نیز گزارش شده است.
سرنوشت ساز ترین ساعات آغاز می‌شود. آخرین جلسه قرارگاه ثارالله، به بهانه دفاع از نظام، تصمیم به آغاز عملیات می‌گیرد. اولین یورش به ستادهای انتخاباتی میرحسین موسوی در سراسر کشور و سرانجام یورش بزرگ با کمک واحد ضربه اول سپاه قدس در تهران صورت می‌گیرد. متعاقب آن، لیست دستگیری‌ها به اجرا گذاشته می‌شود. از همان نیمه شب دستگیری‌ها شروع می‌شود و روز بعد، بدنبال پخش بیانیه‌ای که آن را بیانیه کودتا می‌گویند با امضای علی خامنه‌ای، دستگیری‌ها سرعت می‌گیرد.
تصور اولیه این بوده که با این دستگیری‌ها، با بیانیه شتابزده‌ای که با امضای علی خامنه‌ای ابتدا از رادیو و سپس از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد و متعاقب آن، اعلام جشن پیروزی از سوی احمدی نژاد کار تمام می‌شود. ریختن
مردم به خیابان‌ها و شکل گیری خودجوش بزرگترین راهپیمائی بعد از انقلاب ۵۷ آن حادثه‌ای بود که ستاد ثارالله خود را آماده آن نکرده بود. در واقع پیش بینی آن را نکرده بود. همه غافلگیر شدند. نخستین گزارش‌ها از راهپیمائی‌های اعتراضی مردم به بیت رهبری ارسال شد، با این قید که اگر وضع تنها یک هفته به همین شکل ادامه پیدا
کند سقوط قطعی است!
دیدار رهبر با نمایندگان ستادهای انتخاباتی توصیه‌ای‌ست که مشاورانش برای ختم راهپیمائی‌ها به او می‌کنند. او هنوز باور نکرده بود که مردم برای انقلاب به خیابان ریخته‌اند. سالها، مشاوران نظامی و غیر نظامی اش به او از
عشق مردم به ایشان و فصل الخطاب بودن سخن او گزارش داده بودند و حالا عکس آن درخیابان‌ها جریان داشت. دیدار با نمایندگان ستادهای انتخاباتی که در سطح "درجه دوم" در آن شرکت کرده بودند، یعنی کروبی و موسوی و رضائی شخصا به این جلسه نرفته بودند حاصلی در پی نداشت. همه آنها گفتند که تقلب شد و او که خوب میدانست آنها
حقیقت را می‌گویند و پیش از آنها قرارگاه ثارالله گزارش شکست احمدی نژاد را دراختیارش گذاشته بود، تقلب را رد کرد و گفت که می‌آید به نماز جمعه و حرف‌هایش را آنجا می‌زند.
یک هفته بازجوئی سخت و توام با انواع شگردها و شکنجه‌ها درباره بازداشت شدگان نتیجه‌ای در پی نداشت و نمایش تلویزیونی ممکن نبود.
راهپیمائی‌ها همچنان در تهران و شهرها رو به گسترش بود و چند ده میلیون مردم ایران که اطمینان داشتند به روی مردم بی دفاع و مسالمت جو تیراندازی نخواهد شد با زن و بچه راهی خیابان‌ها شدند.جمعه ۲۹ خرداد فرارسید. رهبر جمهوری اسلامی در نماز جمعه‌ای که ابتدا قرار بود در مصلی تهران برپا شود اما بدلیل بیم از حرکت مردم به
سمت مصلی، بصورت امنیتی در دانشگاه تهران ترتیب داده شد، خطابه معروف خود را ایراد کرد. خطابه‌ای که حکم فرمان آتش به روی مردم معترض بود.
از اینجا به بعد را از قول مستقیم سردار سرتیپ پاسدار محمد حجازی، جانشین فرمانده کل سپاه و فرمانده قرارگاه ثارالله سپاه، در همایش پاسداران اهل قلم بخوانید:
در قضایای اخیر مسائلی در كشور اتفاق افتاد، جدا از جنبه عمومی و مردمی كارهای انتخاباتی، تا جایی پیش رفت كه از مدار یك رقابت انتخاباتی عادی خارج شد و عده‌ای خواستند از احساسات مردم سوء استفاده كنند و شرایط را به سمت اهداف خود پیش ببرند و به نا امنی دامن بزنند و ناامنی را مقدمه دخالت بیگانگان
قرار بدهند. آنها می‌خواستند آرام آرام ناامنی‌ها را توسعه دهند تا كشور با یك بحران سراسری روبرو شود و كیست كه نداند بخشی از این مسائل كه نا امنی، آتش زدن و حمله به اموال عمومی در راستای خواست دشمنان قسم خورده انقلاب بودند.
سپاه نمی‌تواند از كنار این قضایا به راحتی گذر كند، نا امنی‌هایی كه با دستور و خواست بیگانگان صورت می‌گیرد فقط یك امر انتظامی نیست كه بگویند عده‌ای می‌خواهند خود را تخلیه كنند. هر جا رد پای بیگانه پیدا شود سپاه هم
حضور خواهد داشت.
عمیق ترین و نافذترین دیدگاه‌ها از مقام معظم رهبری در خصوص قضایای اخیر مشاهده كردیم. بیانات مقام معظم رهبری در نماز جمعه صف اخلالگران و ناقضان امنیت را از مردم جدا كرد و تكلیف مردم را با اغتشاشگران مشخص كرد و راهبرد روشنی در مقابل اغتشاشگران و توطئه گران به مردم، مسئولان و نیروهای امنیتی را دادند كه در حفظ آرامش موثر بود و شاهد آرامش خوبی در كشور بودیم و الان هم آرامش و امنیت در كشور برقرار است.

سریالی دیگر



تقریبا بعد از یک ماه بالاخره تونستم سریال Prison Break (فرار از زندان) رو تا آخر نگاه کنم.

البته این از چند نظر جالبه یکی اینکه اولین سریال تو زندگیم که تا آخر نگاه کردم!

و دیگه اینکه تو این سریال، مثل همه فیلم های غربی تم کلی، مبارزه با بدی هاست و نماد اون بدی، کمپانی معظم و بی شاخ و دمی هست که در تمامی ارکان قدرت آمریکا ریشه دوانده و در سیاست، امنیت و اقتصاد صاحب نفوذه.
بطور قانونی مخالفاشو زندان میکنه یا از بین میبره و تمامی سیاست اون حفظ کمپانی و منافع عده ای از سهامداراش به هر قیمتی هست(حتی قربانی کردن مردم آمریکا- نماد خوبی-)... بقیشو خودتون برین ببینین!

نکته ای که داره این هست که نمیدونم چرا این روزا هرچی که میبینم یا می خونم ناخودآگاه تو ذهنم ارتباطی با حوادث اخیر و این روزها پیدا میکنه،
همین تشکیلات بی شاخ و دم و عرض و طولی که این روزا نه کسی ازش خبر داره و نه مسئولیت کاراشو برعهده میگیره، بر سر مردم ایران چنگ انداخته تقریبا خیلی شبیه همین کمپانی فیلم هست.

همین تشکیلاتی که عده ای به اسم لباس شخصی، عده ای سپاه یا بسیج یا اطلاعات ازش اسم میبرن و نه کسی میتونه باهاشون مبارزه کنه، نه مشخصه کی هستن. مردمو تو خیابون میکشن و تو کوچه دستگیر میکنن! و تو زندان تجاور میکنن.

بدتر از همه اینا، اونه که از ترس این گروه نمیتونی حتی به مقامات و مراجع رسمی هم شکایت کنی(عینا همون مشکل اصلی که قهرمانان فیلم در این سریال دارند.) هرگونه آثار جرمشون رو پاک میکنن. افراد رو میکشن و در همه جا نفوذ دارن.

و اما تفاوت داستان ما با اونا و شاید زیبایی یک جامعه آزاد(والبته فیلم) اینه که گرچه ممکنه ظلم و فساد و قتل دامن دولت و مسولین رو گرفته باشه، اولا مسبب اون جنایات یه گروه کوچیک معرفی میشن جدای از کل حکومت و ثانیا تا وقتی اعتبار دارن که دستشون رو نشده باشه(البته در فیلم امیدواریم که دستشون رو میشه!). که متاسفانه در ایران اون افراد کوچک خودشونو جای کل حکومت جا زدن و حتی وقتی هم که دستشون رو میشه همچنان سربلند بدون ذره ای پشیمونی، زندگیشونو ادامه میدن.
البته در این داستان افراد مخالف کمپانی اکثرا همون کسانی هستن که مدتی برای اون کار میکردن و وقتی از نیت شوم اون آگاه میشن برعلیه اون فعالیت میکنن.

درکل دیدن این سریال رو توصیه میکنم، جدای از این مسائل، جذابیت های خاص فیلم های حادثه ای آمریکایی به علاوه گویش اصلی و تصاویر و موزیک زیبا ارزش دیدن فیلم رو بالا میبره. نیاز به کمی وقت هم داره چون چیزی نزدیک به 100 قسمت 45 دقیقه ای هست.


از امیرحسین هم تشکر میکنم که فیلم و انگیزه لازم رو به من داد!

احمدی نژاد در اقتصاد

مقاله زیر تحلیل جالبی از عملکرد واقعی (بدون شعار) دولت نهم و احمدی نژاد در فعالیت های اقتصادی و عواقب آن است. نظریه ای که بیان می کند احمدی نژاد اقتصاد را به سمت آزاد سازی هدایت کرده است، دقیقا بر خلاف شعارهای عوام فریبانه ، محروم نواز و عدالت محورش! و بازهم یک معمای دیگر بر فعالیت های مشکوک احمدی نژاد در این 4 سال اضافه می کند.
"هیچ کس به اندازه احمدی‌نژاد اقتصاد ایران را لیبرالیزه نکرد.
کس دیگری نبود که سوبسید بنزین را محدود کند، نیروگاه‌ها را خصوصی کند، دروازه‌های واردات را تا ته باز کند و هزار و یک کلک برای محدود کردن خدمات اجتماعی اختراع کند.
حتی خبرگزاری وابسته به طیف احمدی‌نژاد موسوی را به خاطر اعتقادات سوسیالیستی‌اش تخطئه می‌کند و مهم‌ترین اختلاف موسوی و خامنه‌ای را در اعتقاد موسوی به «اقتصاد بسته دولتی» می‌داند و هنگام خصوصی کردن بانک‌ ملت، کوچک‌ترین صدای اعتراضی از انبوه شیفتگان عدالت و فرهنگ پابرهنه‌پروری به گوش نرسید؛ همان وقتی که بی‌بی‌سی هم این مسأله را زیر سؤال برد. و هم‌زمان هیچ کس دیگری -حداقل در دوران پساانقلابی‌گری جمهوری اسلامی- بیشتر از احمدی‌نژاد بر ضد صاحبان سرمایه صحبت نکرده است، ادای مستضعف‌پروری درنیاورده است و خودش را قاطی رهبران سوسیالیست نکرده است. معمای احمدی‌نژاد حل کردنش سخت است.
چیزی که عجیب‌تر است این است که چرا احمدی‌نژاد هنوز بین توده‌های کارگر و کشاورز و معلم مقدار زیادی طرفدار دارد؟ فشار اقتصادی را آن‌ها بیشتر از ما با گوشت و پوست و استخوان حس کرده‌اند. ما که تمام این چهار سال را در خوابگاه یا پای اینترنت لم داده بودیم، آن‌ها بودند که هر ماه پول کمتری درمی‌آوردند و پول بیشتری خرج می‌کردند. ما که خانه داشتیم، آن‌ها بودند که اجاره خانه‌هایشان بیشتر شد. آن‌ها چرا؟
انبوه افراد طبقات متوسط و پایینی که به دنبال احمدی‌نژاد راه افتاده‌اند، مشکل خاصی با اقتصاد خصوصی‌شده ندارند و برایشان تفاوتی ندارد که چه کسی صاحب وات‌هایی باشد که لامپ خانه‌شان را روشن می‌کند و خبر ندارند که عاقبت خصوصی شدن بانک‌ها برای آن‌ها چیست. مشکل آن‌ها با هاشمی یا خاتمی، مشکلی آیینی است.
احمدی‌نژاد شیوه زندگی مشابه آن‌ها دارد. به تمام «ظواهر» زندگی غربی مشکوک است و از پول‌دارها خوشش نمی‌آید. حال آن‌ها را می‌گیرد. کدام یک از ما می‌تواند ادعا کند که از نوکیسه‌های دوران هاشمی رفسنجانی خوشمان می‌آید؟ حالا یک کسی پیدا شده که می‌خواهد حال آن‌ها را بگیرد.
تازه نوعی صمیمیت و بی‌تکلفی هم در رفتار احمدی‌نژاد وجود دارد که باعث می‌شود صفای گذشته‌ها را به خاطر آدم‌های له‌شده بین چرخ‌دنده‌های زندگی شبه مدرن را به خاطرشان بیاورد و دوباره، حال صاحبان زندگی مدرن را می‌گیرد. احمدی‌نژاد درمان عقده‌های مچاله‌ی طبقه‌ی بیچاره‌ای است که نوکیسه‌های دوران هاشمی آن‌ها را اره اره کرده‌اند.
ولی احمدی‌نژاد قرار نیست پایانی بر تکه تکه شدنشان باشد؛ او فقط یک حالی به آن‌ها خواهد داد و یک لگدی هم حواله نوکیسه‌ها می‌کند. چیزی عوض نمی‌شود. او آیین طبقات له‌شده را پاس می‌دارد و هم‌زمان زیر بار قیمت مسکن آنان را له می‌کند.
گویا برای آن‌ها همین قدر بس است. همین است که احمدی‌نژاد قیمت مسکن را ۱۰ برابر می‌کند و بعد با فحش دادن به هاشمی و «فرزندانش» برای خودش رأی -هر چند اندک- جمع می‌کند.
اما این پایان ماجرا نیست. جامعه از لحظه‌ای که قرار شد به این گونه آیینی شدن تن بدهد، دوشقه شده است. شقه‌ی ضدهاشمی و شقه‌ی ضد احمدی‌نژاد. دو سمتی که هیچ خبری از آن سمت ندارند و شاید اصولاً سمت اشتباهی ایستاده باشند.
خیلی منطقی‌تر است که کارگران طرفدار موسوی با برنامه‌های سوسیال‌دموکراتیکش باشند؛ کارگزاران طرفدار کروبی لیبرال و مطهری محافظه‌کار پشت سر احمدی‌نژاد بایستد. اما اصولاً فرصت این کار نیست. هر کس در شقه خودش گیر افتاده است و باید به حرکت در جهت خودش ادامه بدهد و در کشور خیالی خودش پادشاهی کند.
درست است که شقه‌ی حامیان احمدی‌نژادی خیلی کوچک است و به قول مشایی فقط چهار میلیون است، اما آن‌ها قدرت و زور و عربده‌ی بلندتری از ۳۶ میلیون بی‌صدا دارند.
شاید آخر و عاقبت ما آمریکایی باشد که هر روز از وحشت بنیادگرایان مسیحی -که عمری برای مقابله با سوسیالیسم تکریم شدند- مجبور باشد دائماً استانداردهای فرهنگی خودش را کاهش دهد. کشوری بشویم که علاوه بر هزارتکه شدن ناشی از اختلافات مذهبی و فرهنگی، یک بریدگی دیگر هم در خودمان ایجاد کنیم."
امیدوارم روزی با استفاده از شواهد بتوانیم این پازل عجیب حکومت احمدی نژادی را حل کنیم و ضمن پیش بینی آینده، از معماها و تناقضات عجیب موجود پرده برداشته شود.
گرچه دولت انگلیس (برخلاف آمریکا) حتی با گذشت زمان نیم قرن نیز اسناد و اطلاعات محرمانه خود را افشا نمیکند.
اصل مقاله از وبلاگ تاج دین

نگاه کوتاه: روحانیت و مطهری

مرتضی مطهری اسلام را نیازمند روحانیتی آزاداندیش (در برابر باورهای مردم) و قدرتمند (در برابر دولت‌ها) می‌دانست.
به جرأت می‌توان گفت که او تنها فرد در میان روحانیون شیعی است که رابطه‌ی نهاد روحانیت را با دو متغیر قدرت سیاسی (دولت) و قدرت اقتصادی (ثروت) بررسی کرده است.به گمان وی بزرگ‌ترین مشکل روحانیت سنی، وابستگی آنها به نهاد دولت است و بزرگ‌ترین مشکل روحانیت شیعی‌، ارتزاق آنها از سهم امام است:
«علت اصلی و اساسی نواقص و مشکلات روحانیت، نظام مالی و طرز ارتزاق روحانیین است… علت‌العلل همه‌ی خرابی‌ها سهم امام است1.»
به گفته‌ی مطهری، طبق «تفسیر شیعی» از آیه‌ی خمس (انفال، ۴۱)، مردم باید خمس درآمد سالیانه‌شان را پرداخت کنند. نیمی از خمس، «سهم امام» نامیده می‌شود:
«در حال حاضر یگانه بودجه‌ای که عملاً سازمان روحانیت ما را می‌چرخاند و نظام روحانی ما روی آن بنا شده و روحانیت ما طرز و سبک سازمانی خود را از آن دریافته و تأثیر زیادی در همه‌ی شئوون دینی ما دارد «سهم امام» است2.»
به گمان مطهری، ارتزاق از سهم امام: «نقطه‌ی ضعف روحانیت شیعه… است… روحانیون شیعه… ناگزیرند سیلقه و عقیده‌ی عوام را رعایت کنند و حسن ظن آنها را حفظ نمایند. غالب مفاسدی که در روحانیت شیعه هست از همین جا است3.»
از نظر مطهری، مهم‌ترین پیامد نان خوردن از راه دین (سهم امام)، از دست دادن «حریت» و آزاداندیشی روحانیت است. در چنین وضعیتی روحانیت قادر به «نبرد با عقاید و افکار جاهلانه‌ی مردم» نخواهد بود.
به گفته‌ی وی: «اگر اتکأ روحانی به مردم باشد، قدرت به دست می‌آورد اما حریت را از دست می‌دهد و اگر متکی به دولت‌ها باشد قدرت را از کف می‌دهد اما حریتش محفوظ است، زیرا معمولاً توده مردم معتقد و با ایمانند اما جاهل و منحط و بی‌خبر، و در نتیجه با اصلاحات مخالفند، و اما دولت‌ها معمولاً روشنفکرند ولی ظالم و متجاوز.
روحانیت متکی به مردم، قادر است با مظالم و تجاوزات دولت‌ها مبارزه کند اما در نبرد با عقاید و افکار جاهلانه‌ی مردم، ضعیف و ناتوان است، ولی روحانیت متکی به دولت‌ها در نبرد با عادات و افکار جاهلانه نیرومند است و در نبرد با تجاوزات و مظالم دولت‌ها ضعیف4.»
پیامد بعدی نان خوردن از راه دین، عوام‌زدگی روحانیت است.
به گفته‌ی مطهری: «آفتی که جامعه‌ی روحانیت ما را فلج کرده و از پا در آورده است «عوام‌زدگی» است. عوام‌زدگی از سیل‌زدگی، زلزله‌زدگی و مار و عقرب زدگی هم بالاتر است.
این آفت عظیم معلول نظام مالی ما است. روحانیت ما در اثر این آفت عوام‌زدگی نمی‌تواند چنان‌که باید، پیشرو باشد و از جلو قافله حرکت کند و به معنی صحیح کلمه، هادی قافله باشد، محبور است در عقب قافله حرکت کند.
خاصیت عوام این است که همیشه با گذشته و آنچه به آن خو گرفته پیمان بسته است، حق و باطل را تمیز نمی‌دهد.عوام، هر تازه‌ای را بدعت یا هوا و هوس می‌خواند، ناموس خلقت و مقتضای فطرت و طبیعت را نمی‌شناسد، از این رو با هر نویی مخالفت می‌کند و همیشه طرفدار وضع موجود است5.»
به نظر مطهری، مار و عقرب عوام‌زدگی ، روحانیت را گرفتار آفات اخلاقی بسیار و «کتمان حقیقت» کرده است. او می‌گوید عوام‌زدگی:
«منشأ رواج ریا و مجامله و تظاهر و کتمان حقایق و آرایش قیافه و پرداختن به هیکل و شیوع عناوین و القاب بالا بلند در جامعه‌ی روحانیت ما شده که در دنیا بی‌نظیر است6.»
مطهری به چشم خود می‌دید که افرادی که نسبتی با دنیای جدید ندارند، فاقد کمترین نوآوری در معرفت دینی و التزام به اخلاق هستند، «حجت اسلام» و «آیت عظمای خداوند» لقب می‌گیرند.
او بر این باور است که «غل و زنجیرهایی به دست و پای» روحانیت بسته شده است که باید آنان را از این غل و زنجیر، یعنی نان خوردن از راه دین، «آزاد کرد7.»
در اینجا انسان خشنود می‌شود که مطهری با قطع بند ناف روحانیت به سهم امام، این غل و زنجیر را از پای آنها باز خواهد کرد.
خصوصاً با توجه به اینکه او خودش می‌گوید که براساس طرح دیگری گفته شده است که بهتر است روحانیت هم مثل دیگر اقشار اجتماعی کار کند، درآمد مستقلی داشته باشد و از راه دین (سهم امام) نان نخورد.
او این پیشنهاد را «بسیار خوب» ارزیابی می‌کند، اما می‌گوید اکثریت روحانیت زیر بار این طرح نخواهند رفت.
مطهری می‌نویسد: «حقیقت این است که اگر افرادی زندگی خود را از راه دیگری تأمین و با این حال متصدی شئون روحانی بشوند بسیار خوب است، همیشه افراد کمی از این قبیل بوده و هستند. »8
تنبلی و بیکاری یک صنف، منتهی به ابداع نظریه‌‌ی «نان خوردن از راه دین» شده است.
متأسفانه مطهری که «علت‌العلل» مشکل روحانیت (نان خوردن از راه دین) را به خوبی دریافته بود و طرح اشتغال روحانیت را هم «بسیار خوب» تلقی می‌کرد، اما این ایده‌ی «بسیار خوب» را تا نهایت منطقی‌اش پیش نبرد و به دلیل تنبلی اکثر آقایان، نان خوردن از راه دین را پذیرفت و فقط پیشنهاد کرد که دریافت پول از مردم سازمان یافته و با حساب و کتاب باشد.
برای اینکه خود را با واکنش آنان روبرو نسازد، می‌گوید: «البته مقصود من این نبوده و نیست که علت‌العلل نواقص ما وضع و تشریع ماده‌ای در دین و مذهب به نام سهم امام است. به عقیده‌ی من وضع و تشریع این چنین ماده‌ای برای چنان منظوری، یعنی ابقأ و احیأ دین و اعلاء کلمه اسلام بسیار حکیمانه است9.»
در اینجا بهتر است ملاک امتیاز روحانیت شیعی بر روحانیت سنی، از نظر مطهری، مورد ارزیابی قرار گیرد.
از نظر وی بزرگ‌ترین مشکل روحانیت سنی وابستگی آنان به دولت است و از این جهت روحانیت شیعه بر آنان برتری چشمگیری دارد.
مطهری می‌گوید: «مجتهدین شیعه بودجه خود را از دولت دریافت نمی‌کنند و عزل و نصب‌شان به دست مقامات دولتی نیست. روی همین جهت همواره استقلال‌شان در برابر دولت‌ها محفوظ است، قدرتی در برابر قدرت دولت‌ها به شمار می‌روند و احیاناً در مواردی، سخت مزاحم دولت‌ها بوده اند10.»
مطهری آنقدر زنده نماند تا شاهد وابستگی تام روحانیت شیعی به دولت باشد.
وابستگی روحانیت و حوزه‌های دینی شیعه به دولت، ابعاد گوناگونی دارد. یکی از ابعاد دولتی شدن روحانیت، میزان بودجه‌ای است که دولت به نهادهای دینی اختصاص می‌دهد.
بعد دیگر «روحانیت دولتی»، مجتهدسازی و مرجع‌سازی دولت است.
ولی‌فقیه (آقای خامنه‌ای) ابتدا با اعزام نیروهای نظامی – امنیتی و محاصره‌ی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، اعلامیه‌ای به امضای آنان رساند که براساس آن اعلامیه، وی را به عنوان یکی از مراجع تقلید معرفی کردند.
اما کار بدینجا ختم نشد. دولتی شدن روحانیت شیعی تا آنجا پیش رفته است که اینک دولت تعیین می‌کند چه کسی مجتهد است و چه کسی مجتهد نیست. شخص ولی‌فقیه و افراد منصوب از سوی او (فقهای شورای نگهبان) معین می‌کنند که چه کسی مجتهد است.
در سال‌های اخیر شاهد بوده‌ایم که بسیاری از کسانی که اجتهادشان از سوی مراجع تقلید تائید شده است، از سوی شورای نگهبان رد شده‌اند. از سوی دیگر، وزیر اطلاعات باید مجتهد باشد. ولی‌فقیه محسنی اژه ای را مجتهد کرده است.
روحانیتی که از راه دین نان می‌خورد و می‌خورد، و به این دلیل گرفتار هزاران مشکل و مسأله است، اینک کاملاً دولتی شده و از بودجه‌ی عظیم دولت هم استفاده می‌کند. یعنی به تعبیر مطهری، روحانیت شیعی فعلی، نقاط ضعف روحانیت شیعه و سنی را یک جا در خود جمع کرده است.
مطهری با ناراحتی تمام می‌گوید: «در سه سال پیش در یکی از روزنامه‌ها عکس علامه شیخ محمد شلتوت مفتی اعظم و رئیس جامع ازهر را در اتاق کار خودش دیدم در حالی که بالای سرش عکس جمال عبدالناصر بود. در ایران ممکن نیست حتی در اتاق محقر یک طلبه عکس یکی از مقامات را ببینید11.»
افسوس که مطهری زنده نماند تا ببیند که عکس‌های ولی‌فقیه امروز در دفتر کار روحانیون و مراجع و منزل آنان دربالای سرشان نصب شده است و آقایان شبانه روز در حال دعاگویی و مجیزگویی سلطان هستند.
مطهری به ولایت فقیه هم اعتقادی نداشت و وقتی پس از پیروزی انقلاب این مسأله مطرح شد، او در یک برنامه تلویزیونی به صراحت اعلام کرد:
«ولایت فقیه به این معنی نیست که فقیه خود در رأس دولت قرار بگیرد و عملاً حکومت کند… تصور مردم آن روز – دوره مشروطیت – و نیز مردم ما از ولایت فقیه این نبود و این نیست که فقها حکومت کنند و اداره مملکت را به دست گیرند12.»
اما فقهای تماماً دولتی شده‌ی فعلی، که خادم ولی‌فقیه هستند، حوزه‌های علمیه را هم مطابق میل رهبر می‌سازند.
آیت الله شیخ محمد یزدی، عضو فقهای شورای نگهبان و دبیر شورای عالی حوزه، به صراحت تمام می‌گوید: «شورای عالی در دوره‌ی جدید… سیاست‌های کلی حوزه را با توجه به منویات مقام معظم رهبری… آغاز کرده است13.»
تاکید ها از من است.
پاورقی‌ها:
۱- مرتضی مطهری، ده گفتار (مقاله‌ی «مشکل اساسی روحانیت»)، انتشارات صدرا، ص ۲۸۱- ۲۸۰.
۲- پیشین، ص ۲۹۳.
فقهای شیعه برای اثبات خمس و تعلق آن به بنی‌هاشم (ذوی القربای پیامبر) به دو آیه زیر استناد می‌کنند:
واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه و للرسول: و بدانید که از هر غنیمتی که بدست می‌آورید، یک پنجم آن خاص خداوند و پیامبر است (انفال، ۴۱).
و نیز:
و ایتاء ذی القربی (نحل، ۹۰)
ابوالفتوح می‌نویسد: «در تفسیر اهل بیت چنان است که مراد به «ذی القربی» اهل بیت رسول‌اند و مراد به «ایتاء» دادن خمس است.»
طباطبایی هم می‌نویسد: «در تفسیر ائمه اهل بیت رسیده است که مراد از ذی القربی، امام از قرابت رسول الله است و مراد از ایتاء، دادن خمس است.»
اما مفهوم خمس فقط در آیه ۴۱ سوره نفال به کار رفته است. طباطبایی در شرح این آیه می‌نویسد:
«معنای آیه این می‏شود: بدانید که آنچه شما غنیمت می‏برید هر چه باشد یک پنجم آن از آن خدا و رسول و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و ابن السبیل است و آن را به اهلش برگردانید اگر به خدا و به آنچه که بر بنده‏اش محمد (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) در جنگ بدر نازل کرده ایمان دارید و در روز بدر این معنا را نازل کرده بود که انفال و غنیمت‏های جنگی از آن خدا و رسول او است، و احدی را در آن سهمی نیست، و اینک همان خدایی که امروز تصرف در چهار سهم آن را بر شما حلال و مباح گردانیده دستورتان می‏دهد که یک سهم آن را به اهلش برگردانید.
و از ظاهر آیه برمی‏آید که تشریع در آن مانند سایر تشریعات قرآنی ابدی و دائمی است ، و نیز استفاده می‏شود که حکم مورد نظر آیه مربوط به هر چیزی است که غنیمت شمرده شود، هر چند غنیمت جنگی ماخوذ از کفار نباشد، مانند استفاده‏های کسبی و مرواریدهایی که با غوص از دریا گرفته می‏شود و کشتی‏رانی و استخراج معادن و گنج ، آری، گو اینکه مورد نزول آیه غنیمت جنگی است، و لیکن مورد مخصص نیست.
و همچنین ازظاهر مصارفی که برشمرده و فرموده: لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل برمی‏آید که مصارف خمس منحصر در آنها است، و برای هر یک از آنها سهمی است، به این معنا که هر کدام مستقل در گرفتن سهم خود می‏باشند، همچنانکه نظیر آن از آیه زکات استفاده می‏شود، نه اینکه منظور از ذکر مصارف از قبیل ذکر مثال باشد.»(المیزان، جلد ۹، ص ۱۲۰)
«اخباری که از ائمه اهل بیت (علیهم‏السلام‏) رسیده متواتر است در اینکه خمس مختص به خدا و رسول و امام از اهل بیت و یتیمان و مسکینان و ابن سبیل سادات است، و به غیر ایشان داده نمی‏شود.»(پیشین، ص ۱۳۶)
«و ظاهر روایات سابق که از ائمه اهل بیت (علیهم‏السلام‏) نقل کردیم این است که ائمه (علیهم‏السلام‏) ذی القربی را به امامان از اهل بیت تفسیر کرده‏اند. و ظاهر آیه شریفه هم همین معنا را تایید می‏کند، چون از ذی القربی به لفظ مفرد تعبیر کرده و نفرموده ذوی القربی.»(پیشین، ص ۱۳۷)
برادران اهل تسنن در تفسیر این آیه با شیعیان اختلاف نظر دارند. طباطبایی می‌گوید براساس روایات اهل تسنن:
«از مسلمات این روایات است که خمس مختص به غنیمت‏های جنگی است، و این نیز با روایات وارده از طرق ائمه اهل بیت (علیهم‏السلام‏) مخالف است، زیرا اهل سنت روایات خمس را در غنیمت‏های دیگری که به حسب لغت غنیمت شمرده می‏شود واجب نمی‏داند، و لیکن این روایات در آنها نیز واجب می‏داند.»(پیشین، ص ۱۳۹)
از نظر سنی‌ها خمس فقط به غنائم جنگی تعلق می گیرد. شیعیان معتقدند که خمس را شش قسمت باید کرد: سه قسمت آن «سهم امام» است و سه قسمت دیگر «سهم سادات» است.
اهل تسنن خمس را پنج قسمت می‌دانند. چهار قسمت غنیمت جنگی به خود فرد می‌رسد و یک قسمت‌اش را باید خمس بدهند. بعد از پیامبر و خلفا، خمس باید به امیرالمومنین پرداخت شود.
اگر تفسیر اهل تسنن از این آیه درست باشد، این منبع قطع خواهد شد. جنگ امری است که بسیار کم اتفاق می‌افتد. ضمن آنکه پرداخت خمس به روحانیت امری بسیار جدید است و به دوران قاجار باز می‌گردد.
شیعیان، پس از وفات امام یازدهم و ادعای غیبت امام دوازدهم، به این امید که امام دوازدهم به سرعت ظهور خواهد کرد، خمس‌شان را در زمین دفن می‌کردند تا پس از ظهور امام زمان، ایشان بتوانند از آنها استفاده کنند. برخی از شیعیان هم به وارثان خود وصیت می‌کردند، هر وقت امام زمان ظهور کرد، خمس‌شان را به ایشان تحویل دهند.
۳- پیشین، ص ۲۹۵ و ۲۹۶.
۴- پیشین، ص ۲۹۸.
۵- پیشین، ص ۲۹۹.
۶- پیشین ، ص ۳۰۰.
۷- پیشین، ص ۳۱۴.
۸- پیشین، ص ۲۹۱- ۲۹۰.
۹- پیشین، ص ۲۸۱.
۱۰- پیشین، ص ۲۹۵ و ۲۹۶.
۱۱- پیشین، ص ۲۹۶.
۱۲- مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، انتشارات صدرا، ص ۵۸.
۱۳- روزنامه رسالت، ۲۱ آبان ۱۳۸۷.

تصمیمات دولت کودتا

در حال بررسی خبرهای بعد از انتخابات – حدود یک ماه و نیم گذشته- بودم که به خبر زیر برخورد کردم، شاید این خبر در همان روزهای انتشار (1تیر ماه) توجه کسی را جلب نکرد و مانند هزاران سخن بیهوده دولتیان و مسئولان توجهی به آن نشد. این مطلب تقریبا خبر از اتفاقات یک ماه بعد از آن را می داد که همان انتصاب مشایی به معاون اولی و به دنبال آن واکنش وزرای فعلی دولت و رهبری به این انتصاب و عزل وزرای معترض و در مجموع بدست گرفتن ابتکار عمل در تصمیمات (مطابق روند 4سال گذشته ا.ن که همگان را در معرض عمل انجام شده قرار می دهد!) است. با این تفاوت که ایندفعه تعارض میان رهبری و ریاست جمهوریِ خود مختار را آشکار تر مشخص کرد. و شاید این جدی ترین برخورد بین تفاوت دیگاههای طرفداران خامنه ای و ا.ن (انجمن حجتیه) است. تفاوتی که خامنه ای سعی در نادیده گرفتن آن دارد.
واکنش های افرادی مانند وزیران اطلاعات و ارشاد دور از انتظار نبود و بدنبال آن کنار گذاشتن این وزرا توسط ا.ن اما این اتفاق در کمترین حالت نوعی قدرت نمایی و ایجاد جو روانی مخالف - نظر رهبری- در میان تصمیم گیران بالایی نظام است. که پیش بینی ادامه آن با تثبیت قوای دولتی و ا.ن که پروژه حذف رهبری است نیز کلید خواهد خورد. و متاسفانه با توجه به نظر جامعه شناسان و متخصصین علوم اجتماعی آغازی بر روند یکپارچه سازی حکومت و ایجاد رادیکالیسم و فاشیسم در ایران است که با در نظر گرفتن شرایط دنیای امروز بهترین سرنوشت ایران چیزی بهتر از عراق نخواهد بود.(البته این فرضیه با ثابت در نظرگرفتن وضع موجود و مواضع دولت و کشور ها از جمله آمریکا خواهد بود!)
"در حالی که نتایج انتخابات هنوز توسط شورای نگهبان تایید نشده و شبهات و
اعتراضات جدی فعلی سرنوشت این انتخابات و دولت بعدی را در هاله‌ای از ابهام فرو
برده است؛ شواهد موجود بیانگر دورخیز بعضی از هواداران جنجالی آقای احمدی‌نژاد برای
دسترسی به مناصب بسیار حساس و کلیدی است.
به گزارش خبرنگار شهاب‌نیوز؛ برخی از
ناظران معتقدند که روح‌الله حسینیان و طیف موسوم به رایحه خوش خدمت تحرکات
گسترده‌ای را برای انتصاب آقای حسینیان به سمت وزارت اطلاعات در دولت احتمالی بعدی
احمدی‌نژاد آغاز کرده‌اند.
این در حالی است که سابقه موضع‌گیری‌های بسیار تند
حسینیان علیه جناح‌های «چپ» و «میانه» و برخی از مواضع به شدت رادیکال او، این
نماینده مجلس را فاقد یکی از مهم‌ترین شرایط وزارت اطلاعات یعنی «فراجناحی و مستقل
بودن» کرده است. ضمن آن که به گفته برخی از ناظران، آقای حسینیان قبل از آن که یک
شخصیت مذهبی باشد یک فعال سیاسی است و مطلقاً در حدی از عدالت و اجتهاد قرار ندارد
که جان و مال و ناموس و آبروی مردم به وی سپرده شود.
در راستای همین تحرکات و در
حالی که برخورد با جناح حامی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به یکی از استراتژی‌ها و
شعارهای تبلیغاتی محمود احمدی‌نژاد تبدیل شده است؛ روح‌الله حسینیان روز سه شنبه
یکی از تندترین حملات به رئیس مجمع تشخیص مصلحت و رئیس مجلس خبرگان رهبری را به عمل
آورد.
وی در گفتگویی با خبرگزاری منسوب به سپاه پاسداران (خبرگزاری فارس) مدعی
شد: «قطعا نامه هاشمي به رهبر انقلاب نشانگر توطئه‌اي پشت پرده بود و نشان مي‌‌دهد
كه اغتشاشات اخير از قبل طراحي شده است».
حسینیان گفت: «قطعا نامه هاشمي
رفسنجاني نشانگر اين توطئه پشت پرده بود و نشان مي‌داد كه اين اغتشاشات از قبل
طراحي شده و وي براي اينكه قدرت‌نمايي كند و بگويد داراي نفوذ است اين نامه را به
رهبري نوشت. نامه هاشمي رفسنجاني قطعا فرصت‌طلبي بود كه مي‌خواست با مستمسك
قراردادن نامه قدرت‌نمايي كند».
به اعتقاد آگاهان، اظهارات تند و موهن روح‌الله حسینیان علیه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی که طی روزهای اخیر تشدید شده، بخشی از تحرکات او برای اثبات خود به حلقه پیرامونی محمود احمدی‌نژاد و جلب حمایت آنان برای تصدی
وزارت اطلاعات است.
به عبارت دیگر آقای حسینیان قصد دارد با این مواضع تند و موهن
علیه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به حلقه اطرافیان احمدی‌نژاد اثبات کند که از زمینه و
اراده کافی برای برخورد با خانواده رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و حامیان وی
برخوردار است.
حسینیان که یکی از رفقای سعید امامی است در بحبوحه ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای و از زمان حضور
خود در برنامه بحث‌انگیز «چراغ» مطرح شد. سوابق و موضع‌گیری‌های سیاسی او این
نگرانی را ایجاد می‌کند که در صورت حضور وی در راس وزارت بسیار مهم و کلیدی
«اطلاعات»؛ شاهد تکرار بسیاری از رخدادهای تلخ گذشته و تخریب مجدد «وجهه سربازان
گمنام امام زمان» باشیم. هر چند که برخی از ناظران معتقدند با توجه به شناخت مکفی
نمایندگان مجلس هشتم از روحیات و منش آقای حسینیان، وی عملاً‌ از هیچ گونه شانسی
برای کسب رای اعتماد مجلس برخوردار نخواهد بود
. همچنان که تمام تلاش‌های وی طی یک
سال گذشته برای حضور در هیات رئیسه مجلس با «نه» محکم نمایندگان مواجه شده
است.
گفتنی است در حالی که هنوز شبهات موجود درباره انتخابات ریاست جمهوری برطرف
نشده و دستور رهبری انقلاب به شورای نگهبان و وزارت کشور برای بررسی شبهات و روشن
شدن «حقیقت» جامه عمل به خود نپوشانده است؛ تعدادی از حامیان آقای احمدی‌نژاد
تحرکات خود برای حضور در کابینه احتمالی بعدی را شدت بخشیده‌اند. صرفنظر از دورخیز
آقای حسینیان برای وزارت اطلاعات، از افرادی چون «مهرداد بذرپاش» به عنوان کاندیدای
احتمالی وزارت صنایع، «علی کردان» به عنوان کاندیدای احتمالی معاونت رئیس دولت و
«هاشمی ثمره» به عنوان کاندیدای احتمالی پست وزارت خارجه نام برده می‌شود."

خواهش میکنم خوب دقت کنید به جمله زیر که در آخر خطبه های نماز جمعه معروف 30 خرداد با گریه و زاری ادا شده است :
خدایا ای خدای بزرگ به امام زماتت بگو یک نظری به ما بکند!
خدایا ای خدای بزرگ به امام زماتت بگو یک نظری به ما بکند!
دقت کردید؟ خواهش میکنم خوب به سلسله مراتب و بزرگی و کوچکی اسمهایی که در این دعای به ظاهر عادی آمده است توجه کنید.
اینها خدا را واسطه میکنند تا امام زمان یک نظری به آنها کند. انگار جای رئیس و مرئوس عوض شده است! در تعالیم شیعه میگویند که امامان واسطه هستند تا ما به خدا برسیم. دقیقا عکس دعای فوق این ها دعاهای انجمن حجتیه ای ها و طرفداران مهدویت است.
دعای فوق به این صورت اگر باشد مطابق تعالیم شیعه است: ای امام زمان به خدا بگو ما را مورد توجه خود قرار دهد. اینجاست که باید فهمید فقط مسئله تقلب و رای های جعلی و تنازعات سیاسی تنها نیست بلکه خطر بزرگتر از اینها و همه جانبه است. خصوصا خطر عظیم ترویج اعتقادات خرافی و دینی. (مانند فرقه جعلی مهدویت که راجع به آن بعدا مطالبی را منتشر خواهم کرد.)
موضوع اصلی این مطلب از بالاترین است.

یک بام و دو هوا

"شاید اگر سایه موشک های آمریکایی از روی همه هواپیماهای ساقط شده رد شده بود، حالا ما دقیقا یادمان بود، در چه روزی و در کجا مسافران هواپیماهای ایرانی با امید پله های هواپیما را بالا رفتند و وقتی به زمین رسیدند، دیگر جان نداشتند.
مسافران ایرباسی که بیست و یک سال پیش هواپیمایشان را آمریکا در خلیج فارس سرنگون کرد؛ این شانس را داشتند که هیچ گاه "فراموش" نشوند. این یعنی که جان مردم اصلا اولویت نخست نیست ... می بینید بازی سیاست را؛ همه چیز را می برد زیر سایه پلید خود؟"
مطلبی بود از بلاگ "راز سر به مهر"
خواندم و خوشم آمد گفتم در اینجا اصل مطلب را ذکر کنم، دقیقا به نکته جالبی اشاره شده، دقیقا به زمانی که رنگ خونها با هم تفاوت پیدا می کند، وقتی که مسلمان چینی کاملا از مسلمان عرب فلسطینی و مصری بی ارزش تر باید باشد. درست است که بازی سیاست است و در همه جا همین است، اما آیا زمانی که از اصول و اعتقادات صحبت در میان است و حکومتی خود را نماینده یک دین معرفی می کند باز هم سیاست بر اخلاق مقدم است؟
تکلیف اخلاق چیست و چرا باید از آن دم زد وقتی که جایگاهی در عمل نمی یابد؟ جرم استکبار جهانی (آمریکا) مگر همین نیست که طبق منافع دوست و دشمن مشخص می کند و طرفدار حقیقت نیست؟ آیا سردمداران آمریکا به حکومت خود رنگ دینی می زنند؟
چرا حکومتی که خود را زاییده و ادامه دهنده دینی الهی معرفی می کند به وضوح تیغ منافع چشم حق بین اش را کور می کند؟
یاد آوری سالگرد فوت کشته شدگان بی کفایتی حکومتی به جای خود، آیا یک تسلیت خشک و خالی هم اینقدر سخت است؟
شعار این روزها بر محور "نه غربی نه غربی، حکومت اسلامی" می چرخد و سیاست یک بام و دو هوا همچنان ادامه دارد...