فیل تر شدن! و آدرس جدید

نمی دانم این مخابرات بالاخره به سپاه واگذار شده یا نه ولی الان یک هفته است که به علت مشکلات مخابرات از دسترسی به اینترنت محروم شده ام که هنوز هم معلوم نیست تا کی این قطعی ادامه داشته باشد.
اما نکته جالب تر این است که در همین زمان و اولین ورودِ بعد از این مدت وبلاگ اینجانب فیل تر شده!
فکر کنم یه نقشه همزمان جهت مشغول کردن حواس من بوده است!!
نمیدونم چرا؟
چون هنوز این وبلاگ تازه راه افتاده ما نه مخاطب زیادی داشت که حکومت احساس خطر بکنه (متاسفانه تعداد بازدید از وبلاگ قبل هنوز به 2000 نفر نرسیده بود که ناکام شد!!) نه مطالب وبلاگ توهین آمیز یا ضد امنیت ملی بود! ضمن اینکه گاه نوشته هایی که گاه گاه در وبلاگ منتشر میشد نیز حجم بالایی از اطلاعات را منتقل نمی کرد. و همچنین سعی کرده بودم که بیشتر مطالب بر اساس واقعیات نه شایعات و اینکه نقل قول مستقیم از منابع دیگر خبری و حتی الامکان مستند باشه،( از دوستان سانسورچی تقاضا دارم حداقل اعلام نمایند که چرا؟؟)
ولی خب تیغ سانسور، سر وبلاگ ما رو هم برید که جای تبریک و تسلیت دارد، تبریک از این جهت چون وقتی فیل تر می شی احساس میکنی که هرچند ناچیز اما بالاخره موثر بودی و تسلیت از بابت نداشتن آزادی بیان و انتشار افکار و نبود این تحمل صدای مخالف.
برای مدتی طولانی این وبلاگ رو ترک میکنم به امید دیدار شما در ایرانی آباد و آزاد. و با آرزوی سلامت و طول عمر برای همه دوستان خودی و نخودی!

امام سیزدهم و تحریف دین

در گشت و گذار اینترنتی به سایتی بر خوردم که خبر عجیبی داشت:


"زیارت امام سیزدهم، زیارت حضرت امام خمینی در مفاتیح های امام زاده صالح"

صحت و سقم خبر با توجه به عکسهای ضمیمه کمتر می تواند قابل پرسش باشد، ضمن اینکه این تحریف های آشکار در دین توسط حکومت بسیار رایج و معمول است.(خصوصا در دوران ریاست احمدی نژاد)


خودتان ببینید:



نیازی به توضیح نیست که این گونه بدعت گذاری ها و تحریف ها در یک حکومت دینی تنها به جهت نابود کردن اصل شریعت و دین انجام می شود و تنها دینی پر از تحریف و دروغ و بدعت را می توان یا به دلخواه - جهت منافع فردی و گروهی- استفاده کرد (مانند صهیونیسم) و یا از اساس آن را از بین برد.

احکام دادگاه

اشاره به احکام غیر قابل قبولِ دادگاه های متهمان بعد از حوادث کودتای انتخاباتی

دستگیری کروبی

گزارشی از روزنامه کیهان که معمولا پیش بینی هایش صحیح از آب درمی آید. (به قول دوستی روزنامه کیهان روزنامه فرداست!):
تاکید ازمن


محسني اژه اي در مراسم صبحگاه مشترك نيروهاي مسلح در فرماندهي انتظامي شهرستان پاكدشت گفت: فتنه اي كه پس از انتخابات رخ داد مثل تمام توطئه هايي كه در 30 سال اخير عليه نظام اسلامي طراحي شده بود، باهوشياري مردم، رهبري و فداكاري نيروهاي جان بركف سپاه و نيروي انتظامي خنثي و نقش برآب شد.
موضوع رسيدگي به اتهامات آقاي كروبي بر عهده دادگاه ويژه روحانيت است و بايد آن ها اقدام كنند و مطمئن باشيد اقدام مي شود. اصولاً دستگاه قضايي در مورد فتنه پس از انتخابات برابر قانون عمل خواهد كرد و به موقع با كساني كه در اين آشوب ها نقش داشتند برخورد خواهد شد.حجت الاسلام والمسلمين «محسني اژه اي» در گفت وگو با خبرنگار كيهان با بيان اين مطلب و در پاسخ به اين سؤال كه چرا دستگاه قضايي در برخورد با تهمت هاي آقاي كروبي مماشات مي كند؟ آيا فشارها از جمله فشارهاي بين المللي و خارجي سبب شده كه دستگاه قضايي در خصوص برخورد با آقايان
موسوي و كروبي كوتاه بيايد، گفت: نه اين طور نيست و خود شما مي دانيد كه دستگاه قضايي تحت تأثير فشارهاي بيروني قرار نمي گیرد و به موقع كار خود را انجام مي دهد.
وي گفت: اگر اين فتنه در هر كشور ديگري رخ داده بود بدون ترديد با تلفات و صدمات سنگيني مواجه مي شد، اما در كشور ما به واسطه رهبري دورانديش انقلاب، بصيرت مردم و حضور فداكارانه نيروي انتظامي آرامش به جامعه بازگشت.

دستور کارِ رئیس جدید




اشاره به صدور حکم اعدام برای چند تن از دستگیر شدگان معترض به نتایج کودتای انتخاباتی

قصاص چاره کار؟

هدف از حکم قصاص چیست؟
در مکتب اسلام هدف از آن زنده نگه داشتن جنس بشر عنوان شده است. با این استدلال که اجرای قصاص باعث هشدار و دانستن عاقبت گناه و قتل شود و بقیه انسانهای زنده عبرت بگیرند و به جان کسی تجاوز نکنند... تا اینجا درست و منطقی به نظر می رسد.
ولی این موضوع شرایطی دارد که از آنها می توان به عاقل و بالغ بودن اشاره کرد.
در این مورد خاص فردی داریم که هنوز از نظر قانونی و عرفی بالغ نشده. آیا افراد همسن و سال این فرد در این حد از شعور و فهم قرار دارند که بخواهند عبرت بگیرند؟؟
این سوال مولود هزاران سوال دیگر است ازجمله اینکه:
از چه سنی میتوان یک فرد را کودک یا نابالغ نامید؟
آیا فرد فقط در حکم قتل به بلوغ می رسد و مثلا در رای دادن یا معامله بالغ نیست؟
آیا تعریف بلوغ هر جامعه مختص به خود است؟ و همچنین در طول زمان قابل تغییر است یا خیر؟
.
.
در این مورد، به نظر من اعدام، بجز حسرت و اندوه و دلسوزی برای قاتل و استهزای قانون قتل اسلامی تاثیری روی بقیه زنده ها نداشته!
این موضوع نیز مانند سایر موضوعات اجتماعی علل مختلفی دارد از جمله وقوع سلسله ای از حوادث و نقش افراد مختلف مانند قضات و کل سیستم قضایی و جنایی و همینطور خانواده مقتول که در نهایت باعث اجرای این حکم شدند.
اما اینکه فقط یک نفر و یک عامل را مقصر بدانیم صحیح نیست، گرچه خانواده مقتول نیز در پایان این زنجیره میتوانستند این زنجیر باطل را از گردن این متهم جوان بردارند، (که نکردند و جزئی از این بدنامی قرار گرفتند) ولی یادمان نرود که تنها عامل نجات نبودند.
در این موضوع کل جامعه بشری ضرر کرده است و هرکسی که نام انسان به عنوان جانشین خدا بر زمین را با خود یدک میکشد.

آنوسی ها کیستند؟

در رابطه با آنوسی ها، مطلب جالبی دیدم که منطبق بر اطلاعات روز نوشته شده است و بهتر دیدم قسمت مربوط آن را در اینجا ذکر کنم. خصوصا توجه شما را به ارتباط بین انجمن حجتیه و این فرقه جلب میکنم.

مابقی مطلب حذف شده، در مورد شخص احمدی نژاد و گروه های شیطان پرست و همچنین ارتباط آنوسی ها با اتفاقات امروزه ایران است. علاقه مندان می توانند به موضوع در این سایت مراجعه کنند.
تاکید ها از من است.


(از علاماتِ فرقه ای شیطان پرست!)



"آنوسی یک کلمه عبری برای یهودیانی است که به زور و یا داوطلبانه، به صورت ظاهری و به دلایل مختلف، از جمله ممانعت از طرد از سوی مسلمانان و فرار از پرداخت جزیه، به ظاهر تغییر دین می‌دهند و مسلمان می‌شوند.
بخشی از آنوسیان، به دین مسیحیت تظاهر می‌کنند که در دنیای مسیحی، به مسیحیان صهیونیست مشهورند و خود مسیحیان نیز همچون ما مسلمانان، از باطن یهودی این افراد غافل‌اند. بخشی از آنوسیان نیز در بین مسلمانان زندگی می‌کنند و کنیسه‌های زیرزمینی خود را دارند. آن‌ها در ظاهر مسلمان‌اند، نماز می‌خوانند، روزه می‌گیرند، به حج می‌روند و خمس و زکات مال خود را می‌پردازند و در ظاهر‌ جزیی از جامعه مسلمین‌اند.
آن‌ها برای جلب اعتماد مسلمین به هر کسوت و سیمایی در می‌آیند؛ در صورت لزوم به حوزه‌های علمیه مسلمانان می‌روند و تحصیلات حوزوی خود را تا بالاترین مقطع و مدارج ممکن‌، طی می‌کنند. بخشی از آن‌ها، نقش افراد ساده را بازی می‌کنند و بعضی دیگر ادعای فرزندی پیامبر اسلام (ص) را بر خود می‌بندند و خود را «سید» می‌خوانند گروهی دیگر از آنان برای نفوذ به میان مسلمین و حضور در خصوصی‌ترین اجزای زندگی آن‌ها، به مشاغل خاص روی می‌آ‌ورند.
سیاست و حضور در عرصه‌های گوناگون فعالیت سیاسی، از جمله مشاغل بسیار پرطرفدار برای یهود است تا از این طریق نیز قدرت پنهان یهود را افزایش دهند. آنان با تظاهر هر چه بیش‌تر به تدین، تا حد گزینش زندگی‌ای به ظاهر ساده و فقیرانه و با مظلوم‌نمایی و کسب ترحم و اعتماد، راه را برای قدرت‌یابی خود در میان جامعه مسلمین هموار می‌کنند و به محض رسیدن به مقام، برای صعود به مرتبه بالاتر، نقشه می‌کشند و بدین ترتیب، دائما به هدف خود که ضربه زدن پنهان و از درون به مسلمین است، نزدیک‌تر می‌شوند.
البته لازم به ذکر است که آنوسیان به قدرت رسیده، برای انتخاب کارگزار و زیردست خود، هرگز حق ندارند در صورت دست‌رسی به افراد آنوسی، فردی مسلمان را انتخاب کنند. به این ترتیب، آنان هرم قدرت خود را روز به روز قوی‌تر می‌کنند و پنهان کاری‌شان، مانع از ظاهر شدن هویت واقعی یعنی یهودی آنان می‌شود.اما بی‌شک، یکی از
محبوب‌ترین و مهم‌ترین و در عین حال، ضد اجتماعی‌ترین و ویران‌گر‌ترین پیشه همیشگی یهودیان، بانک‌داری و رباخواری است، چنان‌که امروزه مهم‌ترین بانک‌های جهان تحت مالکیت یک یا چند یهودی قرار دارند. یهودیان قرن‌هاست که از این طریق، نبض و رگ حیاتی ملت‌ها را به دست گرفته‌اند؛ دوستان خود را حمایت و دشمنان‌شان را ورشکسته می‌کنند.
آنوسی‌ها برای اختفای ماهیت خود‌، تلاش‌های زیادی انجام می‌دهند. اکثر آن‌ها، تا حد افراط به اسلام اظهار ایمان می‌کنند و از این راه، وجهه اجتماعی مناسبی کسب می‌کنند و بدین ترتیب، بر ماهیت یهودی خود سرپوش می‌گذارند و با تظاهر
به دین و مذهب اسلام، هم معتقدات اصلی خود را پنهان می‌کنند و هم جایگاهی برابر با مسلمانان و حتی بالاتر از مسلمانان عادی به دست می‌آورند و در عین حال از محظوراتی نظیر نجس تلقی شدن و پرداخت جزیه و غیره در امان می‌مانند.
نکته مهم در این خصوص، افراط در تظاهرات اعتقادی از سوی آنان است؛ آنوسیان برای جلب اعتماد مسلمانان و نفوذ هر چه بیش‌تر در میان آنان، دائما در نمازهای جماعت حضور دارند، روزه‌های خود را به طور کامل می‌گیرند، به حج می‌روند، ادعیه و اذکار اسلامی می‌خوانند، در مراسم عزاداری و اعیاد مذهبی شرکت می‌کنند و خمس و زکات مال خود را در وقت معین و به افراد خاص، می‌پردازند. همچنین یهودیان آنوسی ایران در دوران بعد از انقلاب، برای جلب اعتماد مؤمنین و مسئولان حکومت اسلامی در راهپیمایی‌ها و تظاهراتی نظیر 22 بهمن و روز جهانی قدس و نیز انتخابات و … شرکت می‌کنند و حتی برای برگزاری مراسم مذهبی مسلمانان کمک‌های مالی می‌کنند و یهودیان به مقام رسیده، برای پنهان کردن ماهیت خویش و رفع تردیدهای احتمالی و کسب اعتماد هر چه بیش‌تر سایر مسئولان حکومت اسلامی، حتی علیه اسراییل و صهیونیسم هم سخن‌رانی ‌کرده و برای حفظ ظاهر در راستای مبارزه با اسراییل، سمینار و همایش و کنفرانس برگزار می‌کنند. تمام این گونه اقدامات برنامه‌ریزی شده در نهایت به تثبیت موقعیت یهودیان آنوسی و حفظ منافع یهود می‌انجامد.
در رفتارهای گروهی، مهم‌ترین ویژگی یهودیان آنوسی، اقدام دسته جمعی و حمایت از فعالیت‌های یکدیگر است؛ بدین معنی که اگر یکی از آن‌ها کاری ناپسند انجام دهد، فرد آنوسی دیگر که دارای سیما و وجهه موجه‌ای بوده و اعتبار لازم را از طریق اقداماتی نظیر تظاهر به تدین و مشارکت‌های اجتماعی مثبت به دست آورده است، پا در میانی کرده و موضوع را به نحوی فیصله می‌دهد.
یا اگر یکی از آن‌ها در کاری، چه کوچک و چه بزرگ، سنگ اندازی کرده و مانع‌تراشی کند، آنوسی دیگری که شخص موقر و مقبول عامه‌ای است، به او پیوسته و کار او را توجیه می‌کند.
این شیوه، در ادامه و در سطح کلان، به صورت درگیری‌های اجتماعی دیده می‌شود و مثلا دو یا چند گروه دارای عقاید مختلف، در زمینه سیاسی یا فرهنگی و اقتصادی، منازعه‌ای غیر لازم را آغاز می‌کنند که چند وجه مشخص دارد:
الف: فاقد نقطه آغاز و دلیل موجه و روشن، یا بر سر مسائلی بسیار ساده است.
ب: هیچ کسی در هیچ گروهی، حرف قطعی و نهایی را نمی‌زند و درگیری‌ها به صورت سطحی و لفظی ادامه خواهد یافت. در عین حال، همواره همدیگر را به افشای مسائلی تهدید می‌کنند با این عبارت که اگر فلان مطلب گفته شود، کار طرف تمام خواهد شد، اما چنین اتفاقی هرگز رخ نداده و نخواهد داد.
ج: معمولاً این گروه‌ها خلق الساعه‌اند و بر مبنای هیاهو پدیدار می‌شوند.
د: افراد این گروه‌ها به بهانه بی‌اعتنایی یا بی‌اهمیتی از درگیری عقلی و عمومی آشکار با موضوع مورد نزاع می‌گریزند.
ه: مطالبات همه گروه‌ها یکسان و منطقی به نظر می‌رسد، اما در صورت برتری و غلبه یکی بر دیگری، موضوع مسکوت می‌ماند و تغییری در هیچ موردی دیده نمی‌شود. این سکوت تا زمان لازم ادامه خواهد یافت.
و: مهم‌ترین هدف آنوسیان از این اقدامات، یکی مشغول سازی جامعه با مطالب سطحی و ممانعت از ورود به بنیان مطلب، و دیگری جذب افراد جوان و ساده دارای گرایشات متفاوت در گروه‌های مختلف و گاه متضاد است تا افراد نیروهای خود را صرف مبارزات پوچ کرده و انرژی خود را هدر دهند.

آنوسیان تفکر بسیار خطرناکی دارند ، فرقه خاصی از آنان معتقدند از طریق نزدیک شدن به شیطان و جادوگری و اعمال جرم و جنایت در جهان باید ظهور منجی (ماشیح) را سرعت بخشید ، به عقیده اینان هرچه گستره نفوذ شیطان از طریق رواج فساد و جنایت بر جهان افزایش یابد ،ماشیح سریعتر ظهور میکند.


فرقه دهشتناک حجتیه یکی از مخوف ترین زیر شاخه های آنوسیان در ایران است. انجمن حجتیه تشکیلاتی است که هدف اصلی آن تلاش برای «فراهم کردن زمینه ظهور امام عصر» همان ماشیح است. این گروه در سال ۱۳۶۲ به فرمان امام خمینی و متهم‌شدن به خیانت و ارتجاع، منحل شد. با این حال به واسطهٔ ارتباط با برخی مراجع توانست در جامعهٔ مدرسین حوزهٔ علمیهٔ قم، شورای نگهبان و مجلس خبرگان رهبری نفوذ نماید.
این فرقه از انوسیان بطور وسیعی شبکه ای عنکبوت وار از قدرت اقتصادی ،سیاسی و نظامی در حکومت ایران تشکیل داده اند که صرفا با توجه به ایده های شیطانی قصد به انحطاط کشاندن هر موجودیتی در جامعه را دارند تا از این طریق زمینه ظهور منجی را فراهم کنند … مصباح یزدی به عنوان رهبر مذهبی و سایرین منجمله احمدی نژاد
از جمله عوامل اجرائی این شبکه مخوف هستند...."

توافق خونین





با اشاره به چراغ سبز آمریکا برای گفتگو با دولت ایران


از نیک آهنگ کوثر

آیا احمدی نژاد یهودی است؟

برای اولین بار و بطور گسترده دکتر مهدی خزعلی به پیشینه محمود احمدی نژاد اشاره کرد و یهودی زاده بودن او را مطرح کرد. که البته با تحقیقات جزئی خصوصا در مورد شناسنامه احمدی نژاد و توضیحات آن بسادگی این مطلب قابل بررسی است.

اما شنبه (دیروز) روزنامه دیلی تلگراف انگلیسی به این موضوع اشاره کرده و ضمن چاپ تصویر توضیحات شناسنامه وی بیان می کند که فامیل قدیم احمدی نژاد سبورجیان است که به معنای بافنده سبور است که از مشاغل و نامهای یهودیان ساکن ایران است و در زمان شناسنامه دار کردن ایرانیان نگاشته شده است. همچنین نام سبورجیان را از نام های معروف یهودیان ساکن ایران ذکر می کند.
محل تولد وی نیز آرادان از توابع گرمسار و نام مادر او "فاطمه بگم" و فاقد هرگونه پیشوند سید یا سیده است(برخلاف ادعای وی در روز جشن انتخابات و بعد از آن که خود را از نسب مادری سید اعلام کرد)

ظاهرا تغییر دین و تغییر نام احمدی نژاد در سن چهار سالگی وی رخ داده است و وی تا آن زمان مشخصا یهودی زاده بوده است.

اگر بخواهیم به معنای سبورجی نگاه کنیم، در لغتنامه دهخدا در ذیل کلمه سبور آمده است:

"واژه ای عبری است(סבור) به معنی تصور کننده، معتقد. سبورا(סבורא) به معنی فکر کننده و استدلال کننده و جمع آن سبورایم(סבוראימ) لقب مروجین تلمود است."

درکل نکته مهم، این تغییر دین و نام نیست بلکه مواضع بشدت افراطی احمدی نژاد علیه یهودیان و اسرائیل است.

مسئله هولوکاست و انکار آن که باعث گستردگی جهانی این مسئله تاریخی شده و همگان را در دنیا نسبت به تنها دلیل فلسفی لزوم وجود سرزمین یهودی، یکپارچه کرده است.

در اصل می توان گفت که احمدی نژاد جهت از بین بردن هرگونه شک و شبهه در مورد دلیل و منشا وجود اسرائیل نقش رهبر مخالفان وجود اسرائیل را ایفا می کند که احتمالا روزی کاملا مغلوب خواهد شد و در پایان این نمایش تمامی جهان به لزوم وجود اسرائیل و سرزمین مستقلی برای یهودیان پی خواهند برد!

نشانه های بسیاری از کمک به مظلوم نمایی اسراییل و یهودیان در همین مسئله هولوکاست وجود دارد که تیتر وار به تعدادی از نتایج این ادعا میتوان اشاره کرد:

-محکومیت موضع گیری ایران در برابر هولوکاست از سوی اکثریت قاطع کشورهای جهان.
-آغاز دور جدیدی از مظلوم نمایی و بهره برداری از این امر توسط صهیونیست ها در 60 سال گذشته

-تشدید حملات از زمین ، هوا و دریا به مقاومت مظلوم لبنان و فلسطین.
-دفاع از فلسطین که قبلا کاری ارزشی در اکثر کشورهای عربی و مسلمان محسوب می گردید امروز به عنوان عملی غیرمنطقی و تندروانه محسوب می گردد که تبعات منفی زیادی را برای فرد حمایت کننده دربر دارد.

-صدور قطعنامه در حمایت از صهیونیستهایی که ادعا دارند هولوکاست رخ داده است و عملا نفی هولوکاست در اکثر کشورهای جهان غیرقانونی اعلام شده است.

- تندروترین کابینه رژیم صهیونیستی از ابتدای تشکیل این رژیم، در سایه این سپر امن که دولت ایران و احمدی نژاد برایش فراهم آورده با وجود آنکه تمامی محکومیت ها وانتقادات بین الملی را به سوی خود جذب کرده، همچنان افرطی ترین مواضع را بیان می کند و به آنها عمل هم نموده و زیاد هم به چشم نمی آید.


همچنین حمایت یهودیان ایران (که پس از اسراییل پر جمعیت ترین گروه در خاور میانه محسوب می شوند) از احمدی نژاد در انتخابات امسال بر اساس گزارش روزنامه یدعوت احارانوت
و آزادی بیشتر اقلیت یهودیان ایران در دوره ریاست احمدی نژاد به اذعان "جامعه یهودیان مشهدی ساکن در اسراییل" که این چتر حمایت حتی باعث آرامش خاطر جامعه یهودیان ایران در حوادث پس از انتخابات در ایران می باشد،(اصل خبر) از دیگر استانادات یهودی گرایی احمدی نژاد در حال حاضر است.

نشانه های این یهودی گرایی در رفتار دولت احمدی نژاد نیز کم نبوده است که از عمده ترین و جنجالی ترین آنها می توان به اظهارات اسفندیار رحیم مشایی در مورد دوستی با مردم اسرائیل اشاره کرد.

در مجموع این شواهد نشان از آنوسی (یهودی مسلمان نما) بودن احمدی نژاد دارد که ظاهرا ایشان جزئی از گروه یهودیان مسلمان نمای ایران هستند. امیدوارم بتوانم اطلاعاتی نیز در مورد آنوسی ها در ایران و فعالیت ها و گرایشات آنها منتشر کنم.


تصاویری از صفحات شناسنامه محمود احمدی نژاد

پینوکیوی اتمی

البته هاله نورش فراموش شده!

دانشگاه های سبز

در راستای تحولات و برخورد های اخیر بعد از بازگشایی دانشگاه ها و اعتراضات ضد دولتی دانشجویان به سران نظام

آقای احمدی نژاد! دو سوال بی رحمانه دارم

متن زیر از نوشته های مسیح علی نژاد است که همچنان با زبان تند، رک و انتقادی عملکرد دولت و شخص احمدی نژاد را زیر سوال می برد.
خواندنش خالی از لطف نیست:

"به آمریکا، به کشوری که در آن آزادانه می توانی راه بروی و برخلاف کشور اسلامی ایران، از بالا تا پایین دولتش را نقد کنی، خوش آمدی. خوش آمدن از آن رو که شاید چشم هایت کمی درشت شود و ببینی آزادی آن نیست که تو و همپالگی هایت فخر آن را به جهان می فروشید. آزادی یعنی همین که تو در مقر سازمان ملل در قلب آمریکا بایستی
و دهانت را باز کنی و کشورهای مدعی دموکراسی را به ناسزا بگیری . آزادی این نیست که در تمام این سالها در ایران، ما حتی یک کنفرانس بین المللی هم نداشتیم که کسی بیاید و دهان باز کند و یک کلام کوچک در نقد یکی از کشورهای اسلامی بگوید.
آزادی یعنی همین که در تلویزیون فرانسه بنشینی و رییس دولت فرانسه را به استهزاء بگیری، آزادی این نیست که در تلویزیون ما در تمام این سالها رییس جمهور فرانسه پیشکش، یک شهروند معمولی هم نمی تواند بیاید یک نقد کوچک به آبدارچی رییس جمهور یا بیت بزرگانش بکند.

آزادی یعنی همین که تو به همراه دوستانت با ردا و قبای روحانیت در خیابان های نیویورک راه بروید و سرتان را
به عنوان یک ضد آمریکایی بالا بگیرید و پلیس آن کشور دنبالتان راه بیافتد که کسی از گل نازکتر به شما نگوید. آزادی این نیست که کسی جرائت نکند با لباس و و پوشش و شمایل خاص کشور خودش، پایش را در چند قدمی مرز ایران بگذارد و تازه وقتی که سرتا پایش را از همان پله های هواپیما به زمین نیامده به سلیقه شما بپوشاند و در خیابان های ما راه برود، آنگاه کافیست تا روسری عادت نداشته اش کمی کنار رود و چند تار مویش پایه های اسلامتان را بلرزاند و پلیس بالای سرش بفرستید.

آزادی یعنی همین که تو لبخند معروفت را به دوربین های تمامی عکاسان دنیا نشان دهی و هرچه دلت خواست به رسانه های دنیا بگویی و فردا بدون سانسور، عکس و حرفت در روزنامه های جهان بنشیند. آزادی این نیست که از وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات و شورای عالی امنیت ملی و دادستانی و باقی مراکز نظارتی و امنیتی ایران اسلامی، برای دفتر روزنامه ها، خروار خروار بخشنامه بفرستید که اگر مصاحبه فلان مقام آمریکایی را چاپ کنید به سرنوشت باقی روزنامه های به محاق رفته گرفتار می شوید.

آزادی یعنی همین که آن خبرنگارهای نور چشمی که در هیات همراه تو به آمریکا آمده اند به آسانی به مراکز شهر می روند و از فقر آمریکا هم گزارش می دهند و این اصلا اقتصاد و اقتدار دولتی را متزلزل نمی کند و دولتی از ترس مخدوش شدن صورتش، خبرنگارانت را به بند و حبس نمی کند و آنها اگر توان داشته باشند، می توانند تند و تند از آنچه در شهر می گذرد خبر مخابره کنند. آزادی این نیست که اگر یک دختر بیست و سه ساله فرانسوی، و یا یک خبرنگار نشریه آمریکایی، یک ایمیل ساده به دوستانش می فرستد و عکس و خبر آنچه در خیابان های جمهوری اسلامی می گذرد را برای دوستان و یا همکارانش مخابره می کند، آنگاه دولت شما بلرزد و دخترک و خبرنگار جوان را
ابتدا در انفرادی بیاندازد و سپس از آنها اعتراف بگیرند و عاقبت رسوای جهان شوند که یک ایمیل یا خبررسانی معمولی هم می تواند در ایران زندگی یک خارجی را نابود کند.

آزادی یعنی همین که به تو تریبون می دهند تا قصه حسین کرد شبستری را هم با معجونی از لبخندهای همیشگی ات حواله رسانه های آزاد اینجا کنی و هیچ دست و دلت نلرزد که حرف هایت را وارونه می سازند و ترجمه خودشان را روی آن می گذارند و حتی در کریسمس شان هم از تو برای فرستادن پیام به ملت شان دعوت می کنند. آزادی این
نیست که تلویزیون جمهوری اسلامی جرات پخش پیام تبریک عید نوروز رئیس جمهور آمریکا به ملت ایران را که ندارد هیچ، صدای اوباما را سانسور می کنند و ترجمه ای کاملا متفاوت و متناسب با منویات خود را بر آن می گذارند تا یک دشمن خیالی برای ملت ایران خلق کنند و همه قصور را هم بیاندازند گردن این دشمن همیشه در صحنه.

آزادی یعنی همین که دستت به خون هم اگر آلوده باشد باز هم دستت را پس نمی زنند و برایت صندلی پیش می کشند تا بگویی ندا آقا سلطان به دستور هیچ سلطانی در ایران کشته نشده و این یک مرگ اتفاقی یا مشکوک بوده است. آزادی یعنی همین که تو به جای فریاد زدن بغض میلیون ها ایرانی و به همراه داشتن عکس عزیزان خانه مشترکت ایران، ناگهان عکس زن مصری را از جیب کت خود در بیاوری و چهره در هم بکشی و بغضی ساختگی تقدیم دوربین های آمریکایی کنی و کمی هم ادامه می دادند اشکی هم به چشم هایت جاری می ساختی تا بگویی تا چه اندازه متاثری که خبر کشته شدن این زن مصری در آلمان مثلا چند درصد کمتر از خبر کشته شدن ندا آقا سلطان انعکاس جهانی یافته است.

آقای احمدی نژاد!

اگر بر فرض، زن مسلمان مصری را در آلمان کشته اند، ندا، دختر جوان ایرانی را خود ایرانی های به اصطلاح مسلمان کشته اند و برای همین است که دنیا می خواهد بداند سینه درانی تو و همپالگی هایت در دولت جمهوری اسلامی ایران تا کنون برای کشف قاتلان ندا، چه کرده است؟ برفرض که تو زیرک بودی و سوال را با سوال جواب دادی و حالا قهرمان دنیای اسلام شدی، اما زیرکی را کنار بگذار و یک بار با شرف و شعور و احساس انسانی ات به دو پرسش ساده من جواب بده. اصلا جواب هم پیشکش، برای این دو سوال ساده، تنها دودقیقه سکوت کن، دو دقیق وقت بگذار ، دو دقیقه فکر کن، شاید قلب و وجدانی در وجودت یافت شود و از این پس وقتی دهان برای توجیه و توضیح ناراست می گشایی، دست و دلت کمی بلرزد:

اگر به دختر جوان تو، نه در آلمان ، در همان همسایگی خودت، کسی چنان گلوله می کشید که به گاه جان دادن، چشم های معصوم و ملتمس اش به آسمان، خیره باقی می ماند و از قلب و سینه اش خون بر سنگفرش خیابان های نارمک تهران جاری می شد و آنگاه همسرت با سینه ای مالا مال درد در مقابلت ضجه می زد و می گفت، فقط بگو چه کسی دختر بی گناهم را کشته است، تو چه می کردی ؟ آیا باز هم عکس زن مصری را از کت جیبت در می آوردی و بر صورت زرد و رنگ پریده زن داغدیده ات می کشیدی؟ یا کمی انسانیت به خرج می دادی و جوانمردانه پی قاتل می رفتی به جای توجیه قتل؟

ما هیچ کاری نداریم که غرب چه می گوید و رسانه های جهان تا چه اندازه برای ندای ما سینه دری می کنند. ما نه دلداری آنها را نیاز داریم و نه محتاج مجلس و دولت آلمان و فرانسه و آمریکاییم. ملت با غیرت ایران دست نیاز به سمت تو که از مرگ ما می رنجی هم دراز نمی کند تا چه برسد دست به سمت بیگانه دراز کند که از مرگ ما مستندی برای به مسند نشستن خود برای آقایی جهان می خواهند بسازند. نه آقاجان ! ملت بزرگ ایران برای ندا و باقی عزیزان از دست رفته اش ، نیازمند گریه احمدی نژاد و سارکوزی و اوباما و دیگران نیست و منت برای همدردی نمی کشد که مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است.

و اما سوال دوم که خودم هم از طرح آن تنم می لرزد و خجالت زده ام اما چاره ای نمی بینم. از جنس خودت می پرسم که در پاسخ به مرگ ندا مرگ دیگری را علم کردی. اگر پسر جوانت را به هر دلیلی به کهریزک می بردند و با باتوم به همان پسری که داماد اسفندیار مشایی نیز هست ، تجاوز می کردند و سپس شما با شرمساری به پزشکی قانونی می رفتید و آنجا نیز برگه تایید می گرفتید که ایشان از ناحیه مقعد دچار آسیب شده است (جمله ای که در برگه تایید یکی از شاهدان تجاوز قید شده است) و با چشم های خودتان چشم های غمگین دلبندتان را می دیدید که چندین بار هم اقدام به خودکشی کرده است، آنگاه چه می کردی؟ آیا باز هم آب شدن ذره ذره فرزندتان را در خانواده و جامعه می دیدی و کماکان تجاوز و تعرض و وحشی گری های مشهود را به منظور حفظ آبروی نظام انکار می کردی؟

جناب احمدی نژاد!
از تو جواب برای این دو پرسش ساده اما تلخ نمی خواهم، اما می توانم از مردم دلشکسته ایران بخواهم، هربار که تو را می بینند از تو همین دو پرسشی که طرح آن هم سخت و عذاب آور است را مدام بپرسند تا شاید روزی که به خانه
بر می گردی، وقتی چشم در چشم پسر و دختر جوانت، شدی، یادی هم از پسران و دختران جوان ایران ویران ما بکنی که این روزها انکار می شوند چون متاسفانه کسی که قبای پدری شان را به تن کرده، این روزها عکس یک زن مصری مسلمان را در جیب کتش دارد و دردهای آنها که در خانه خودش دارند ذره ذره آب می شوند و می میرند را نمی بیند. به چشم های فرزندانت خوب نگاه کن! شاید به خاطر بیاوری که فرزندان دیگر ایران ، ندا و ابراهیم ، در خانه خودمان، باگلوله و باتوم، کشته و مورد تجاوز واقع شده اند. وای بر پدری که چشم های خیس و دردمند فرزندانش را می بیند وکماکان با یک لبخند مشمئز کننده در برابر این چشم ها، خود را پدر بنامد. وای به دولتی که چشم پر درد یک ملت را می بیند و کماکان با یک لبخند بی درد، خود را رئیس دولت آن ملت بنامد و جرات نکند عطای یک ریاست خونین و بی افتخار را به لقای آن ببخشد.
مسیح علی نژاد"

تکامل هسته ای قم

با اشاره به کشف مرکز جدید غنی سازی هسته ای در نزدیکی قمبدون شرح!

قصور حضور

این روزها بیشتر بدلیل سفرهای متعدد و گرفتاری های فکری که تا حدی از آغاز سال تحصیلی هم ناشی می شود. و همچنین قرار گیری روند تغییرات در مسیر خود، این روزها کمتر دغدغه نوشتن دارم و بیشتر سعی میکنم با تصاویر و کاریکاتور ها خبرهای روز را در این وبلاگ تعقیب کنم.
در تصاویر و اشکال قدرتی نهفته است که هیچگاه در کلام نیست و همینطور سرعت انتقال مطلب غیر قابل مقایسه با متن است. (مثل تفاوت سرعت انتقال در اینترنت ذغالی و کابل شبکه!)
دلایل بالا در مجموع توجیهی بود برای قصور حضورم در فضای مجازی، دوستان به دل نگیرند. انشااله به محض سرو سامان گرفتن کارها بیشتر خدمت برسیم.

پیروزی با صندلی!

(طریقه قرار گرفتن پاهاش بسیار واقعیست..!)
از مانا نیستانی

دبی، شهر حاکمان عاقل


چند روز قبل فرصتی پیش آمد و سفری به کشور کوچک حاشیه خلیج فارس و شهر دبی داشتم،
چند سالی بود که دبی در حال ساخت، با سرعت افسانه ای را ندیده بودم.
نسبت به 10 سال قبل که مقایسه می کردم تفاوت قابل ملاحظه ای داشت اما به حد اغراق آمیز توصیف های بازدید کنندگان نبود.



تنها چیزی که در آنجا دیدم عقل بود و قدرت بشر و همین تفاوتی که باعث شده انسان اشرف مخلوقات باشد.
دبی بیش از آنکه شهری متمدن و پیشرفته باشد، صحنه نبرد طبیعت بی رحم و قدرت تعقل بشر است. جایی که قهر طبیعت در اوج خود است و بشر توانسته طبیعت سرکش را -با عقل- رام خود سازد.
سرزمینی که از دریا آب شور و هوای مرطوب، از خشکی، شن و رمل بیابان و از آسمان، هوای گرم و آفتاب سوزان را به عاریت گرفته تا حدی که زندگی انسان را به چالش می کشد.

البته نمی توان از این نکته هم غافل شد که روزی همین زمین نفتی به این مردمان عطا کرد که با آن موتور محرک اقتصاد و توسعه خود را راه بیاندازند. و البته اکنون که دیگر تکیه گاه کمی به اجساد دایناسورهایشان دارند و بیشتر بر قدرت تعقل خود تکیه کرده اند.

شاید این خلیج و این پیشروی آب در خشکی -که بسیار ساده به نظر می رسد - دلیلی باشد که امروز بتوانیم مردمان دو سوی این آبراه را با هم مقایسه کنیم. مردمانی که نه تنها از هیچ، بلکه با مقابله با طبیعت خشن، در مدت کوتاهی همه ساختند، و مردمانی که بسیاری چیزها داشتند و دارند و روز به روز با به گوشه فرستادن عقل، توان پیشرفت و چه بسا حفظ همان طبیعت مساعد خود را نیز از دست داده اند.
از مابقی اتفاقات این سفر مانند برخورد بد با ایرانیان از بدو ورود و سایر مواردی که هر بیننده و مسافر ایرانی آن ها را می بیند و حس می کند میگذرم و تنها از حسی می گویم که به فاصله کمتر از یک ساعت از سرزمین مادری قابل درک است

داشتن دو حس متفاوت: یکی حس لذت و قدرت از اینهمه توان انسان، و دیگری حس افسوس و ندامت از اینکه چرا ما ایرانیان نتوانستیم جایگاه مان را در رتبه جهانی و منطقه ای نگه داریم.
دبی را در یک جمله می توان شهری با حاکمان عاقل و صحنه نبرد علم، انسان و طبیعت توصیف کرد.
جایی که در هوای آخرین ماه از فصل تابستان آن نیز همچنان تنفس و فعالیت در هوای آزاد روز و حتی شب هم بسختی انجام میشود.


مدرک اصلی، مدرک جعلی

علت جعلی بودن مدارک کروبی!

راز حکومت بر ایران


میگویند اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود. از خود میپرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر میفهمند حکومت کنم؟
یکی از مشاوران میگوید: «کتابهایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند».
اما ظاهراً یکی دیگر از مشاوران (به قول برخی، ارسطو) پاسخ میدهد:
«نيازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آن سرزمین، آنها را که نمیفهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ بگمار. آنها که میفهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار. بی سوادها و نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت. فهمیده ها و با سوادها هم یا به سرزمینهای دیگر کوچ میکنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد...».

انقلاب احمدی نژادی

نویسنده مطلب را نشناختم اما طرز دیگری به آینده چشم دوخته است. از خصوصیات اصلی این روند تغییرات، حذف روحانیت سنتی منجمله رهبری از ساختار حکومتی است. نویسنده با توجه به شواهد، دلایلی بیان میکند که با هم می خوانیم:

"حرف زدن در باره یک انقلاب جدید در یک کشور انقلابی دشوار است، نه فقط از این باب که نیازی به انقلاب هست یا نیست، بلکه از این زاویه نیز که مردم خسته‌اند و به این راحتی تن به تحول بنیادین نمی‌دهند.
طی سی سال بعد از انقلاب نسل جوان رو به گسترش بوده و با فروکش کردن جنگ تحمیلی عرصه برای یک تحول با آغاز حرکت سازندگی فراهم شد. بدین ترتیب در دو دوره، نسل جدید در جنگ و سازندگی تا حدی خود را نشان دادند. اما بروز اندیشه‌های متفاوت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی شرایطی را ایجاد کرد که منجر به جریان اصلاحات شد که در نوع خود یک تحول یا انقلاب آرام به حساب می‌آمد.
ایران انقلابی که اکنون با مدل‌های مختلف اندیشه دست و پنجه نرم می‌کرد و از یک صد و پنجاه سال قبل چندین گونه
فکر را تجربه کرده بود، اصلاحات را بر انداخت و راه جدیدی را که مدلی شبیه به سال‌های نخست انقلاب در شعارهای عدالت خواهی و فقر زدایی بود مطرح کرد. (کاری به این نداریم که چه اندازه عملی شد، چنان که سازندگی و اصلاحات هم).یک دوره چهار ساله طرح شعارها عدالت گرایانه با مدل خاصی بود که رئیس جمهور و مشاورانش طراحی کرده بودند. رفتن سراغ رجایی همان بازگشت را نوید می داد. حذف نخبگان از صحنه که محصول دوره‌های بعدی بودند، زاویه دید این جریان را نشان می‌داد و کار کردن با توده‌های مردم (با روش‌های مختلف درست یا نادرست) مدلی از رهبری از نوع اول انقلاب
بود. این در حالی بود که رهبری روی نخبگان تکیه داشت اما رئیس جمهور اساساً به آنان باور نداشت.
اما یک پدیده شگفت در آغاز تبلیغات دوره دوم ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد مطرح شد و آن انتقاد از سه دهه بعد از انقلاب بود. ایشان به طور مرتب از آن دوره انتقاد کرده و آن را اشتباه می‌خواند در حالی که رهبری در نماز جمعه، ضمن انتقادهایی که از مناظرات تلویزیونی کردند روی این مطلب انگشت نهاده، آن را نادرست خواندند. آیا این اختلاف نظر ساده بود؟
به نظر نویسنده این حروف، داستان یک اقدام تبلیغاتی صرف یا انتقادی نبود بلکه اشاره به آن بود که این سی سال باطل، نادرست و محکوم بوده و می‌بایست تحول تازه‌ای که در انکار و براندازی آن برای رفتن به یک مسیر تازه باشد، صورت گیرد.
در میان مطالبی که پس از انتخابات مطرح شد، هیچ اظهار نظری مانند اظهار نظر یار غار ایشان آقای مشائی مؤید نظر ما نیست. وی گفت بیست میلیون از 24 میلیون رأی آقای احمدی نژاد برای ایجاد تغییر بوده و تنها چهار یا پنج میلیون رأی، از آن سنت گرایان معتقد به انقلاب و متعلق به اصولگرایان انقلابی است.به نظر مشائی بیشتر مردم معتقد به نوعی انقلاب و دگرگونی هستند و رأی دادن آنان ناشی از انتقادهایی بوده است که احمدی نژاد نسبت به دوره پیش از خود داشته است. بنابرین او باید به طور بنیادی اوضاع را عوض کند. بر اساس چه مدلی، این چیزی است که باید در
انتظار بیان آن ماند و طبعا ایدئولوژی نوظهوری خواهد بود.
حذف روحانیت از تصمیم‌گیری‌های عمده، یکی از نشان‌های مهم ایدئولوژی جدیدی است که برای انقلاب آینده مورد نظر ایشان اهمیت دارد. در این تحول، یکی از ارکان مهم آن است مرجعیت و روحانیت نباید نقش مهمی داشته باشد، بلکه در مدل جدید نوعی دینداران خاص که آگاهی‌های دینی خود را از مدل ترسیمی خود از قیام مهدی (ع) برگرفته‌اند نه استنباط‌های سنتی مراجع تقلید، رهبری را در دست دارند.
این که این دینداران از چه منبعی برای به دست آوردن این تصویر و ترسیم استفاده می‌کنند مهم نیست. مهم آن است که این جماعت مستقیم یا غیر مستقیم ارتباط و اتصال با منابعی مناسب با ایدئولوژی خود دارند و برای هر چیزی نمونه‌ای از حکومت آینده مهدی موعود ارائه می‌کنند (برای وزیر زن استناد به این که پنجاه نفر از یاران امام زمان زن هستند شد).
به نظر می‌رسد انقلاب جدیدی در راه بوده و آینده جامعه ایرانی نه آینده‌ای با ثبات بلکه متشتت و آکنده از اختلاف نظر خواهد بود.
آنچه از سه ماه تا به امروز مطرح بوده است، حذف جریان اصلاح طلب بوده که خواسته مشترک بسیاری از افراد است اما به محض آن که موضوع اصلاح طلبانه حل شود و آنان ساکت شوند، منازعه تازه ای رخ خواهد داد که نمونه آن بین مرجعیت گرایان با دینداران بی باور به مرجعیت است که به تدریج رخ می نماید. در این مسیر رهبری در
آمار گروه اول خواهد بود و در شرایط حذف اصلاح طلبان، در نخستین منازعه، میان آن گروه با ایدئولوگهای تازه به دوران رسیده درگیر خواهد بود.

همین که رهبری معظم انقلاب در سخنرانی چهارم شهریور در تلطیف اوضاع پس از انتخابات تلاش کردند اما رئیس جمهور در سخنان پیش از خطبه ها در ششم شهریور سخن از دستگیری رهبران مخالفان به میان آوردند نشان می دهد که تفاوت هایی هست اما مهم تر آن که یکی تلاش برای آرام کردن اوضاع دارد و دیگری تلاش برای آشفته کردن آن.
به نظر می رسد تغییر اوضاع به دو عامل بستگی دارد:

نخست مواضع رهبری معظم انقلاب که بتواند رئیس جمهور را در حد یک مدیر اجرایی درآورده و وقت و فرصت او را نه صرف طراحی و برنامه ریزی برای انقلاب سفید و نرم و احتمالا همراه با درگیری و منازعه بلکه برای اداره کشور تنظیم کرده و جهت دهد.
دوم مجلس که بتواند با ایستادگی برابر برنامه های "انقلابی" به این معنای جدید ایستادگی کرده و راه را برای رواج هر نوع بی ثباتی ببندد. این امر شامل نوع عجیب چینش کابینه و طرح های اقتصادی کلان دولت نیز هست که حتی اگر آن جماعت تدارکی برای برهم زدن کامل نظم اقتصادی نداشته باشند، به اعتراف بسیاری از کارشناسان ممکن است به چنین وضعیتی منجر شود. مطلبی که سایت آقای توکلی اخیرا ضمنا مقاله ای نسبت به آن هشدار داد."

برخورد با علوم انسانی، چرا؟

در زیر مقاله ای با نام
چرا جمهوری اسلامی از علوم انسانی می ترسد؟
از ابوذر زمان ذکر شده که خواندن آن خالی از لطف نیست و از دیدگاه ایدئولوژیک با این مسئله برخورد کرده است.
"علوم انسانی اغلب مورد توجه و زیر ذره بین سران حکومت ها و دولتمردان در کشورهای مختلف است، علی الخصوص سران و دولتمردانی که دائما ترس ترویج عقایدی خلاف عقاید خود را دارند سعی می کنند این علوم را زیر نظر گرفته و تا جایی که توان دارند به آن سمت و جهت بدهند.

علوم انسانی همواره جایگاه نظریه ها،دیدگاه ها و مکتب های گوناگون سیاسی، اجتماعی یا فلسفی است. آنها در بستر علوم انسانی رشد می کنند، تقویت می شوند و در نهایت به سطوح مختلف جامعه سرازیر می شوند.
جامعه شناسان، حقوق دانان، اقتصاد دانان و ... همه از دل علوم انسانی بیرون می آیند و در یک جامعه نوع حکومت و مکتبی که بر اساس آن پایه گذاری می شود، قوانین، روش های زندگی، فعالیت های فردی-اجتماعی و برنامه های آن را تعیین و طرح ریزی می کنند، و شاید از این بابت حاکمان و دولتمردانی که پایه های قدرت خود را سست می بینند و نگاه مخالفی را تاب نمی آورند حق دارند که از ترویج علوم انسانی بترسند و گاه به گاه به آن حمله کنند و سعی در تحدید آن داشته باشند.

در ایران همواره حساسیت بر قشر دانشگاهی اعم از دانشجو و استاد بسیار بالا بوده است. زیرا اگر بر تاریخ معاصر بنگریم، می بینیم که از گذشته تا به امروز دانشگاه محل و مبدا انتقادات، مخالفت ها و مبارزات علیه حکومت ها بوده است. صحبت از تاثیر دانشگاهیان بر جامعه و فضای سیاسی آن در این جا موجب اطاله کلام می شود اما این نکته را باید یاد آور شد که این قشر فهیم جامعه همواره موجب ترس و نگرانی رهبران و دولتمردان ایران بوده و هستند و حال اگر این قشر از علوم انسانی باشند که نگرانی شان دو چندان می شود و دیگر حجت برای حاکمان تمام است که اگر نمی توانند به نوعی این دسته را حذفشان بکنند، باید تصفیه شان کنند و به طریقی به آن ها جهتی بدهند که مبادا خلاف جهت خودشان حرکت کنند.

به هر حال در حکومتی مانند جمهوری اسلامی که آزادی بیان و عقاید تا حدی هست که در محدوده عقاید و منافع سران حکومت و نظام باشد، چه دلیلی دارد کسی که در رشته های حقوق، جامعه شناسی، فلسفه و ... تحصیل می کند با مکتب های فلسفی گوناگون یا نظریه های روشنفکران مختلف یا حقوق دیگر کشور ها و حقوق بشر و ... آشنایی پیدا کند؟ مگر نه این است که در این حکومت اسلامی همه باید پیرو یک مکتب باشند و معتقد به یک عقیده؟ آن هم مکتب اسلام البته با تفسیر سران حکومت؟!

پس حاکمان باید مراقب باشند تا مبادا کسی کج روی کند یا دگرگونه بیاندیشد! و اگر از دانشگاه مراقبت و نظارت و محدودیت را شروع نکنند دیگر کنترل عقاید و نظرات متفاوت و مخالف در سطح جامعه کاری است دشوار و چه بسا غیر ممکن. از این رو است که حاکمیت نظام از تعداد زیاد دانشجویان علوم انسانی و عدم توانایی در کنترل آن ها احساس نگرانی می کند و همچنین در دادگاه های نمایشی اخیر نیز می بینیم که نوک پیکان حمله ها به سوی علوم انسانی و روشنفکران و فیلسوفان نشانه می رود و حتی سعید حجاریان هم در اعترافات خود (که در واقع حرف های او نیست) می گوید: «تدریس نظریه های علوم انسانی در دانشگاه های ایران یکی از عوامل ضایعات و صدمات به اموال عمومی در جریان انتخابات اخیر بوده است»!!!

نظام جمهوری اسلامی سال های سال است که در صدد از پا انداختن این علوم و تدریس محدود و سلیقه ای آن در دانشگاه ها است. از سال ها پیش شروع به تصفیه دانشگاه های علوم انسانی کردند،اساتید بزرگی را در رشته های مختلفی چون جامعه شناسی، روان شناسی، حقوق، ادبیات، علوم سیاسی و ... از دانشگاه ها اخراج یا مجبور به استعفا کردند و دانشجویان بسیاری را از تحصیل محروم کردند و محدودیت های زیادی را در دانشگاه ها قائل شدند. این روز ها نیز آخرین تلاش های خود را می کنند تا علوم انسانی را محدود و محدودتر کنند تا جامعه ایران در آینده از وجود متفکران، فیلسوفان، روشنفکران و اندیشمندان تقریبا بی بهره بماند."

پیش گویی های خاتمی


چند وقتی هست که پی برده ام محمد خاتمی بطور ضمنی یا صریح صحبت هایی را اعلام می کند، که اکثرا درست از آب در می آید. مثال واضح آن هم جلسه ای است که وی دربهمن 87 در خصوص تصمیمش به عدم حضور در انتخابات به علت احتمال کودتای انتخاباتی داشت.

نمیدانم که به علت "رجل سیاسی" بودن و در اختیار داشتن منابع اطلاعاتی و پشت پرده است که وی از اتفاقات آینده باخبر می شود یا اینکه هوش سیاسی به او قدرت پیش بینی های صحیح را می دهد؟

اما در هر حال این نکته که او هرچند به هشدار خبر از اتفاقات آینده می دهد را می توان پذیرفت.

در صحبت اخیری که او در جمع شورای هماهنگی جبهه اصلاحات کرده است نیز به نوعی خبر از آینده به میان آورده شده البته باز هم به شکل هشدار.
خلاصه حرف خاتمی این است که جریانی می خواهد با انگ "دشمن" زدن به دلبستگان انقلاب (که منظور همان موسوی، هاشمی و کروبی هستند) آنها را از پیش پای خود بردارد و از جمهوری اسلامی جز نامی باقی نگذارد.

همین سخنانی که جمعه از احمدی نژاد شنیده شد که مخالفان دولت باید دستگیر شوند! (جالب است که این صحبت های خاتمی یک روز قبل از صحبت های ا.ن در نماز جمعه تهران بوده است.) البته افراد دیگری نیز این هشدار -از بین رفتن جمهوری اسلامی- را داده اند اما نه به این وضوح و با تعیین شیوه اجرا.

و صد البته که جمهوری اسلامی نیز 30 سال عمر خود را مدیون این چهره های میانه رو و معتقد خویش است که با حضور ایشان از بین رفتن جمهوری اسلامی چندان به ذهن نمی رسد.

کسانی مانند موسوی که حتی بعد از 20 سال دوری از حکومت همچنان بنا به احساس خطر، خود را به میانه دریای متلاطم سیاست می اندازد یا هاشمی رفسنجانی که امام خمینی خطاب به وی میگوید: "انقلاب زنده است چون هاشمی زنده است" چون می داند او بر سر آرمان خویش علاوه بر جان که از آبرو و حیثیت خود نیز می گذرد.

پس ابتدا باید اینها را از میان راه برداشت، دقیقا همان روشی که در حال اجراست و خاتمی آن را تذکر می دهد.
تا چه اندازه در راه خود موفق شوند را با گذر زمان باید دید.
شیخ سخن سعدی زیبا می گوید:

دشمن چون از هر حیلتی(دشمنی) فروماند، سلسله دوستی بجنباند، پس آنگه به دوستی کارها کند، که به دشمنی نتواند.

پیروزی از آسمان!


نتیجه پیروزی با کمک امداد های غیبی و آسمانی!
از مانا نیستانی

روایتی دیگر از حوادث اخیر

در گشت و گذاری از وبلاگ ها و سایت ها که داشتم به مطلب و تئوری جالبی از حوادث اخیر برخوردم که جالب دانستم آن را در اینجا هم نقل کنم:
سنگ بنای قرارگاه ثارالله برای مقابله با مردم گذاشته شد.
در این قرارگاه واحدهائی از سپاه جمع شدند که آموزش و ماموریتشان سرکوب مردم بود. فرماندهی آن در ابتدا برعهده فرمانده کنونی سپاه "عزیز جعفری" بود و مبتکر تشکیل چنین قرارگاهی سرلشگر فیروزآبادی رئیس ستاد کل نیروهای نظامی بود که از دوران ریاست جمهوری علی خامنه‌ای در کنار اوست و پس از او، نزدیک ترین مناسبات را با آیت الله جنتی دارد.
پس از چند مانور و به اصطلاح رزمآیش بزرگ ضد شورش در تهران و تصویب استراتژی سپردن دولت به سپاه و دفاع از احمدی‌نژاد به عنوان کارگزار این استراتژی از نیمه‌های دوران ریاست جمهوری وی، عزیز جعفری با تجربه‌ای که در برپائی قرارگاه ثارالله اندوخته بود، جانشین سرلشگر رحیم صفوی شد و فرمانده کل سپاه
پاسداران شد. معرف و توصیه کننده این سمت و گیرنده حکم فرماندهی کل سپاه از علی خامنه‌ای، سرلشگر فیروز آبادی بود که عزیز جعفری مطیع اوست.
پس از این انتصاب، سرتیپ پاسدار حجازی جانشین عزیز جعفری در قرارگاه ثارالله شد. همه این تحولات در نیمه دوره ۴ ساله ریاست جمهوری احمدی‌نژاد صورت گرفت. با نزدیک شدن پایان دوره ۴ ساله ریاست جمهوری احمدی‌نژاد و با وحشت از شکست او در انتخابات و به صحنه بازگشتن اصلاح طلبان، قرارگاه ثارالله
مامور تهیه طرح یک کودتا با تمام جزئیات آن شد.
این درحالی بود که بدنبال ورود "اوباما" به کاخ سفید، برای نمایش حمایت مردم از نظام، بشدت نیازمند یک انتخابات پر استقبال بودند. این استقبال به نامزدی یک اصلاح طلب ممکن بود، اما نه خاتمی. خاتمی سد بزرگی بود که می‌توانست همه بافته‌ها را پنبه کند. رهبر در ملاقات حضوری به او گفت نیاید. خاتمی یافت که احساس وظیفه و احساس خطر برای نظام می‌کند و می‌آید. چند روز پس از این دیدار حسین شریعتمداری که در کنار احمدی نژاد در جلسات فرماندهی قرارگاه ثارالله شرکت می‌کند، ماموریت یافت مقاله‌ای نوشته و به خاتمی سرنوشت خانم بی نظیر بوتو را
یادآوری کند.
خاتمی که اکنون مستقیما از قول خود او گفته شده نگران باقی ماندن در صحنه انتخابات و ختم شدن انتخابات به یک ۲۸مرداد بوده کنار می‌کشد و میرحسین موسوی ورود به صحنه می‌کند. نه خاتمی و نه بسیاری از مقامات لشگری و کشوری تصور نمی‌کردند سپاه علیه او نیز دست به کودتا بزند. علیه کسی که در سالهای جنگ با عراق یک پا در جبهه‌های جنگ داشته و یک پا در جلسات کابینه. با حمایت قرارگاه ثارالله که پل پیوند آن با رهبر، مجتبی خامنه‌ای‌ست، به احمدی نژاد کارت سبز برای عبور از همه خط قرمزها در مناظره‌های تلویزیونی داده می‌شود. هدف این بود که هم
استقبال از انتخابات ممکن شود و هم احمدی نژاد با مواضعی که در مناظره‌ها می‌گیرد، با رای مردم انتخاب شود. سردار ضرغامی فرمانده صدا و سیما ماموریت همه نوع همکاری و کمک به احمدی نژاد را از سوی قرارگاه ثارالله می‌گیرد.
علیرغم همه این تدابیر، از میانه برنامه مناظره‌های تلویزیون و نتیجه نظرسنجی‌هائی که به سرعت در سطح کشور جمع آوری شد، معلوم شد شانس احمدی نژاد برای گرفتن رای مردم بسرعت رو به کاهش است و استقبال از موسوی رو به افزایش. نگرانی از نتیجه انتخابات و شکست احمدی نژاد همراه با یک گزارش در اختیار مجتبی خامنه‌ای قرار می‌گیرد تا با رهبر در این باره صحبت کند. دادن وقت اضافه تلویزیونی به احمدی نژاد، توصیه به چند سفر شتابزده استانی و باز گذاشتن دست او برای هر سخن و تلاشی که بتواند آراء وی را بالا ببرد، نتیجه‌ای‌ست که مجتبی
خامنه‌ای به قرارگاه ثارالله باز می‌گرداند. در عین حال این توصیه توسط مجتبی خامنه‌ای در جلسه قرارگاه ثارالله که در آن از جمله فیروزآبادی و عزیز جعفری فرمانده سپاه حضور داشته‌اند ابلاغ می‌شود که در عین حال، شما طرح اقدام را دنبال کنید!
در فرصتی بسیار تنگ، از آنجا که نمی‌خواستند بقیه فرماندهان سپاه در جریان این اقدام قرار گیرند و احتمالا با توجه به روابط و مناسبات موسوی با برخی فرماندهان سپاه خبر به گوش او برسد، طرح دولت نظامی ارتشبد ازهاری در سال ۵۷ در دستور کار قرار می‌گیرد. لیست دستگیری‌های وسیع از میان فعالان سیاسی، روزنامه‌نگاران، حقوقدان‌ها، رهبران دانشجوئی و... تهیه می‌شود. برای آغاز عملیات سرتیپ "احمد وحیدی" که اکنون به عنوان وزیر دفاع دولت در کابینه احمدی‌نژاد به مجلس معرفی شده بدلیل سالهای فرماندهی‌اش در سپاه قدس ماموریت مافوق سری واحد
ضربه اول کودتا را برعهده می‌گیرد. شماری از افراد واحد امنیتی سپاه قدس که عمدتا لبنانی و فلسطینی (از افراد حماس) بوده‌اند واحد ضربه اول را تشکیل می‌دهند.
هر چه به زمان برگزاری انتخابات نزدیک تر می‌شوند، وحشت از شکست احمدی نژاد بیشتر می‌شود. در ساعات اولیه روز رای گیری، شکست قطعی گزارش می‌شود و به همین دلیل از طرف قرارگاه ثارالله وزیر کشور، سردار محصولی برای یک جلسه فوری "توجیهی" احضار می‌شود. او ماموریت پیدا می‌کند که نتیجه اولیه شمارش
آراء را ابتدا در اختیار بیت رهبری و سپس در اختیار قرارگاه ثارالله بگذارد. آماده باش وضعیت قرمز داده می‌شود. نخستین گزارش شمارش آراء شکست کامل احمدی نژاد و پیروزی قاطع میرحسین موسوی را نشان می‌دهد. قرارگاه منتظر اولین واکنش‌ها از بیت رهبری می‌شود. مجتبی خامنه‌ای از تزلزل پدرش و عزم خودش برای آغاز عملیات خبر
می‌دهد. معلوم نیست این تزلزلی که او گزارش می‌دهد یک صحنه سازی بوده و یا واقعیت.
میرحسین موسوی از نتیجه اولیه شمارش آراء، توسط عواملی که در وزارت کشور داشته با خبر می‌شود. با وزارت کشور تماس برقرار می‌کند. نتیجه اولیه و پیروزی او را تائید می‌کنند. آنها می‌گویند که مراتب به بیت رهبری نیز گزارش شده است.
سرنوشت ساز ترین ساعات آغاز می‌شود. آخرین جلسه قرارگاه ثارالله، به بهانه دفاع از نظام، تصمیم به آغاز عملیات می‌گیرد. اولین یورش به ستادهای انتخاباتی میرحسین موسوی در سراسر کشور و سرانجام یورش بزرگ با کمک واحد ضربه اول سپاه قدس در تهران صورت می‌گیرد. متعاقب آن، لیست دستگیری‌ها به اجرا گذاشته می‌شود. از همان نیمه شب دستگیری‌ها شروع می‌شود و روز بعد، بدنبال پخش بیانیه‌ای که آن را بیانیه کودتا می‌گویند با امضای علی خامنه‌ای، دستگیری‌ها سرعت می‌گیرد.
تصور اولیه این بوده که با این دستگیری‌ها، با بیانیه شتابزده‌ای که با امضای علی خامنه‌ای ابتدا از رادیو و سپس از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد و متعاقب آن، اعلام جشن پیروزی از سوی احمدی نژاد کار تمام می‌شود. ریختن
مردم به خیابان‌ها و شکل گیری خودجوش بزرگترین راهپیمائی بعد از انقلاب ۵۷ آن حادثه‌ای بود که ستاد ثارالله خود را آماده آن نکرده بود. در واقع پیش بینی آن را نکرده بود. همه غافلگیر شدند. نخستین گزارش‌ها از راهپیمائی‌های اعتراضی مردم به بیت رهبری ارسال شد، با این قید که اگر وضع تنها یک هفته به همین شکل ادامه پیدا
کند سقوط قطعی است!
دیدار رهبر با نمایندگان ستادهای انتخاباتی توصیه‌ای‌ست که مشاورانش برای ختم راهپیمائی‌ها به او می‌کنند. او هنوز باور نکرده بود که مردم برای انقلاب به خیابان ریخته‌اند. سالها، مشاوران نظامی و غیر نظامی اش به او از
عشق مردم به ایشان و فصل الخطاب بودن سخن او گزارش داده بودند و حالا عکس آن درخیابان‌ها جریان داشت. دیدار با نمایندگان ستادهای انتخاباتی که در سطح "درجه دوم" در آن شرکت کرده بودند، یعنی کروبی و موسوی و رضائی شخصا به این جلسه نرفته بودند حاصلی در پی نداشت. همه آنها گفتند که تقلب شد و او که خوب میدانست آنها
حقیقت را می‌گویند و پیش از آنها قرارگاه ثارالله گزارش شکست احمدی نژاد را دراختیارش گذاشته بود، تقلب را رد کرد و گفت که می‌آید به نماز جمعه و حرف‌هایش را آنجا می‌زند.
یک هفته بازجوئی سخت و توام با انواع شگردها و شکنجه‌ها درباره بازداشت شدگان نتیجه‌ای در پی نداشت و نمایش تلویزیونی ممکن نبود.
راهپیمائی‌ها همچنان در تهران و شهرها رو به گسترش بود و چند ده میلیون مردم ایران که اطمینان داشتند به روی مردم بی دفاع و مسالمت جو تیراندازی نخواهد شد با زن و بچه راهی خیابان‌ها شدند.جمعه ۲۹ خرداد فرارسید. رهبر جمهوری اسلامی در نماز جمعه‌ای که ابتدا قرار بود در مصلی تهران برپا شود اما بدلیل بیم از حرکت مردم به
سمت مصلی، بصورت امنیتی در دانشگاه تهران ترتیب داده شد، خطابه معروف خود را ایراد کرد. خطابه‌ای که حکم فرمان آتش به روی مردم معترض بود.
از اینجا به بعد را از قول مستقیم سردار سرتیپ پاسدار محمد حجازی، جانشین فرمانده کل سپاه و فرمانده قرارگاه ثارالله سپاه، در همایش پاسداران اهل قلم بخوانید:
در قضایای اخیر مسائلی در كشور اتفاق افتاد، جدا از جنبه عمومی و مردمی كارهای انتخاباتی، تا جایی پیش رفت كه از مدار یك رقابت انتخاباتی عادی خارج شد و عده‌ای خواستند از احساسات مردم سوء استفاده كنند و شرایط را به سمت اهداف خود پیش ببرند و به نا امنی دامن بزنند و ناامنی را مقدمه دخالت بیگانگان
قرار بدهند. آنها می‌خواستند آرام آرام ناامنی‌ها را توسعه دهند تا كشور با یك بحران سراسری روبرو شود و كیست كه نداند بخشی از این مسائل كه نا امنی، آتش زدن و حمله به اموال عمومی در راستای خواست دشمنان قسم خورده انقلاب بودند.
سپاه نمی‌تواند از كنار این قضایا به راحتی گذر كند، نا امنی‌هایی كه با دستور و خواست بیگانگان صورت می‌گیرد فقط یك امر انتظامی نیست كه بگویند عده‌ای می‌خواهند خود را تخلیه كنند. هر جا رد پای بیگانه پیدا شود سپاه هم
حضور خواهد داشت.
عمیق ترین و نافذترین دیدگاه‌ها از مقام معظم رهبری در خصوص قضایای اخیر مشاهده كردیم. بیانات مقام معظم رهبری در نماز جمعه صف اخلالگران و ناقضان امنیت را از مردم جدا كرد و تكلیف مردم را با اغتشاشگران مشخص كرد و راهبرد روشنی در مقابل اغتشاشگران و توطئه گران به مردم، مسئولان و نیروهای امنیتی را دادند كه در حفظ آرامش موثر بود و شاهد آرامش خوبی در كشور بودیم و الان هم آرامش و امنیت در كشور برقرار است.

سریالی دیگر



تقریبا بعد از یک ماه بالاخره تونستم سریال Prison Break (فرار از زندان) رو تا آخر نگاه کنم.

البته این از چند نظر جالبه یکی اینکه اولین سریال تو زندگیم که تا آخر نگاه کردم!

و دیگه اینکه تو این سریال، مثل همه فیلم های غربی تم کلی، مبارزه با بدی هاست و نماد اون بدی، کمپانی معظم و بی شاخ و دمی هست که در تمامی ارکان قدرت آمریکا ریشه دوانده و در سیاست، امنیت و اقتصاد صاحب نفوذه.
بطور قانونی مخالفاشو زندان میکنه یا از بین میبره و تمامی سیاست اون حفظ کمپانی و منافع عده ای از سهامداراش به هر قیمتی هست(حتی قربانی کردن مردم آمریکا- نماد خوبی-)... بقیشو خودتون برین ببینین!

نکته ای که داره این هست که نمیدونم چرا این روزا هرچی که میبینم یا می خونم ناخودآگاه تو ذهنم ارتباطی با حوادث اخیر و این روزها پیدا میکنه،
همین تشکیلات بی شاخ و دم و عرض و طولی که این روزا نه کسی ازش خبر داره و نه مسئولیت کاراشو برعهده میگیره، بر سر مردم ایران چنگ انداخته تقریبا خیلی شبیه همین کمپانی فیلم هست.

همین تشکیلاتی که عده ای به اسم لباس شخصی، عده ای سپاه یا بسیج یا اطلاعات ازش اسم میبرن و نه کسی میتونه باهاشون مبارزه کنه، نه مشخصه کی هستن. مردمو تو خیابون میکشن و تو کوچه دستگیر میکنن! و تو زندان تجاور میکنن.

بدتر از همه اینا، اونه که از ترس این گروه نمیتونی حتی به مقامات و مراجع رسمی هم شکایت کنی(عینا همون مشکل اصلی که قهرمانان فیلم در این سریال دارند.) هرگونه آثار جرمشون رو پاک میکنن. افراد رو میکشن و در همه جا نفوذ دارن.

و اما تفاوت داستان ما با اونا و شاید زیبایی یک جامعه آزاد(والبته فیلم) اینه که گرچه ممکنه ظلم و فساد و قتل دامن دولت و مسولین رو گرفته باشه، اولا مسبب اون جنایات یه گروه کوچیک معرفی میشن جدای از کل حکومت و ثانیا تا وقتی اعتبار دارن که دستشون رو نشده باشه(البته در فیلم امیدواریم که دستشون رو میشه!). که متاسفانه در ایران اون افراد کوچک خودشونو جای کل حکومت جا زدن و حتی وقتی هم که دستشون رو میشه همچنان سربلند بدون ذره ای پشیمونی، زندگیشونو ادامه میدن.
البته در این داستان افراد مخالف کمپانی اکثرا همون کسانی هستن که مدتی برای اون کار میکردن و وقتی از نیت شوم اون آگاه میشن برعلیه اون فعالیت میکنن.

درکل دیدن این سریال رو توصیه میکنم، جدای از این مسائل، جذابیت های خاص فیلم های حادثه ای آمریکایی به علاوه گویش اصلی و تصاویر و موزیک زیبا ارزش دیدن فیلم رو بالا میبره. نیاز به کمی وقت هم داره چون چیزی نزدیک به 100 قسمت 45 دقیقه ای هست.


از امیرحسین هم تشکر میکنم که فیلم و انگیزه لازم رو به من داد!

چنگیز خان، چنگیز سلطان، چنگیزی نژاد



بخشی از ترجمه کتاب “داستان انسان” The Human Story .
قضاوت بر عهده شما!

"در اواخر سالهای ۱۱۰۰، مغول جوانی به نام تموچین در یک
جدال خونین ریاست قبیله اش را بدست آورد. کمی بعد او بر مغولهای دیگر نیز چیره شد.
به این ترتیب، تموچین پایه ی حکومتی را در کاراکوروم در شمال مغولستان بنا نهاد. با
اینحال مغول جوان همیشه در سفر بود. در سال ۱۲۰۶، زمانی که دهه ی چهارم زندگیش را
می گذارند، تموچین خود را “فرمانروای همه ی قبایلی که در یورت (خیمه ی مغولی)
زندگی می کنند خواند. همان سال، در گردهم آیی روسای قبایل مغولی، به تموچین عنوان
چنگیزخان داده شد. به نظر می رسد این عنوان به معنی “کسی که حیطه ی فرمانرواییش به
بزرگی اقیانوس است” باشد. نکته ی مهم این است که نمی دانیم آیا مغولها هرگز اقیانوس
را دیده بودند یا خیر. به هر حال، چنگیزخان نقشه ی فرمانروایی بر دنیا را
داشت.
هر کسی می تواند خیال فرمانروایی بر دنیا را در سر بپروراند، اما لااقل
مغولی که در یک قبیله ی بدوی در گوشه ی پرتی از دنیا زندگی می کند می داند که راه
سختی را در پیش دارد. در اولین قدم، چنگیز خان باید برنامه ی جهانگشاییش را به مردم
خودش می پذیراند. برای اینکار، و بخصوص برای اینکه مغولها راضی به زحمت و جان نثاری
در راه خان شوند، چنگیز به آسمان متوسل شد. خان مغول “شمن”ی داشت که واسطه ی ارتباط
او با آسمان بود. قرار بر این شد که شمن اعلام کند که روزی سوار بر اسب خالدارش به
آسمان عروج کرده است و با خدای مغولها گفتگو کرده است. به مغولها گفته شد که “آسمان
آبی بی پایان” تصمیم گرفته است که چنگیز خان فرمانروای جهان شود.
و اینگونه بود
که ندا از آسمان رسید و برای مغول ها تنها راه ممکن اطاعت از رییس شان بود. بعدها
چنگیزخان بارها به مغولها یادآوری کرد که او بنابر فرمان “آسمان آبی بی پایان” برای
حکمرانی بر مردم جهان انتخاب شده است. و اینگونه شد که هرگاه کسی، در هر مکانی، با
چنگیز خان مخالفت می کرد، در واقع از در ِ مخالفت با “آسمان آبی بی پایان” در آمده
بود و سرش را از دست می داد."

اصل مطلب از کمانگیر

هلو!


بدون شرح!

احمدی نژاد در اقتصاد

مقاله زیر تحلیل جالبی از عملکرد واقعی (بدون شعار) دولت نهم و احمدی نژاد در فعالیت های اقتصادی و عواقب آن است. نظریه ای که بیان می کند احمدی نژاد اقتصاد را به سمت آزاد سازی هدایت کرده است، دقیقا بر خلاف شعارهای عوام فریبانه ، محروم نواز و عدالت محورش! و بازهم یک معمای دیگر بر فعالیت های مشکوک احمدی نژاد در این 4 سال اضافه می کند.
"هیچ کس به اندازه احمدی‌نژاد اقتصاد ایران را لیبرالیزه نکرد.
کس دیگری نبود که سوبسید بنزین را محدود کند، نیروگاه‌ها را خصوصی کند، دروازه‌های واردات را تا ته باز کند و هزار و یک کلک برای محدود کردن خدمات اجتماعی اختراع کند.
حتی خبرگزاری وابسته به طیف احمدی‌نژاد موسوی را به خاطر اعتقادات سوسیالیستی‌اش تخطئه می‌کند و مهم‌ترین اختلاف موسوی و خامنه‌ای را در اعتقاد موسوی به «اقتصاد بسته دولتی» می‌داند و هنگام خصوصی کردن بانک‌ ملت، کوچک‌ترین صدای اعتراضی از انبوه شیفتگان عدالت و فرهنگ پابرهنه‌پروری به گوش نرسید؛ همان وقتی که بی‌بی‌سی هم این مسأله را زیر سؤال برد. و هم‌زمان هیچ کس دیگری -حداقل در دوران پساانقلابی‌گری جمهوری اسلامی- بیشتر از احمدی‌نژاد بر ضد صاحبان سرمایه صحبت نکرده است، ادای مستضعف‌پروری درنیاورده است و خودش را قاطی رهبران سوسیالیست نکرده است. معمای احمدی‌نژاد حل کردنش سخت است.
چیزی که عجیب‌تر است این است که چرا احمدی‌نژاد هنوز بین توده‌های کارگر و کشاورز و معلم مقدار زیادی طرفدار دارد؟ فشار اقتصادی را آن‌ها بیشتر از ما با گوشت و پوست و استخوان حس کرده‌اند. ما که تمام این چهار سال را در خوابگاه یا پای اینترنت لم داده بودیم، آن‌ها بودند که هر ماه پول کمتری درمی‌آوردند و پول بیشتری خرج می‌کردند. ما که خانه داشتیم، آن‌ها بودند که اجاره خانه‌هایشان بیشتر شد. آن‌ها چرا؟
انبوه افراد طبقات متوسط و پایینی که به دنبال احمدی‌نژاد راه افتاده‌اند، مشکل خاصی با اقتصاد خصوصی‌شده ندارند و برایشان تفاوتی ندارد که چه کسی صاحب وات‌هایی باشد که لامپ خانه‌شان را روشن می‌کند و خبر ندارند که عاقبت خصوصی شدن بانک‌ها برای آن‌ها چیست. مشکل آن‌ها با هاشمی یا خاتمی، مشکلی آیینی است.
احمدی‌نژاد شیوه زندگی مشابه آن‌ها دارد. به تمام «ظواهر» زندگی غربی مشکوک است و از پول‌دارها خوشش نمی‌آید. حال آن‌ها را می‌گیرد. کدام یک از ما می‌تواند ادعا کند که از نوکیسه‌های دوران هاشمی رفسنجانی خوشمان می‌آید؟ حالا یک کسی پیدا شده که می‌خواهد حال آن‌ها را بگیرد.
تازه نوعی صمیمیت و بی‌تکلفی هم در رفتار احمدی‌نژاد وجود دارد که باعث می‌شود صفای گذشته‌ها را به خاطر آدم‌های له‌شده بین چرخ‌دنده‌های زندگی شبه مدرن را به خاطرشان بیاورد و دوباره، حال صاحبان زندگی مدرن را می‌گیرد. احمدی‌نژاد درمان عقده‌های مچاله‌ی طبقه‌ی بیچاره‌ای است که نوکیسه‌های دوران هاشمی آن‌ها را اره اره کرده‌اند.
ولی احمدی‌نژاد قرار نیست پایانی بر تکه تکه شدنشان باشد؛ او فقط یک حالی به آن‌ها خواهد داد و یک لگدی هم حواله نوکیسه‌ها می‌کند. چیزی عوض نمی‌شود. او آیین طبقات له‌شده را پاس می‌دارد و هم‌زمان زیر بار قیمت مسکن آنان را له می‌کند.
گویا برای آن‌ها همین قدر بس است. همین است که احمدی‌نژاد قیمت مسکن را ۱۰ برابر می‌کند و بعد با فحش دادن به هاشمی و «فرزندانش» برای خودش رأی -هر چند اندک- جمع می‌کند.
اما این پایان ماجرا نیست. جامعه از لحظه‌ای که قرار شد به این گونه آیینی شدن تن بدهد، دوشقه شده است. شقه‌ی ضدهاشمی و شقه‌ی ضد احمدی‌نژاد. دو سمتی که هیچ خبری از آن سمت ندارند و شاید اصولاً سمت اشتباهی ایستاده باشند.
خیلی منطقی‌تر است که کارگران طرفدار موسوی با برنامه‌های سوسیال‌دموکراتیکش باشند؛ کارگزاران طرفدار کروبی لیبرال و مطهری محافظه‌کار پشت سر احمدی‌نژاد بایستد. اما اصولاً فرصت این کار نیست. هر کس در شقه خودش گیر افتاده است و باید به حرکت در جهت خودش ادامه بدهد و در کشور خیالی خودش پادشاهی کند.
درست است که شقه‌ی حامیان احمدی‌نژادی خیلی کوچک است و به قول مشایی فقط چهار میلیون است، اما آن‌ها قدرت و زور و عربده‌ی بلندتری از ۳۶ میلیون بی‌صدا دارند.
شاید آخر و عاقبت ما آمریکایی باشد که هر روز از وحشت بنیادگرایان مسیحی -که عمری برای مقابله با سوسیالیسم تکریم شدند- مجبور باشد دائماً استانداردهای فرهنگی خودش را کاهش دهد. کشوری بشویم که علاوه بر هزارتکه شدن ناشی از اختلافات مذهبی و فرهنگی، یک بریدگی دیگر هم در خودمان ایجاد کنیم."
امیدوارم روزی با استفاده از شواهد بتوانیم این پازل عجیب حکومت احمدی نژادی را حل کنیم و ضمن پیش بینی آینده، از معماها و تناقضات عجیب موجود پرده برداشته شود.
گرچه دولت انگلیس (برخلاف آمریکا) حتی با گذشت زمان نیم قرن نیز اسناد و اطلاعات محرمانه خود را افشا نمیکند.
اصل مقاله از وبلاگ تاج دین

نامه میرحسین به کروبی

در زیر متن کامل نامه میرحسین به کروبی می آید.

تاکید ها از من است.


برادر گرامي

حضرت حجت الاسلام و المسلمين كروبي


با سلام جاي تاسف است كه در نظام اسلامي ما متصديان چندان بي‌طاقت شده‌اند كه حتي تذكر را تاب نمي‌آورند. تذكر از سوي چه كساني؟ از سوي برادرانشان، از سوي كساني چون شما كه عمرشان را صرف انقلاب و نظام اسلامي كرده‌اند. نامه شما در مورد رفتارهاي زشتي كه در برخي بازداشتگاه‌ها با زندانيان صورت گرفته است رسانه غيرملي و روزنامه‌هاي كودتاچيان را دستپاچه كرده است. اين همه دستپاچگي خبر از چه چيز مي‌دهد؟ خبر از خبرهاي وحشتناكي كه ما هنوز اطلاعي از آنها نداريم. خبر از آن كه دروغ چون چركي مسموم روز به روز دامنه خود را گسترش مي‌دهد و به بهانه دفاع از «اصل نظام» غافلان را به حمايت از خود فرامي‌خواند و كسي نمي‌گويد كه «اصل نظام» مردمند و حكومت بخش كوچكي از نظام و دولت بخش كوچكي از حكومت و مجموعه افرادي كه اين‌گونه رفتارهاي غير انساني را مرتكب شده‌اند تنها بخش كوچكي از كارگزاران اجرايي كشورند. از كساني كه در زندان‌ها مورد تعدي و تجاوز قرار گرفته‌اند مي‌خواهند كه چهار شاهد عادل با شرايط ويژه ارائه كنند. آيا آنان براي بازداشتن دست خود از گناه هم چهار شاهد مي‌طلبند؟

اينهايي كه مرتكب جرم شده‌اند ايادي حكومت بوده‌اند. آيا حكومت علاقه ندارد بداند دستان او با مردم چه مي‌كنند؟ سخن از دلجويي آسيب ديدگان حوادث اخير گفته مي‌شود. به راستي اين آسيب‌ها چگونه التيام خواهد يافت وقتي كه منكر اصل وقوعشان مي‌شوند و با تهديد و ارعاب ستم‌ديدگان را به سكوت و انصراف از تظلم وادار مي‌كنند؟ دلجويي با پول و زور ممكن نيست بلكه با رسيدگي سريع، صريح و دقيق به دادخواهي آنها و خانواده‌هايشان ممكن است. به راستي وظيفه ايماني و انساني يك روحاني انقلابي كه با گزراش‌ها و مراجعات مكرر قربانيان چنين جناياتي روبرو شده است آيا جز كاري است كه شما انجام داده‌ايد؟ انتظار از روحانيت اسلام آن است كه در ابلاغ رسالت‌هاي الهي كه بر دوش او قرار دارد از خدا بترسد و از زورگويان و دروغ‌زنان و متجاوزان، از تهديدها و تضييق‌ها و از هيچ چيز ديگري جز خدا نترسد. در اين روزگار كدام رسالت الهي سنگين‌تر از آن است كه به صريح‌ترين لهجه اسلام را از فجايعي كه رخ داده است و رخ مي‌دهد تبرئه كنيم. اين رسالتي است كه انجام آن جز از روحانيت متعهد بر نمي‌آيد، و اگر در انجام آن كوتاهي شود نخستين گروهي كه از بابت آن ملامت خواهند شد آنان خواهند بود.

عجبا اگر كساني به جاي پرداختن به اين مسئوليت تاريخي به راحتي بر روي آنچه انجام گرفته است چشم بپوشند، به صورتي كه گويي انجام آن اعمال ناشايست بخشي از وظايف نيروهاي امنيتي بوده است، و تنها گناه نابخشودني و سزاوار واكنش آگاه كردن مردم از اين فجايع است. اينجانب به سهم خويش از شجاعت و تعهد شما تشكر مي‌كنم و اميدوارم تلاش‌هاي شما با همصدايي ديگر استوانه‌‌هاي روحانيت مبارز تقويت شود.


برادر شما – مير حسين موسوي

27/5/88

نگاه کوتاه: روحانیت و مطهری

مرتضی مطهری اسلام را نیازمند روحانیتی آزاداندیش (در برابر باورهای مردم) و قدرتمند (در برابر دولت‌ها) می‌دانست.
به جرأت می‌توان گفت که او تنها فرد در میان روحانیون شیعی است که رابطه‌ی نهاد روحانیت را با دو متغیر قدرت سیاسی (دولت) و قدرت اقتصادی (ثروت) بررسی کرده است.به گمان وی بزرگ‌ترین مشکل روحانیت سنی، وابستگی آنها به نهاد دولت است و بزرگ‌ترین مشکل روحانیت شیعی‌، ارتزاق آنها از سهم امام است:
«علت اصلی و اساسی نواقص و مشکلات روحانیت، نظام مالی و طرز ارتزاق روحانیین است… علت‌العلل همه‌ی خرابی‌ها سهم امام است1.»
به گفته‌ی مطهری، طبق «تفسیر شیعی» از آیه‌ی خمس (انفال، ۴۱)، مردم باید خمس درآمد سالیانه‌شان را پرداخت کنند. نیمی از خمس، «سهم امام» نامیده می‌شود:
«در حال حاضر یگانه بودجه‌ای که عملاً سازمان روحانیت ما را می‌چرخاند و نظام روحانی ما روی آن بنا شده و روحانیت ما طرز و سبک سازمانی خود را از آن دریافته و تأثیر زیادی در همه‌ی شئوون دینی ما دارد «سهم امام» است2.»
به گمان مطهری، ارتزاق از سهم امام: «نقطه‌ی ضعف روحانیت شیعه… است… روحانیون شیعه… ناگزیرند سیلقه و عقیده‌ی عوام را رعایت کنند و حسن ظن آنها را حفظ نمایند. غالب مفاسدی که در روحانیت شیعه هست از همین جا است3.»
از نظر مطهری، مهم‌ترین پیامد نان خوردن از راه دین (سهم امام)، از دست دادن «حریت» و آزاداندیشی روحانیت است. در چنین وضعیتی روحانیت قادر به «نبرد با عقاید و افکار جاهلانه‌ی مردم» نخواهد بود.
به گفته‌ی وی: «اگر اتکأ روحانی به مردم باشد، قدرت به دست می‌آورد اما حریت را از دست می‌دهد و اگر متکی به دولت‌ها باشد قدرت را از کف می‌دهد اما حریتش محفوظ است، زیرا معمولاً توده مردم معتقد و با ایمانند اما جاهل و منحط و بی‌خبر، و در نتیجه با اصلاحات مخالفند، و اما دولت‌ها معمولاً روشنفکرند ولی ظالم و متجاوز.
روحانیت متکی به مردم، قادر است با مظالم و تجاوزات دولت‌ها مبارزه کند اما در نبرد با عقاید و افکار جاهلانه‌ی مردم، ضعیف و ناتوان است، ولی روحانیت متکی به دولت‌ها در نبرد با عادات و افکار جاهلانه نیرومند است و در نبرد با تجاوزات و مظالم دولت‌ها ضعیف4.»
پیامد بعدی نان خوردن از راه دین، عوام‌زدگی روحانیت است.
به گفته‌ی مطهری: «آفتی که جامعه‌ی روحانیت ما را فلج کرده و از پا در آورده است «عوام‌زدگی» است. عوام‌زدگی از سیل‌زدگی، زلزله‌زدگی و مار و عقرب زدگی هم بالاتر است.
این آفت عظیم معلول نظام مالی ما است. روحانیت ما در اثر این آفت عوام‌زدگی نمی‌تواند چنان‌که باید، پیشرو باشد و از جلو قافله حرکت کند و به معنی صحیح کلمه، هادی قافله باشد، محبور است در عقب قافله حرکت کند.
خاصیت عوام این است که همیشه با گذشته و آنچه به آن خو گرفته پیمان بسته است، حق و باطل را تمیز نمی‌دهد.عوام، هر تازه‌ای را بدعت یا هوا و هوس می‌خواند، ناموس خلقت و مقتضای فطرت و طبیعت را نمی‌شناسد، از این رو با هر نویی مخالفت می‌کند و همیشه طرفدار وضع موجود است5.»
به نظر مطهری، مار و عقرب عوام‌زدگی ، روحانیت را گرفتار آفات اخلاقی بسیار و «کتمان حقیقت» کرده است. او می‌گوید عوام‌زدگی:
«منشأ رواج ریا و مجامله و تظاهر و کتمان حقایق و آرایش قیافه و پرداختن به هیکل و شیوع عناوین و القاب بالا بلند در جامعه‌ی روحانیت ما شده که در دنیا بی‌نظیر است6.»
مطهری به چشم خود می‌دید که افرادی که نسبتی با دنیای جدید ندارند، فاقد کمترین نوآوری در معرفت دینی و التزام به اخلاق هستند، «حجت اسلام» و «آیت عظمای خداوند» لقب می‌گیرند.
او بر این باور است که «غل و زنجیرهایی به دست و پای» روحانیت بسته شده است که باید آنان را از این غل و زنجیر، یعنی نان خوردن از راه دین، «آزاد کرد7.»
در اینجا انسان خشنود می‌شود که مطهری با قطع بند ناف روحانیت به سهم امام، این غل و زنجیر را از پای آنها باز خواهد کرد.
خصوصاً با توجه به اینکه او خودش می‌گوید که براساس طرح دیگری گفته شده است که بهتر است روحانیت هم مثل دیگر اقشار اجتماعی کار کند، درآمد مستقلی داشته باشد و از راه دین (سهم امام) نان نخورد.
او این پیشنهاد را «بسیار خوب» ارزیابی می‌کند، اما می‌گوید اکثریت روحانیت زیر بار این طرح نخواهند رفت.
مطهری می‌نویسد: «حقیقت این است که اگر افرادی زندگی خود را از راه دیگری تأمین و با این حال متصدی شئون روحانی بشوند بسیار خوب است، همیشه افراد کمی از این قبیل بوده و هستند. »8
تنبلی و بیکاری یک صنف، منتهی به ابداع نظریه‌‌ی «نان خوردن از راه دین» شده است.
متأسفانه مطهری که «علت‌العلل» مشکل روحانیت (نان خوردن از راه دین) را به خوبی دریافته بود و طرح اشتغال روحانیت را هم «بسیار خوب» تلقی می‌کرد، اما این ایده‌ی «بسیار خوب» را تا نهایت منطقی‌اش پیش نبرد و به دلیل تنبلی اکثر آقایان، نان خوردن از راه دین را پذیرفت و فقط پیشنهاد کرد که دریافت پول از مردم سازمان یافته و با حساب و کتاب باشد.
برای اینکه خود را با واکنش آنان روبرو نسازد، می‌گوید: «البته مقصود من این نبوده و نیست که علت‌العلل نواقص ما وضع و تشریع ماده‌ای در دین و مذهب به نام سهم امام است. به عقیده‌ی من وضع و تشریع این چنین ماده‌ای برای چنان منظوری، یعنی ابقأ و احیأ دین و اعلاء کلمه اسلام بسیار حکیمانه است9.»
در اینجا بهتر است ملاک امتیاز روحانیت شیعی بر روحانیت سنی، از نظر مطهری، مورد ارزیابی قرار گیرد.
از نظر وی بزرگ‌ترین مشکل روحانیت سنی وابستگی آنان به دولت است و از این جهت روحانیت شیعه بر آنان برتری چشمگیری دارد.
مطهری می‌گوید: «مجتهدین شیعه بودجه خود را از دولت دریافت نمی‌کنند و عزل و نصب‌شان به دست مقامات دولتی نیست. روی همین جهت همواره استقلال‌شان در برابر دولت‌ها محفوظ است، قدرتی در برابر قدرت دولت‌ها به شمار می‌روند و احیاناً در مواردی، سخت مزاحم دولت‌ها بوده اند10.»
مطهری آنقدر زنده نماند تا شاهد وابستگی تام روحانیت شیعی به دولت باشد.
وابستگی روحانیت و حوزه‌های دینی شیعه به دولت، ابعاد گوناگونی دارد. یکی از ابعاد دولتی شدن روحانیت، میزان بودجه‌ای است که دولت به نهادهای دینی اختصاص می‌دهد.
بعد دیگر «روحانیت دولتی»، مجتهدسازی و مرجع‌سازی دولت است.
ولی‌فقیه (آقای خامنه‌ای) ابتدا با اعزام نیروهای نظامی – امنیتی و محاصره‌ی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، اعلامیه‌ای به امضای آنان رساند که براساس آن اعلامیه، وی را به عنوان یکی از مراجع تقلید معرفی کردند.
اما کار بدینجا ختم نشد. دولتی شدن روحانیت شیعی تا آنجا پیش رفته است که اینک دولت تعیین می‌کند چه کسی مجتهد است و چه کسی مجتهد نیست. شخص ولی‌فقیه و افراد منصوب از سوی او (فقهای شورای نگهبان) معین می‌کنند که چه کسی مجتهد است.
در سال‌های اخیر شاهد بوده‌ایم که بسیاری از کسانی که اجتهادشان از سوی مراجع تقلید تائید شده است، از سوی شورای نگهبان رد شده‌اند. از سوی دیگر، وزیر اطلاعات باید مجتهد باشد. ولی‌فقیه محسنی اژه ای را مجتهد کرده است.
روحانیتی که از راه دین نان می‌خورد و می‌خورد، و به این دلیل گرفتار هزاران مشکل و مسأله است، اینک کاملاً دولتی شده و از بودجه‌ی عظیم دولت هم استفاده می‌کند. یعنی به تعبیر مطهری، روحانیت شیعی فعلی، نقاط ضعف روحانیت شیعه و سنی را یک جا در خود جمع کرده است.
مطهری با ناراحتی تمام می‌گوید: «در سه سال پیش در یکی از روزنامه‌ها عکس علامه شیخ محمد شلتوت مفتی اعظم و رئیس جامع ازهر را در اتاق کار خودش دیدم در حالی که بالای سرش عکس جمال عبدالناصر بود. در ایران ممکن نیست حتی در اتاق محقر یک طلبه عکس یکی از مقامات را ببینید11.»
افسوس که مطهری زنده نماند تا ببیند که عکس‌های ولی‌فقیه امروز در دفتر کار روحانیون و مراجع و منزل آنان دربالای سرشان نصب شده است و آقایان شبانه روز در حال دعاگویی و مجیزگویی سلطان هستند.
مطهری به ولایت فقیه هم اعتقادی نداشت و وقتی پس از پیروزی انقلاب این مسأله مطرح شد، او در یک برنامه تلویزیونی به صراحت اعلام کرد:
«ولایت فقیه به این معنی نیست که فقیه خود در رأس دولت قرار بگیرد و عملاً حکومت کند… تصور مردم آن روز – دوره مشروطیت – و نیز مردم ما از ولایت فقیه این نبود و این نیست که فقها حکومت کنند و اداره مملکت را به دست گیرند12.»
اما فقهای تماماً دولتی شده‌ی فعلی، که خادم ولی‌فقیه هستند، حوزه‌های علمیه را هم مطابق میل رهبر می‌سازند.
آیت الله شیخ محمد یزدی، عضو فقهای شورای نگهبان و دبیر شورای عالی حوزه، به صراحت تمام می‌گوید: «شورای عالی در دوره‌ی جدید… سیاست‌های کلی حوزه را با توجه به منویات مقام معظم رهبری… آغاز کرده است13.»
تاکید ها از من است.
پاورقی‌ها:
۱- مرتضی مطهری، ده گفتار (مقاله‌ی «مشکل اساسی روحانیت»)، انتشارات صدرا، ص ۲۸۱- ۲۸۰.
۲- پیشین، ص ۲۹۳.
فقهای شیعه برای اثبات خمس و تعلق آن به بنی‌هاشم (ذوی القربای پیامبر) به دو آیه زیر استناد می‌کنند:
واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه و للرسول: و بدانید که از هر غنیمتی که بدست می‌آورید، یک پنجم آن خاص خداوند و پیامبر است (انفال، ۴۱).
و نیز:
و ایتاء ذی القربی (نحل، ۹۰)
ابوالفتوح می‌نویسد: «در تفسیر اهل بیت چنان است که مراد به «ذی القربی» اهل بیت رسول‌اند و مراد به «ایتاء» دادن خمس است.»
طباطبایی هم می‌نویسد: «در تفسیر ائمه اهل بیت رسیده است که مراد از ذی القربی، امام از قرابت رسول الله است و مراد از ایتاء، دادن خمس است.»
اما مفهوم خمس فقط در آیه ۴۱ سوره نفال به کار رفته است. طباطبایی در شرح این آیه می‌نویسد:
«معنای آیه این می‏شود: بدانید که آنچه شما غنیمت می‏برید هر چه باشد یک پنجم آن از آن خدا و رسول و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و ابن السبیل است و آن را به اهلش برگردانید اگر به خدا و به آنچه که بر بنده‏اش محمد (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) در جنگ بدر نازل کرده ایمان دارید و در روز بدر این معنا را نازل کرده بود که انفال و غنیمت‏های جنگی از آن خدا و رسول او است، و احدی را در آن سهمی نیست، و اینک همان خدایی که امروز تصرف در چهار سهم آن را بر شما حلال و مباح گردانیده دستورتان می‏دهد که یک سهم آن را به اهلش برگردانید.
و از ظاهر آیه برمی‏آید که تشریع در آن مانند سایر تشریعات قرآنی ابدی و دائمی است ، و نیز استفاده می‏شود که حکم مورد نظر آیه مربوط به هر چیزی است که غنیمت شمرده شود، هر چند غنیمت جنگی ماخوذ از کفار نباشد، مانند استفاده‏های کسبی و مرواریدهایی که با غوص از دریا گرفته می‏شود و کشتی‏رانی و استخراج معادن و گنج ، آری، گو اینکه مورد نزول آیه غنیمت جنگی است، و لیکن مورد مخصص نیست.
و همچنین ازظاهر مصارفی که برشمرده و فرموده: لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل برمی‏آید که مصارف خمس منحصر در آنها است، و برای هر یک از آنها سهمی است، به این معنا که هر کدام مستقل در گرفتن سهم خود می‏باشند، همچنانکه نظیر آن از آیه زکات استفاده می‏شود، نه اینکه منظور از ذکر مصارف از قبیل ذکر مثال باشد.»(المیزان، جلد ۹، ص ۱۲۰)
«اخباری که از ائمه اهل بیت (علیهم‏السلام‏) رسیده متواتر است در اینکه خمس مختص به خدا و رسول و امام از اهل بیت و یتیمان و مسکینان و ابن سبیل سادات است، و به غیر ایشان داده نمی‏شود.»(پیشین، ص ۱۳۶)
«و ظاهر روایات سابق که از ائمه اهل بیت (علیهم‏السلام‏) نقل کردیم این است که ائمه (علیهم‏السلام‏) ذی القربی را به امامان از اهل بیت تفسیر کرده‏اند. و ظاهر آیه شریفه هم همین معنا را تایید می‏کند، چون از ذی القربی به لفظ مفرد تعبیر کرده و نفرموده ذوی القربی.»(پیشین، ص ۱۳۷)
برادران اهل تسنن در تفسیر این آیه با شیعیان اختلاف نظر دارند. طباطبایی می‌گوید براساس روایات اهل تسنن:
«از مسلمات این روایات است که خمس مختص به غنیمت‏های جنگی است، و این نیز با روایات وارده از طرق ائمه اهل بیت (علیهم‏السلام‏) مخالف است، زیرا اهل سنت روایات خمس را در غنیمت‏های دیگری که به حسب لغت غنیمت شمرده می‏شود واجب نمی‏داند، و لیکن این روایات در آنها نیز واجب می‏داند.»(پیشین، ص ۱۳۹)
از نظر سنی‌ها خمس فقط به غنائم جنگی تعلق می گیرد. شیعیان معتقدند که خمس را شش قسمت باید کرد: سه قسمت آن «سهم امام» است و سه قسمت دیگر «سهم سادات» است.
اهل تسنن خمس را پنج قسمت می‌دانند. چهار قسمت غنیمت جنگی به خود فرد می‌رسد و یک قسمت‌اش را باید خمس بدهند. بعد از پیامبر و خلفا، خمس باید به امیرالمومنین پرداخت شود.
اگر تفسیر اهل تسنن از این آیه درست باشد، این منبع قطع خواهد شد. جنگ امری است که بسیار کم اتفاق می‌افتد. ضمن آنکه پرداخت خمس به روحانیت امری بسیار جدید است و به دوران قاجار باز می‌گردد.
شیعیان، پس از وفات امام یازدهم و ادعای غیبت امام دوازدهم، به این امید که امام دوازدهم به سرعت ظهور خواهد کرد، خمس‌شان را در زمین دفن می‌کردند تا پس از ظهور امام زمان، ایشان بتوانند از آنها استفاده کنند. برخی از شیعیان هم به وارثان خود وصیت می‌کردند، هر وقت امام زمان ظهور کرد، خمس‌شان را به ایشان تحویل دهند.
۳- پیشین، ص ۲۹۵ و ۲۹۶.
۴- پیشین، ص ۲۹۸.
۵- پیشین، ص ۲۹۹.
۶- پیشین ، ص ۳۰۰.
۷- پیشین، ص ۳۱۴.
۸- پیشین، ص ۲۹۱- ۲۹۰.
۹- پیشین، ص ۲۸۱.
۱۰- پیشین، ص ۲۹۵ و ۲۹۶.
۱۱- پیشین، ص ۲۹۶.
۱۲- مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، انتشارات صدرا، ص ۵۸.
۱۳- روزنامه رسالت، ۲۱ آبان ۱۳۸۷.

خبر های تصویری!

خبر ها ی مربوطه در اکثر سایت ها بیان شده اند. عکس ها نبود که اینجا اضافه شد!:



و البته جوابیه تصویری:


قهرمان

روزی که گالیله در دادگاه اعتراف!!! کرد که زمین صاف است، یکی از شاگردانش نزد او رفت و گفت:
" تف به سرزمینی که قهرمان ندارد".
گالیله پاسخ داد:
" تف به سرزمینی که به قهرمان نیاز دارد.

تقلب، جنایت، رهبر بی کفایت




دیوار نویسی. اکباتان، تهران.










اجرای طرح امنیت اجتماعی!


بدون شرح!
از گل آقا

ایرانیان و امام زمان، (بخش دوم و پایانی)

بخش دوم و پایانی مقاله به دنباله می آید:
ایرانیان در اطراف “امام زمان”!

امام‌ غیب‌دان و معجزه‌گر

پاسخ امام زمان (بخوانید بیانیه دفتر سیاسی “التنظیم السری”) به نامه شخصی به نام “احمدبن اسحاق”، خیلی شبیه موضع گیری یک حزب امروزی علیه یک کادر یا جریان انشعابی از آن است. به خصوص این که در این نامه از زبان خود امام غائب اعتراف می‌شود که: “بعضى از افراد خاندان ما و عمو زادگان ما منكر وجود من هستند”. “جعفر” (عموی حضرت مهدی که خودش را جانشین امام حسن عسگری اعلام کرد) برای پیش برد کارش دعوت نامه‌ای برای احمدبن اسحاق فرستاده و “طیّ آن ادّعا كرده بود به تمام دین (حلال و حرام) و نیز كلیة علوم و آن چه كه مردم بدان نیازمندند، آگاهی دارد”. احمد نامه‌ای در این رابطه به امام زمان می‌نویسد و نامه جعفر مربوطه را هم ضمیمه می‌کند. امام زمان از همان اول توی ذوق فرستنده نامه می‌زند که اگر خودت نامه جعفر را به دقت خوانده بودی متوجه گاف‌هایش می‌شدی و نیاز به ارسال‌اش نزد من نبود! امام غائب، سپس ۸ شرط برای مقام امامت ذکر می‌کند که هیچ امامی قبل از او برای خود ردیف نکرده و به واقع، امامت را به مقام خدایی رسانده است. شرط کوچک! آخری، داشتن “معجزات و کرامات” است که هیچ امامی قبل از او به این صراحت به توانایی معجزه‌گر بودن خودش اشاره نکرده و حتی شخص پیامبر گرامی اسلام خودش را از معجزه مبرا دانسته است. امام غائب، چندین بار به خدا قسم یاد می‌کند که عمویش نماز هم نمی‌خواند “و حتی به اوقات نماز آشنا نیست”!! و بعد می‌افزاید: “حتماً از ظروف مشروب و آثار دیگری از گناهان او كه مشهور است، اطلاع دارید”. جالب است، یکی از ویژگی‌های امامان – که خودشان هم بارها به عنوان اصل اخلاقی به پیروان خود توصیه کرده‌اند – فاش نساختن عیوب و خطاهای خصوصی مسلمانان و حفظ آبروی آنان است، که حتی در ضوابط مربوط به اصل “امر به معروف و نهی از منکر” کرارا روی آن تاکید شده است؛ ولی امام غائب در لو دادن ظروف مشروف عمویش کم‌ترین ملاحظه‌ای نمی‌کند. وانگهی می‌توان پذیرفت که برادر امام حسن عسگری نماز خواندن را کنار گذاشته باشد، اما می‌توان باور کرد که او، حتی “اوقات نماز” را هم نداند و امام زمان برای گواهی دادن به آن قسم بخورد! به علاوه، کودکی که به تاکید تمام مورخان شیعی از چشم کلیه فامیل، پنهان نگاه داشته شده، چگونه از عرق‌خوری‌های عمویش اطلاع داشته است! این در شرایطی است که به تاکید هواخواهان او، این کارها “اقتضای نوجوانی” جعفر بوده و او بعدا این کارها را ترک گفته است.تعدادی از اهالی قم دچار تردید مذهبی شده و در موضوع مهدویت شک کرده بودند، امام توقیعی ملامت آمیز خطاب به آن‌ها صادر کرده و در پایان می‌نویسد: اگربه خاطر رحم و شفقت به شما نبود با شما گفتگو نمی‌کردم! از خدا بترسید و تسلیم ما شوید و كارها را به ما واگذارید! (در جای دیگر، به این نامه اشاره خواهیم نمود)
یکی از صحابه امام فوت می‌کند، امام زمان نامه‌ای خطاب به چند تن از شیعیان سرشناس و حلقه مورد اعتمادش – با بردن اسم یک یک آن‌ها – سفارش می‌کند که به خانواده متوفی رسیدگی کنند ولی اسم یکی از این شخصیت‌ها به نام “مالک بادوله” – که از قضا داماد متوفی بوده – را از قلم می‌اندازد. یکی از مخاطبان نامه، به نام “محمد حمیری” درهمین رابطه نامه‌ای به امام زمان نوشته و به او می‌گوید: این شخصیت‌ها همه از یک موقعیت برابر برخوردار بوده‌اند، چرا از مالک بادوله اسم نبرده‌ای و او از این بابت مساله‌دار شده است. لطفا این موضوع را یک طوری حل کن تا باعث “تسکین خاطر” او شود. امام هم نامه جدیدی نوشته و قضیه جا افتادن نام بادوله – که با علم غیب دانی و معجزات او منافات داشت! – را این طوری رفع و رجوع می‌کند: چون این افراد با من مکاتبه داشته‌اند، اسم‌شان را بردم، ولی بادوله با من مکاتبه‌ای نداشت!
پاسخ امام زمان به یک ایرانی “اسحاق کلینی” (برادر محمد کلینی) همه محورهای توقیعات را یک جا در خود دارد: افشای برخی مدعیان و تایید برخی دوستان با ذکر نام، حل و فصل برخی مسایل اقتصادی و نیز شرعی و از جمله این سوال فقهی : خوردن “فقاع” (آبجو) حرام است و خوردن “شلماب” (شربت شلغم) حلال! امام در پایان نامه می‌گوید: “وجود من، موجب بقای كرة زمین و ایمنی برای همة مخلوقات است همچنان كه ستارگان موجب ایمنی اهل آسمانند”. آیا حتی پیامبر خدا یک چنین شانی برای خود قایل بوده است که بقای کره زمین را به وجود خودش مشروط نماید؟ آیا ستارگان یک چنین نقشی برای “اهالی آسمان” دارند؟ آیا یک چنین امامی که هستی به وجود او گره خورده، باید راجع مساله ساده‌ای مثل حلال بودن شربت شلغم نظر دهد؟ در همین نامه قید شده که “هركدام از پدران و اجداد من بیعت یكی از طاغوت‌های زمان خویش را به گردن داشتند؛ ولی من وقتی قیام می‌كنم، بیعت هیچ یك از گردن‌كشان و طاغوت‌های زمان را برگردن ندارم”. آیا امام زمان نمی‌توانست لااقل جدش امام حسین را استثنا کند که بیعت طاغوت را برگردن نداشت و اصلا جان آزاده‌اش را نیز بر سر بیعت نکردن با “یزید” گذاشت؟
در پاسخ به نامه “محمد حمیدی”، امام “نحوه بستن لنگ” در مراسم حج را آموزش می‌دهد! و در پاسخ به این سوال که می‌توانم فلان دعا را در نماز بخوانم، امام پاسخ می‌دهد: “در هیچ یك از كتب مربوط به نماز آنرا نیافتم”. آیا امام متصل به وحی باید برای جواب یک سوال ساده شرعی، به کتاب‌های در دسترس‌اش مراجعه کند؛ یا مسول پاسخ به نامه‌ها در “التنظیم السری” این کتاب گردی را انجام داده است؟! جواب به آخرین سوال محمد حمیدی نیز همین ابهام را به ذهن متبادر می‌کند. او می‌پرسد: اگر مردی یک زن تن فروش را به خانه آورد و با او به طور حلال رابطه برقرار کرد و از او صاحب فرزندی شد که نمی‌داند مال اوست یا نه، وظیفه‌اش در قبال آن بچه چیست؟ امام “عالم به غیب” در پاسخ‌اش می‌گوید: مسایل شرعی در قبال رابطه با یک چنین زنانی چند حالت دارد، تو در نامه بعدی به طور دقیق برایم بنویس که مال تو کدام حالت بوده تا من جواب مشخص بدهم! (آیا با من موافق هستید که این گونه جواب دادن، به یک عالم مساله گو مثل کلینی برازنده است تا امام زمان!)
“علی اشعری” با کنیز خود همخوابه می‌شود و پس از یک ماه کنیز می‌گوید که از او باردار است؛ اشعری تعجب کرده و نامه‌ای به امام زمان می‌نویسد و از او کمک می‌خواهد. امام جواب می‌دهد: “در مورد آن زن و بارداری‌اش سکوت کن”. پس از چندی کنیز به علی اشعری می‌گوید که باردار نیست و به او دروغ گفته است!
در پاسخ به نامه “ابوالحسن اسدی” پیرامون ختنه مجدد پسری که دوباره روی آلت‌اش پوست روییده، حضرت ضمن تاکید بر ختنه مجدد او هشدار می‌دهد: “زمین از بول انسان ختنه نشده چهل روز به سوى خدا ضجه مى‏كشد”! آیا از یک نماینده مهرورز خدا بر روی زمین نباید انتظار داشت که میلیون‌ها انسان ختنه نشده آن روزگار از دیگر ادیان را مشمول نفرین و توهین نسازد؟
برای تاکید روی این که توقیعات منتسب به امام زمان، جز موضع گیری‌ها، بیانه‌ها و اطلاعیه‌های علنی تشکیلات “التنظیم السری” بیش نیستند، سندی از کتاب “الغیبت” شیخ طوسی را عینا درج می‌کنم : “در پشت نامه‏اى كه مشتمل بر جواب مسائل اهل قم بود، از حسین بن روح پرسیده بودند آیا این جوابها از وجود اقدس امام زمان است یا از محمد بن على شلمغانى؛ چه كه وى گفته است جواب این مسائل را من داده ام”. ملاحظه می‌کنید که چقدر شباهت دارد به عمل کرد برخی کادرهای اخراجی یا انشعابی سازمان‌های سیاسی امروزی که اولین کارشان فاش کردن برخی اسرار و کارهای محرمانه دوستان سابق‌شان است. جالب است که برای همین فاش سازی شلمغانی، دوباره حسین نوبختی از امام زمان توقیع آورد با این عبارات که: “تمام جوابها از ماست و آن لعنه الله علیه در یك حرف آن دخالت نداشته است”! خلاصه این که دوستان هوشیار ما، هر جا گیر کرده‌اند، یک نامه روی دست امام زمان گذاشته‌اند!
سوال این است که علما و محققان شیعی که در علم حدیث و رجال اعجاب نموده و برای تشخیص درجه اعتبار یک حدیث، ده‌ها ضابطه و فیلتر ابداع کرده‌اند ؛ به طوری که برای نشان دادن نقطه ضعف یک حدیث سنی (که به نفع‌شان نیست) بی رحمانه مته به خشخاش گذاشته‌اند، چگونه راضی شده‌اند که این توقیعات را – که انشا پردازی و تصنعی بودن‌شان داد می‌زند! – از “ناحیه مقدسه” امام زمان قبول کنند و روی صحت آن‌ها قسم بخورند؟ طرفه این که محققان شیعی از قول برخی بزرگان آن عصر آورده‌اند که گویا آن‌ها تعدادی از دستخط‌های امام زمان را با هم تطبیق داده و دیده‌اند که همه یک سان است! با توجه به این که در یکی از این توقیعات، امام صراحتا دستور می‌دهد: “دستخط مارا به كسى نشان ندهید”، معلوم نیست حضرات با چه مجوزی نمایشگاه خط برگزار کرده‌اند!
واقعیت این است که انگیزه، ایمان، اتحاد، انسجام و توانمندی عناصر “التنظیم السری”، در کنار تاکتیک آورد و برد توقیعات و تعیین مقرری ماهانه برای معتقدان یا تمکین کنندگان به “مهدویت”، از عوامل اصلی پاگرفتن پروژه امام غایب و از میدان به در کردن مدعیان دروغین بوده است. بنابراین، اصالت ندادن به این نامه‌ها، اصالت نواب اربعه را زیر سوال می‌برد که خودش چهار ستون اصلی زیر پروژه و بنای غیبت صغراست، این چهارتا را هم که بکشی، کل بنای غیبت کبری و مهدویت فرو می‌ریزد و به تبع آن، “نیابت عامه” روحانیت و “ولایت فقیه” نیز پا در هوا می‌ماند!
نکته بسیار مهم دیگر – که برخی محققان شیعی به درستی رویش انگشت گذاشته‌اند – این است که چرا امام زمان در دوران هفتاد سال غیبت صغرا و داشتن چهار رابط با شیعیان، به جای پاسخگویی به مسایل پیش پا افتاده فقهی، یک سری مسایل بسیار جدی و استراتژیک در غیبت امام از قبیل فرم رهبری دنیای تشیع و نیز مالیات‌های مذهبی (خمس و ذکات و سهم امام)، امر قضاوت و… را تعیین تکلیف نکرده است. براساس اصول شیعه، امامان دوازده گانه جملگی از یک‌شان و مرتبت الاهی، علمی و معنوی برخوردارند، بنابراین چگونه است که مثلا امام ششم هیچ مساله فقهی و شرعی در عصر خود را بی‌پاسخ نمی‌گذارد و نیز برای پیش برد کارهای اجرایی و مالی دستگاه امامت، تشکیلات بزرگی راه اندازی می‌کند (نظام الاموال و الوکلا)، اما امام زمان، همه را به حال خود رها کرده و به تعطیلات دراز مدت می‌رود؟ همه این‌ها نشان می‌دهد که عناصر و تشکیلاتی که پروژه “غیبت” را بعد از رحلت امام حسن عسگری بنا نهادند، انگیزه‌ای سیاسی، تاکتیکی و مقطعی از آن داشتند. وقتی حتی در زمان امام محمد باقر بحث می‌شود که اگر چشم انداز دویست ساله برای ظهور “قائم” داده شود، مردم از اسلام برخواهند گشت، اگر به یک مومن شیعی بعد از رحلت امام یازدهم گفته می‌شد که تا چند هزار سال بعد نیز امام زمان ظهور نخواهد کرد، تردید نمی‌کرد که سرکار گذاشته شده است!

دست ایرانیان

من مایل هستم که عقیده شخصی خودم را – البته مبتنی بر متون شیعی – در مورد سازمان مخفی “التنظیم السری” و نواب چهارگانه و صدها نماینده، رابط و وکیل وابسته به آن‌ها در اقصی نقاط ایران و دیگر نقاط را که حدود هفتاد سال کار خود را پیش بردند، بیان کنم. من سمپاتی زیادی به این گروه دارم. من در این مجموعه – بدون این که به نقش اعتقاد و ایمان دینی آن‌ها کم بها دهم – آشکارا دست ایرانیان وطن پرست و انقلابی را می‌بینم. اگر در ظرف زمانی و مکانی خودشان قضاوت کنیم، آن‌ها روشفنکران دینی و مبارز زمانه بوده‌اند که خود را با جنبش‌های آزادی خواه و استقلال طلب ایرانی در یک جبهه می‌یافتند. آن‌ها تقویت و اعتلای جنیش استقلال طلبی علیه دستگاه جنایت‌کار خلافت، که خاک وطن ما را به توبره کشیده بود، را در گرو تقویت و حفظ شاخه اصلی تشیع – امامیه – می‌دانستند که اپوزیسیون دینی و سیاسی حکومت را نمایندگی می‌کرد. ما با این نگاه، بهتر در می‌یابیم که چرا سردار شجاع ایرانی “ابومسلم خراسانی” با آن که امام ششم شیعیان به دعوت نامه او پاسخ رد داد، قیامش در خراسان را با نام “اطاعت شخصی از خاندان پیامبر (الرّضا من اهل‌البیت)” آغاز کرد ؛ و چرا به یک باره این حدیث بر سر زیان‌ها افتاد که یکی از علائم ظهور “قائم”، حرکت دارندگان پرچم‌های سیاه – “سیاه جامگان”! – از خراسان است و حضرت “مهدی” در میان صفوف رزمندگان آن حضور دارد و به مردم تاکید می‌شود که “هر طور شده خودتان را به صفوف آنان برسانید، حتی اگر ناچار شدید توی برف‌ها سینه خیز بروید” (کتاب “عقد الدرر”). “مقارن آن روزگاران [قیام سیاه جامگان در خراسان] ظهور مهدی موعود و بیرون آمدن علم سیاه از جانب شرق، در غالب افواه جاری بود”(کتاب “تاریخ ایران بعد از اسلام” – زرین کوب) و یا در سنه بعد، عارف نامدار خطه شیراز، “حسین منصور حلاج”، به عنوان یکی از اولین مدعیان نیابت امام دوازدهم، اعلام کرد که “امام زمان از خراسان ظهور خواهد کرد و ظهور وی نزدیک است” (کتاب “آثار الباقیه”)؟ هم او – که بیشتر به عنوان عارف معرفی می‌شود – چگونه در شورش معروف سال ۲۹۶ هجری در بغداد علیه دستگاه ستم پیشه خلافت دست داشت و از ترس خلیفه ناچار شد بگریزد و سه سال در اختفا زندگی کند؟ ما اگر فرزندان آن ماهیگیر فقیر گیلانی – که خود را مانند شاهان ساسانی “شاهنشاه” می‌نامیدند و قصد داشتند “سلطنتی ایرانی برپا سازند” و سکه به سبک ساسانی زدند – را به خاطر خدمات‌شان به ایران، نمونه شاهان “خوب” می‌نامیم، از خود نمی‌پرسیم که چرا آن‌ها (دیلمیان)، ۶۰۰ سال قبل از صفویه، تعطیل عمومی در روز عاشورا، عزاداری برای شهیدان کربلا و زدن بیرق سیاه در این روز، راه اندازی دستجات سینه زنی سیاه پوش در خیابان‌ها (با دستجات جداگانه زنان) را در “بغداد” (پایتخت خلافت) و شهرهای ایران رسمی کردند و “امیر معزالدوله دیلمی پیشاپیش لشگریان‌اش” در بازار و خیابان‌های بغداد سینه زنی می‌کرد؟ چرا آن‌ها عالمان شیعی را به بحث در باره وجود امام زمان تشویق می‌کردند؟ اگر محمد صدوق و محمد طوسی به یک چنین دست آوردهایی نایل شدند، باید دانست که بدون پشتیبانی مادی و معنوی شاهان دیلمی کار چندانی از پیش نمی‌بردند. به علت تسلط دیلمیان به بغداد بود که کلیه کتاب‌ها و دیگر امکانات فرهنگی شهر در اختیار طوسی جوان قرار گرفت. به دعوت رکن الدوله دیلمی بود که محمد صدوق به پایتخت – شهر ری – رفت، تا از جمله : “در حضور شاه، با رهبران مذاهب مختلف به ویژه در دو موضوع امامت و غیبت حضرت ولی عصر مباحثه کند”. و این که امیر دیلمی: “شیخ را تعظیم و تکریم تمام نمود و جوایز و اقطاع مقرر فرمود”. همین ماموریت صدوق را در بغداد هم می‌بینیم: “در سال ۳۵۵ در سنین جوانی به بغداد سفر کرد. در آن زمان که هنوز مدت چندانی از این مساله [غیبت امام دوازدهم] نگذشته بود، عده‌ای از اهل کفر و نفاق نسبت به ماجرای غیبت، تردید کرده بر شیعیان خرده می‌گرفتند”. صدوق بلافاصله دست به کار می‌شود و کتاب معروفش در باره غیبت امام زمان را نوشته و در اختیار عموم قرار می‌دهد. او را در همین مسولیت برای دومین بار در نیشابور می‌یابیم : ” در آن شهر اهالی آنجا گرداگرد او را گرفتند و وی با بحثهای روشنگرانه خود تشتت فکری عجیبی که نسبت به غیبت مهدی موعود (عج) در میان آنها رواج داشت، از بین برد”. اگر به لیست شهرهای مهم آن روز قلمرو اسلامی که محمد صدوق با تحمل سختی‌های فراوان در نوردید، با دقت بنگریم: ” ری، مشهد، بلخ، بخارا، مرو، سمرقند، فرغانه، سرخس، گرگان، همدان، کوفه، بغداد، مکه، مدینه و…” نیک درخواهیم یافت که چه مجاهدتی در راه هدف‌اش کرده است. تقریبا همین اندازه جهان گردی را برای محمد کلینی نوشته‌اند. اگر ما سهم انگیزه ملی را از حرکت روشنفکران دینی آن روزگار حذف کنیم، در دام مورخان رسمی و عرب زده تشیع افتاده‌ایم. نیک نامی، پرهیزگاری، عدالت طلبی و ظلم ستیزی امامان شیعه در برابر دستگاه پر از ظلم و فساد و سرکوب گری و آزادی کشی خلافت عباسی (مضاف بر احساس مشترک سرکوب شدگی) خود کافی بود که جنبش‌های استقلال طلب و آزادی خواه را به آن‌ها متمایل کند. حتی شنیدن خبر این که معتصم خلیفه جنایت کار عباسی در یک شب با دختران اسیر بابک و مازیار (پس از کشتن پدران قهرمان‌شان) هم بستر شد تا تمام آزادی خواهان ایرانی را تحقیر نماید، برای تجمع آنان زیر پرچم امامت شیعی کافی بود. (جزییات این زفاف سه گانه نفرت‌انگیز – همراه با “دختر ملک روم” با آنتراکت شراب و نماز در فاصله هر کدام!- را خواجه نظام المللک در سیاست نامه‌اش با آب و تاب آورده است!).
در این نوشته کوتاه فرصت آن نیست تا از چند و چون ایرانیان ساکن در قلمرو عربی خلافت سخن گفته شود. (شادروان زرین کوب در دو قرن سکوت‌اش به میزان زیادی به آن پرداخته است). ولی این سوال جدی به جای خود باقی است که آن هزاران اسیری که در همان حملات اولیه اعراب به ایران، به قلمرو عربی خلافت برده شدند (و از جمله ۴۰۰۰ هزار سربازی که از آذربایجان برای مقابله با اعراب به جبهه قادسیه اعزام شده بودند و پس از اسارت درکوفه اسکان داده شدند) و هزاران ایرانی‌ای که در سنه‌های بعد – به هر انگیزه‌ای – به آن طرف‌ها مهاجرت کردند، در کجای این جنگ و جدال‌های سیاسی – دینی قرار داشته‌اند؟ در یک تقسیم بندی کلی، تعدادی از ایرانیان، داخل نظام حاکم خلافت شدند و تعدادی به اپوزیسیون شیعی آن روی آوردند. (در این جا به انگیزه‌های اولیه هیچ یک کاری نداریم). از آن جا که تاریخ عمومی، کم‌تر با هویت ملی عناصر خود مشکل داشته، ایرانیانی که داخل دستگاه خلافت شدند، شناخته شده‌تر هستند. (از جمله خاندان برمکی، نوبخت، سهل، و افرادی مثل: افشین و..).
در پایان حکومت اموی، ایرانی‌ها “بر همه شئون حکومت، استیلا داشتند” و یکی از خلفایشان گفته است که “ما لحظه‌ای از ایرانی‌ها بی‌نیاز نشدیم”. به رغم به کارگیری ایرانی‌ها در امور حکومتی، خلفا همیشه از آن‌ها بیمناک بودند و ترور عمر خلیفه دوم به دست “پیروز نهاوندی”، چون کابوسی خلفا را آزار می‌داده است. آن‌ها به خوبی از کینه تسکین ناپذیر ایرانی‌ها در قلمرو عربی اطلاع داشته و نوشته‌اند که “معاویه” چندین بار قصد داشته همه آن‌ها را نابود و از دست‌شان خلاص شود، ولی برخی اطرافیان‌اش مانع این کار شده‌اند.(دو قرن سکوت و تاریخ ایران بعد از اسلام) در مورد نقش ایرانیان در خلافت عباسی نیز همین بس که : “بیش از نیم آن رنگ عربی نداشت و نیم دیگر هم تقریبا یک سره ایرانی بود” (”تاریخ ایران بعد از اسلام”)
اما در تاریخ نویسی مذهبی – به ویژه به دلیل تعصب عربی علما و مورخان شیعی و کم عناینی تاسف بار آن‌ها به هویت ایرانی (که در حکومت کنونی هم به طور نفرت انگیزی شاهد آن هستیم)، حضرات چندان پاپی نقش ایرانیان در آن دوران‌ها نشده‌اند. اگر از بحث اصلی پرت نیفتیم، به نظر می‌رسد که آن‌ها حتی عمد داشته‌اند، هویت ایرانی را در لابه لای القاب و کنیه‌های عربی گم و گور نمایند. اگر در گذشته، برخی اجبارات زمانه نیز در این کار دخیل بوده، امروزه اصرار اسلامی نویسان ایرانی بر این کار چه توجیهی دارد؛ جز این که حتی نوشته‌هایشان را ملال‌آور می‌کند؟ همان شیوه‌ای که در به کار بردن القاب و جملات مطنطن عربی در لابه لای روضه خوانی برای گریاندن مردم عامی و اشل دادن به خطابه‌هایشان به کار می‌برند! مثلا اگر آن‌ها به جناب: “ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی” به زبان امروزی بگویند: “محمد صدوق”، احتمالا دیگر کسی به زیارت آرامگاه‌اش در شابدوالعظیم نخواهد رفت! اگر به جای: ” ابوالحسن علی بن مهزیار دورقی بن مهزیار اهوازی” به زبان امروزی از خانواده “مازیار اهوازی”، نام ببرند، بیشتر، قهرمان شنای استان را تداعی خواهد کرد تا چند تن از سر وکیلان نامی امام زمان در جنوب ایران! آوردن یک چنین اسم “قرتی”! برای کسی که با چهارتن از امامان شیعه (امام رضا، جواد،‌ هادی و امام حسن عسگری)، ملاقات‌های حضوری داشته و نماینده و رابط مالی تام الاختیار آنان در ایران بوده است، برای امامان قدسی کسر‌شان خواهد بود!

ایرانیان و امام زمان
باری، مطابق تاریخ، مثلا در قیام “مختار ثقفی” برای گرفتن انتقام خون حسین و سایر شهیدان کربلا، “بیست هزار ایرانی” در صفوف رزمندگان او حضور داشته‌اند. در اردوی نظامی معاون او “ابراهیم مالک اشتر”، “یک کلمه هم عربی شنیده نمی‌شد”.(دو قرن سکوت). وقتی به او انتقاد می‌کنند که چرا این همه ایرانی در سپاه تو هست می‌گوید: “اولاد اسواران و مرزبانان ایرانند؛ از هر لشگری آماده‌تر و آگاه تر” (”تاریخ ایران بعد از اسلام”). می‌توان کنجکاو شد که این مبارزان، دوستان و فامیل و وابستگان‌شان و نسل‌های بعدی آن‌ها در قلمرو شیعه و امامان بعدی، به چه کاری مشغول بوده‌اند؟ به جز این که به قول زرین کوب باید آن‌ها را در هر نوع حرکت و “فتنه و آشوب”ی دخیل دید؟ اگر از این زاویه یک کار تخصصی در پروژه غیبت امام دوازدهم و مهدویت صورت گیرد، نتایج شگفت آورتری از نقش و سهم ایرانیان وطن پرست در آن به دست خواهد آمد. در حد مختصر می‌توان اشاره کرد که در میان انبوه احادیث مربوط به شیعه هر جا صحبت از: «اهل مشرق»، «اصحاب الرایات السود»، «اهل خراسان» و «الرجل الخراسانی»، «فرس»، «اعاجم»، «موالی»، «بنوالحمراء»، «قوم سلمان»، «اهل قم» و «اهل طالقان» و نظایر آن می‌شود، اشاره به افراد ایرانی دارد. در اخبار مربوط به تمامی جنبه‌های مربوط به امام زمان (اعم از غیبت صغرا و کبرا و ظهور او) به نحو شگرفی، ایرانیان دخالت داده شده‌اند. “محیی الدین عربی، عارف معروف، در كتاب خود- “فتوحات” – درباره وزیران امام مهدی (عج) می نویسد: همه آنان از عجمند و در میان آنان هیچ فردی از عرب وجود ندارد”. در میان ۳۱۳ نفری که قرار است همراه امام زمان قیام کنند، تعداد زیادی ایرانی (به شمول “۵۵ زن”) نیز سازمان دهی شده‌اند! ۱۳ تن از این زنان، “مجروحان را مداوا می‌کنند و از بیماران جنگی پرستاری می‌نمایند” (کتاب “اثبات الهداه”)، “بیشترین یاران مهدی (عج) را ایرانیان تشكیل می‌دهند. در احادیث آمده است: بسیاری از یاران امام زمان (عج) از اهالی مرورود، مرو، توس، مغان[آذربایجان] جابروان [اطراف تبریز]، قومس [سمنان]، اصطخر [شیراز]، فاریاب، طالقان، سجستان [سیستان] نیشابور، طبرستان، قم، گرگان، اهواز، سیراف [بوشهر]، ری و كرمان هستند” (”سایت طپش”…مقاله “ایرانیان در قرآن”.) از افسانه‌سازی‌ها که بگذریم، مطابق تاریخ مادی و زمینی، نقش ایرانیان در “نظام الاموال و الوکلا” و تشکیلات “التنظیم السری” انکار ناپذیر است. فقط باید با حوصله و نگاه انتقادی – و نه با ایمان دینی و تعصب! – تاریخ را گشت و استخراج کرد که مثلا: چگونه رابطی در خراسان که کنیزی را برای امام صادق می‌آورده، “با زیر پا گذاشتن حدود الاهی”، در راه و در کنار رود جیحون به او تجاوز کرده و به همین دلیل مورد توبیخ و سرزنش امام ششم قرار گرفته است. (نقل از “قطب راوندی” از علمای بزرگ تشیع – سایت “مجمع جهانی شیعه شناسی”) ؛ چرا امام رضا به سر وکیل منطقه آذربایجان لباس هدیه کرده است؛ چرا چارت سازماندهی هشت نفره وکیلان منطقه غرب ایران به “حسن همدانی” وصل بوده؟ چگونه خانواده مازیار اهوازی ارتباطات خود را با چهار امام و نواب اربعه امام زمان برقرار می‌کرده‌اند؟ و همین سوال پیرامون رابطه این امامان با “زکریا قمی” و “عزیز مهتدی” وکیلان ناحیه قم وجود دارد؛ چرا فردی به نام “محمودی” وکیل منطقه “دینور” در شمال کرمانشاه، پس از دریافت حکمی از “ناحیه مقدسه” امام زمان، عازم وکالت در شهرری می‌شود؟ “احمد دینوری” چه رابطه قبلی با امام حسن عسگری داشته که بعد از فوت او، از “اردبیل” راه می‌افتد تا هدایای مردم این شهر و نیز در سرراهش، وجوهات مردم “دینور” (حدود شانزده هزار دینار) و سپس در کرمانشاه ار شخصی به نام “احمد مادرایی” هزار دینار گرفته و می‌رود در بغداد تحویل نماینده امام زمان می‌دهد”؟ چرا امام دهم از “صالح همدانی” (”وکیل اوقاف در قم”) ناراضی بوده است؟ چرا همین امام وکیل خود “فارس قزوینی” را عزل کرده است؟ چرا امام زمان طی نامه‌ای “ابراهیم همدانی” را وکیل مورد اعتماد خود معرفی کرده است؟ “قاسم بن علاء از اهالی آذربایجان”، چگونه با امام ‌هادی و حسن عسگری دیدار می‌کرده و در زمان امام زمان نیز، نواب خاص حضرت (نایب دوم و سوم) نامه‌های امام غائب را برای او ارسال می‌کرده‌اند؟ چگونه در حضور “محمد صفوانی” اهل “ران: شهری بین مراغه و زنجان”، “قاصد امام زمان” نامه‌ای برای قاسم می‌آورد که در آن از جمله به این وکیل گفته شده بود پس از مرگش پسر خود “حسن” را به عنوان وکیل در منطقه معرفی نماید؟ چگونه در حضور “حسن گرگانی” در قم نامه‌ای برای “سفیر امام زمان” در این منطقه “عبداله بزوفری” نوشته می‌شود و از او در باره زن بارداری که پدر بچه، آن را نطفه خود نمی‌داند، سوال می‌کنند؟ “محمد متیل” که همراه زنی به نام “زینب” از آوه (بین قم و ساوه) به بغداد رفت تا وجوهات مذهبی او را به نایب سوم امام زمان تحویل دهد، چه ارتباطی با نواب خاصه داشت؟ ارتباطات وکیلان در “نیشابور و بیهق (سبزوار) گرفته ‌تا مرو و طوس و كابل و هرات و بلخ و سمرقند و بخارا” با مدینه چگونه برقرار می‌شده ؛ و در یک مقطع، “محمد اسدی” در شهر ری، چگونه ریاست خود را بر وکیلان این شهرهای شرقی ایران و نیز – در مقطعی به عنوان سر وکیل کل ایران – اعمال می‌کرده است؟ چرا امام حسن عسگری به وکیل خود “اسحاق نیشابوری” نامه می‌نویسد که همه وکلای ناحیه خراسان، وجوهات و اموال شرعی جمع آوری شده را هر بار برای وکیل ارشد‌تر او در سبزوار “ابراهیم عبده” بفرستند و او نیز برای سر وکیل امام در شهر ری ارسال نماید؛ “محمد صیرفی” اهل بلخ، وجوهی را که مردم این شهر به عنوان “سهم امام” به او داده بودند و “نیمی از آن‌ها طلا و نیمی دیگر نقره ” بود و نیز شخص دیگری به نام “جاوشیر” اهل بخارا “ده شمش طلا” را چگونه به حسین نوبختی در بغداد می‌رسانند؟ چرا “سرور” اهوازی همراه پدر و عمویش به بغداد نزد حسین نوبختی می‌روند؟ “احمد قمی” و همشهری او “محمد عطار” که نمایندگی از جانب امام حسن عسگری “در اوقاف قم” را داشته‌اند، پس از رحلت این امام، مطابق کدام احضاریه و دستور تشکیلاتی، خودشان را از قم به بغداد رسانده و جزو معاونان و دست یاران اصلی نواب خاص امام زمان سازماندهی می‌شوند؟ “عبدالله قزوینى” “باب امام زمان در قزوین” چگونه نامه‌های اختصاصی خطاب به خودش را از امام غایب دریافت می‌کرده است؟ حسین نوبختی ایرانی (نایب سوم) چرا کتابش علیه شلمغانی را قبل از انتشار، برای نظر دهی نزد علمای قم می‌فرستد؟ دو تن از اهالی قزوین “علی بن احمد” و “مرداس” و “بسامی” از وکیلان منطقه ری، “یعقوب منقوش” و “ابراهیم نیشابوری”،”محمد نعیمی نیشابوری”، “ابراهیم تبریزی”، “خلف اشعری”، “احمد‌هاشمی”، “سعد قمی”، “عمرو اهوازی” چگونه مستقیما امام زمان را ملاقات می‌کنند؟ چگونه یک “مرد خراسانی که عربی هم خوب بلد نبود”، “نامه‌ای از امام زمان را همراه با سی دینار” به دست “یعقوب غسانی” در مصر می‌رساند ؟ و از این قبیل…حقیقت این است که در زیر سقف نورانی و پراز معجزه تاریخ “قدسی”! این قبیل حرکت‌های مبارزاتی و تشکیلاتی در سرزمین مادری تحت اشغال ما، موج می‌زند؛ با تمام فراز و نشیب‌ها و شکست و پیروزی‌های انسانی و زمینی‌اش!
عدد ۷۰ سال
تاریخ می‌گوید در سال ۲۶۰ هجری قمری (شهادت امام حسن عسگری) عمر امامت خاندان گرامی علی به پایان رسید. تاریخ هم چنین می‌گوید در سال ۳۲۹ هجری قمری عمر “نواب اربعه” نیز به پایان رسید و پرونده امام زمان برای همیشه درهمین نقطه بسته شد. دلیل گزینش مدت هفتاد سال برای غیبت صغرا چه بود؟ قرائت رسمی شیعه بدون تعارف، آن را تصمیمی برنامه‌ریزی شده از جانب خدا و توسط خود پیامبر و حضرت علی می‌داند! اما در قرائت غیرآسمانی، حدس و گمان‌ها متنوع است. به یک گمان شخصی خودم در بالا اشاره کردم: چون در همین سال، محمد کلینی درگذشت (و به باور من، خودش از عناصر اصلی “التنظیم السری” بود)، ادامه کار نواب، بدون حضور او – که به قول “ابن اثیر” نقش‌اش در حد امامان شیعه بود- مقدور نبود. برخی می‌گویند تعیین ۷۰ سال، پاسخی است برای کسانی که معتقدند امام حسن عسگری فرزندی داشته و حتی دوران امامت‌اش را هم سپری کرده، اما پس از گذراندن عمر طبیعی آن دوران، رحلت کرده است. دلیل دیگر این که تداوم نواب خاص و ملاقات حضوری با امام – مثلا در شرایط سنی صد سال بعد – و در شرایط سیاسی و اجتماعی غیر قابل پیش بینی آینده، ممکن بود کل پروژه غیبت را دچار تناقضات اساسی کرده ؛ داستان نواب اربعه را نیز لوث نماید و از جدیت و قداست بیندازد. به همین خاطر مصلحت برآن قرار گرفته که در عدد ۷۰ سال، پروژه نواب خاص را متوقف نمایند.
در همین رابطه عده‌ای بر این نظرند که در عصر نایب چهارم افزایش فشار توده شیعی برای ملاقات حضوری با امام زمان و رفع شکاکیت‌های روزافزون نسبت به وجود او، باعث شده تا خاتمه پروژه غیبت صغرا و پایان دوره نواب خاص، اعلام گردد. برخی با توجه به خون ریز و سفاک بودن دو خلیفه آخرین دوران نواب: “قاهر بالله و راضی بالله”، معتقدند که نایب چهارم ایرانی عملا فلج گشته و دیگر قادر به ادامه فعالیت نبوده است. یک نظریه سیاسی نیز مطرح است و آن این که تشکیلات “التنظیم السری” به این تحلیل می‌رسند که با توجه به گسترش جنبش مردمی و شیعی “قرمطیان”، پیروزی‌ها و پیش‌روی‌های دیالمه شیعه ایرانی و تسلط‌شان بر بغداد، به حکومت رسیدن فاطمیون شیعه در مصر، امکان سقوط خلافت عباسی و برقراری یک حکومت سراسری شیعی را در چشم اندازی نزدیک قرار داده است و بهتر است سیر حوادث خوش و ظفرنمون را به حال خود واگذارند و خودشان کنار بکشند. البته در عمل این طوری نشد و تنها یک نسل بعد، سلجوقیان سنی مذهب، بساط گسترده شیعیان در بغداد را قلع و قمع کردند و همه سرمایه‌ها و دست آوردهای دینی و فرهنگی آن‌ها، منابر، کرسی‌های تدریس، کتابخانه‌ها و… را کاملا سوزاندند و تعدادی از عناصر فعال آن‌ها را به قتل رساندند. کم کمک وقت آن فرارسیده بود که با سپری شدن دوران “غیبت صغرا” و از موضوعیت افتادن تمرکز سیاسی و مقطعی روی ایده “قائم”، کار فرهنگی گسترده‌ای برای جا انداختن “غیبت کبرا” فراهم شود و پروژه مهدویت بی صاحب نماند. به گفته “دکتر جاسم حسین”، پس از نواب اربعه “فقها در این زمان به خود جرات نمی‏دادند به نمایندگی از سوی امام اقدامی کنند، ولی طولانی شدن دوران غیبت، فقها را بر آن داشت تا خلا موجود را پر کنند” (”سایت حوزه”)

داستانی که به “ولایت مطلقه فقیه” منجر شد!
در سال ۳۲۹ هجری قمری چهارمین و آخرین نایب خاص “علی سیمری” آخرین توقیع بسیار کوتاه از امام زمان را به اطلاع شیعیان رساند و خود درگذشت: “ای علی بن محمد سیمری! خداوند در فقدان تو به برادرانت پاداش بزرگی عطا فرماید، تو تا شش روز دیگر رحلت می‌كنی، كارهایت را سامان ده و هیچ كس را به جانشینی خود سفارش نكن. اكنون زمان غیبت كبرا فرا رسیده است و ظهور من فقط با اجازه خدا خواهد بود، آن هم از مدتی طولانی صورت می‌گیرد كه در آن مردم، بسیار سخت‌دلند و سرزمین پر از بیدادگری است. كسانی، نزد شیعیان ما ادعا می‌كنند كه مرا می‌بینند. هر كس پیش از خروج سفیانی و صیحه آسمانی چنین ادعایی بكند، دروغگویی بیش نیست”. چنان که ملاحظه می‌کنید – و اگر به واقع نیزآن چنان که فقهای کنونی مدعی‌اند: “فقیه در عصر غیبت، امام المسلمین و رئیس‌المله می‏باشد” (کتاب ولایت فقیه خمینی)؛ و یا : “خدا به ولی فقیه از طریق امام زمان اجازه داده كه حكومت كند” (آیت اله مکارم شیرازی) – بهترین و منطقی‌ترین جایی که باید ردی از این اجازه من درآوردی – “نیابت عامه روحانیون” – می‌بود، همین نامه بود. انصاف این است که ما باید مدیون “التنظیم السری” باشیم که یک چنین سندی را به دست روحانیون ریاست طلب کنونی نداده‌اند. اگر آن‌ها امروزه ادعا می‌کنند که: “نیابت عامه” یعنی “رهبری سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی تشیّع”! و آیت اله جنتی فتوا صادر می‌کند که: “ولی فقیه نسبت به جان و مال و ناموس مردم اختیار دارد”، جعل و تقلبی بیش نیست! (سایت “پایگاه اطلاع رسانی گروه معارف دینی”)
شاید به دلیل همین نقص و کمبود مهم در نامه امام زمان بود که حضرات ناچار شدند ۸۳ سال پس از برچیده شدن تشکیلات نواب چهارگانه، نامه‌ای از جانب امام زمان خطاب به بزرگ‌ترین مرجع دینی تشیع در آن زمان – “شیخ مفید” – تولید کنند که بسیار تصنعی‌تر و غیر منطقی‌تر و نا به هنگام‌تر از نامه‌های قبلی جلوه می‌کند و به قول یک ضرب المثل عامیانه، در حکم خرید لباس نو، بعد از عید نوروز است! از آن بی مایه‌تر این که تاکید شده : “این نامه‏ها توسط شخص مورد اعتمادی که نامش ذکر نشده، به شیخ مفید رسیده است”! این که چرا امام زمان – که در آن تاریخ ۱۵۰ ساله شده بود! – تازه به فکر جبران مافات و تقویت مرجعیت شیعه افتاده را باید از تولید کنندگان گمنام آن نامه پرسید، اما هر چه هست، بخشی از این نامه که به محل سکونت و نوع زندگی فیزیکی امام زمان مربوط می‌شود، از استعداد ادبی و تخیلی تحسین انگیز نویسنده نامه حکایت دارد: “ما اینك در قرارگاه خویش، در مكانى ناشناخته، بر فراز قله‏اى سر به آسمان كشیده، اقامت گزیده‏ایم كه به تازگى به خاطر عناصرى بیداد پیشه و بى‏ایمان، بناگزیر از منطقه‏اى پر دار و درخت بدین جا آمده‏ایم و به زودى از اینجا نیز به دشتى گسترده كه چندان از آبادى دور نیست، فرود خواهیم آمد و از وضعیت و شرایط آینده خویش، تو را آگاه خواهیم ساخت تا بدان وسیله در جریان باشى كه به خاطر كارهاى سازنده و شایسته‏ات نزد ما مقرب هستى”. تولید کننده نامه فکر خواننده بخت برگشته را نکرده که چگونه و توسط چه کسی نامه از فراز قله‌ای “اورست” گونه در گوشه‌ای از دنیا به دست یک مرجع تقلید وقت در بغداد رسانده شده است؟ چون که در حومه بغداد و حتی کل عراق قله‌ای به این بلندی شناخته شده نیست. این تناقض را هم توضیح نداده، امامی که تا ۷۰ سالگی به جز چهار نفر کسی او را نمی‌دید و اکنون که در سن ۱۵۰ سالگی است، دیگر هیچ یک از انسان‌های همسن او، چه در اپوزیسیون و چه در پوزیسیون، در قید حیات نیستند و فیلم وعکس و اثر انگشتی هم در کار نیست و ساواک خلیفه پوسترهای او را به در و دیوار نچسبانده و خودش نیز به انواع معجزات تواناست، به چه دلیل و با چه منطقی از ترس “عناصری بیداد پیشه”، محل “پر دار و درخت” قبلی را رها کرده و به یک “قله سر به آسمان کشیده” پناه برده است؟ [در کتاب "الغیبت"، امام زمان در نامه به خانواده "مازیار اهوازی" نیز می‌نویسد: "پدرم امام حسن عسگری به من امر فرموده است که جز در کوه‌های صعب العبور و سرزمین‌های خالی از سکنه، مقیم نباشم". با وجود یک چنین آدرس واضحی معلوم نیست که چرا نویسنده کتاب "اثبات الهداه"، آن حضرت رابه " جزیزه‌هایی بسیار بزرگ و پهناور در دریا " منتقل کرده است؟ بگذریم که در کشفیات اخیر، احتمال سکونت حضرت در "مثلّث برمودا واقع در ۲۰۰ کیلومتری کالیفرنیا" نیز داده شده است! (سایت "امام مهدی"). راستی چرا متولیان رسمی تشیع هر بار امام زمان را دور از جامعه و در میان دریا، یا بر فراز کوه‌ها، بیابان‌ها، یا چاه‌ها و سرداب‌ها جا به جا می‌کنند؟ و چه اشکالی دارد که امامی که بنی بشری چهره او را نمی‌شناسد، در اطاقی معمولی در بغداد یا شهر و روستایی آرام‌تر در آن دور و بر زندگی کند؟ شاید علت این باشد که بزرگ‌ترین عالمان شیعی آن عصر، و از جمله "شیخ مفید" و "سید مرتضی" (به تبعیت از امام صادق که گفته بود: "می ترسد او را بکشند") مهم‌ترین دلیل اختفای امام دوازدهم را "بیم جانی" و "ترس" از سوء قصد دشمن، عنوان کرده‌اند. واقعیت این است که در آن مقاطع، علما و مورخان دینی عمدتا دلیل عدم ظهور امام را حفظ جان و مساله امنیتی اعلام کرده‌اند و در سنه‌ها و قرون بعد که این دلیل، سخیف و بی‌معنی جلوه می‌کرده، روی دلایل فلسفی و غیره متمرکز شده‌اند. تاکید علما و مورخان بزرگ تشیع در عصر غیبت به فقدان تامین جانی و امنیتی برای ظهور امام زمان، خود نشان دهنده سایه سنگین‌تر تلقی سیاسی و مقطعی از غیبت، حتی در ذهنیت خود آن‌ها می‌باشد؛ و الا این دو بزرگوار یک چنین تناقض بزرگی را برای همیشه به پروژه "مهدویت" تحمیل نمی‌کردند که اگر علت غیبت امام، فقدان تامین جانی است، پس با چه منطقی امام زمان در عصری ظهور خواهد کرد که "دنیا را ظلم و فساد" جباران خونریز پر کرده، که در آن صورت، یک هزارم زمان خلفا نیز تامین جانی نخواهد داشت! اگر روضه خوان‌های عوام فریب کنونی، این تناقض را این طوری رفع و رجوع می‌کنند که موقع ظهور امام، و به منظور حفظ امنیت او و امکان شمشیر بازی ایشان، کلیه سلاح‌ها و ابزارهای مدرن و پیشرفته کنونی و ماهواره‌های جاسوسی و دوربین‌ها و وسایل مدرن کنترل خیابانی از کار خواهد افتاد، چرا و با چه منظقی این معجزه همان موقع و در قبال چند تا شمشیر و سپر قراضه خلفا به وقوع نپیوست؟!]
باری، شیخ مفید با این نامه، امام زمان را به نوک قله‌ها فرستاد، تا بلکه خودش فکری به حال مسایل فقهی و شرعی مانده روی دست شیعیان بکند. مسائل مهمی که – اگر امامی در کار بود! – می‌توانست در یک صفحه به همه آن‌ها پاسخ بگوید و هم شیعیان و هم علمای آن‌ها را از سردرگمی درآورد. شیخ با احتیاط شروع کرد از “تفویض ائمه برای فقها در اقامه حدود در عصر غیبت” سخن گفتن. به راستی که هدف‌اش ریاست نبود. حتی شاگرد بسیار سرشناس و معتبر او “مرتضی علم الهدا” دخالت روحانیون در امور سیاسی و قضایی را تجویز نکرد. بسیاری از عالمان پرهیزگاری که در سنه‌های بعد، به این اختیارات چیزی افزودند، عموما نیت گره گشایی از کار مردم داشتند. ولی به قول معروف قطره قطره جمع گشت و از شانس بد نسل ما، به حاکمیت “ولایت مطلقه فقیه” منجر شد!

معجزات
واقعیت این است همان گونه که از قرآن و پیامبر گرامی اسلام هیچ حرف و سندی مبنی بر تداوم امامت در خاندان علی به ثبت نرسیده، برای امر مهمی مثل ولایت روحانیون بر مردم نیز هیچ گونه سندی در متون دست اول شیعی وجود ندارد. به همین دلیل نیز وقتی بزرگان شیعی معاصر می‌گویند: “ادله امامت عینا دلیل بر لزوم حکومت بعد از غیبت ولی امر است” (آیت اله خمینی)؛ “همه براهین امامت برای اثبات نیابت عامه در عصر غیبت جاری است” (جوادی آملی) اثبات شی در خلاء است و بیشتر آن لطیفه را تداعی می‌کند که به فردی گفتند کارت چیست؟ گفت نزد دایی‌ام کار می‌کنم. پرسیدند دایی ات چکاره است: گفت: بیکار! این شیوه، در مورد اغلب مستندات و استدلال‌ها پیرامون مقوله‌های مهم اختصاصی و اختلاف برانگیزشیعه همواره به کار رفته که پرسش گر کنجکاو پس از کنار زدن انبوهی روایت و بحث و فحص “تخصصی”! وقتی به سرچشمه می‌رسد، به واقع با خلاء مواجه می‌شود؛ یا به حدیثی می‌رسد که یک خودی مقدس آن را جعل کرده، یا راوی مربوطه حتی طبق معیارهای خودشان معتبر نیست؛ یا سرمنشاء به معجزه و آسمان وصل است و دیگر قابل تحقیق با ابزارهای زمینی نیست! به باورمن، اگر در ۱۲۰۰ سال قبل، محمد‌های سه گانه ایرانی کم‌ترین ظنی می‌بردند که از مصالحی که آن‌ها با عشق و علاقه و تحمل سختی‌ها و مخاطرات فراوان، جمع آوری می‌کنند، روزی خشن‌ترین نوع دیکتاتوری دینی “برجان و مال و ناموس” ایرانیان مسلط خواهد شد، پایشان را از شهرشان بیرون نمی‌گذاشتند! اگر روزی محمد طوسی در “الغیبت” می‌نوشت : «به قدری در عصر ما معجزات روشن از امام عصر (عج) صادر شده که از شمارش خارج است»، فکر نمی‌کرد که ۱۲۰۰ سال بعد، “آیت اله وحید خراسانی” یک “سور” هم روی برگ او بزند که: “حال که حضرت به این اندازه در آن زمان آیات باهرات (معجزات روشن و آشکار) داشت، پس ببینید تا این زمان چه اندازه معجزات حضرت رخ داده است”! (سایت “آینده روشن”) خوب است برای نمونه یکی از این معجزات را به طور خلاصه به نقل از کتاب الغیبت بیاوریم: فردی به نام “یوسف جعفری” در راه مراجعت از مکه، با جوانی “بسیار زیبا” مواجه می‌شود. نفری که همراه آن جوان است، بدون این که از او سوال شود، می‌گوید که این جوان زیبا “امام زمان” است. آقای جعفری از او معجزه طلب می‌کند. وردست امام زمان، با اشاره به شتری که آن جا بوده، از او سوال می‌کند دوست داری که این شتر با بارش به آسمان برود یا فقط بارش؟ آقای جعفری سپس این طور ادامه می‌دهد: “گفتم هرکدام باشد فرقی نمی‌کند. آن گاه دیدم شتر با بارش به سوی آسمان بالا رفت”. یک معجزه هم از نایب خاص ایشان بشنوید: زنی از قم کیسه‌ای جواهرات نزد حسین نوبختی می‌برد ولی ابتدا در حضور بقیه مراجعان از نوبختی می‌خواهد که بگوید داخل کیسه چیست؟ ظاهرا به نوبختی معجزه گر بر می‌خورد و به زن می‌گوید: اول برو و این کیسه را توی رودخانه دجله بینداز وبعد بیا این جا. زن همین کار می‌کند و پس از پرتاب کردن کیسه به رودخانه پر از آب، نزد نوبختی می‌آید. بلافاصله نوبختی به کنیز خود می‌گوید برو و آن کیسه را از اطاق بیاور. کنیز کیسه را می‌آورد و زن قمی با تعجب می‌بیند که همان کیسه به رودخانه افکنده شده است! راوی افسانه (”حسین قمی”) ادامه می‌دهد: “من و آن زن با مشاهده این دلیل روشن، هوش از سرمان پرید” (کتاب : “داستان‌هایی از امام زمان” به نقل از “الغیبت” و “کمال الدین”).
به سختی می‌توان باور کرد که آدم‌های هوشمندی مثل طوسی و صدوق این اراجیف را باور کرده باشند، اما می‌توان پذیرفت چون آن‌ها را برای تقویت ایمان مردم به “قائم” مفید می‌دیدند در ثبت آن‌ها تردید نکرده‌اند. جعل این قبیل شعبده بازی‌های کودک فریب و “دیوید کاپرفیلد” گونه، برای پوشاندن این واقعیت است که امام موهوم حتی قادر به حفظ جان خویش و آمدن به میان مردم برای قیام نیست. به تحقیق باید به این افزود: کل معجزاتی که متولیان تشیع به امامان دوازده گانه قدسی خود نسبت داده‌اند، از تمامی معجزاتی که ادیان ابراهیمی به “۱۲۴ هزار پیغمبر” نسبت داده‌اند، بسا بسا بیشتر است! حتی، به تحقیق، معجزاتی که متولیان تشیع به چهار نایب امام زمان – و بیشتر از همه به فرد ایرانی توانمند آن، حسین نوبختی – نسبت داده‌اند و نیز معجزاتی که در سال‌های اخیر برای “مسجد مقدس جمکران” اختراع کرده‌اند، از کل معجراتی که کتاب “تورات” و “انجیل” به موسی و عیسای پیامبر نسبت داده‌اند، بیشتر است! طرفه این که این گونه جعلیات و شعبده بازی‌ها در دینی صورت می‌گیرد که پیامبر گرامی‌اش صادقانه اعتراف می‌کند که معجزه‌اش همین قرآن است و از او انتظار کار خارق العاده نداشته باشند. تردید نباید کرد که بخش عظیم معجزات نسبت داده شده به امامان شیعه توسط دوستداران افراطی آن‌ها ساخته و پرداخته شده که آن را امری “ثواب” و دارای پاداش اخروی می‌پنداشته‌اند. تا آن جا که متون شیعی گواهی می‌دهد خود این بزرگواران به کرات از دانستن علم غیب و انجام معجزه تبری جسته‌اند، ولی همه جا امام غایب از آن مستثنی شده و خودش خطاب به نایب چهارم می‌گوید که از: “خبرهاى حتمى مربوط به آینده ى جهان” اطلاع دارد. (سایت “مرکز مطالعات و پژوهش‌های فرهنگی حوزه علمیه”)
امام صادق چندین بار غیب دانستن خود را تکذیب کرده است. در یکی از این احادیث که شش نفر راوی ناظر بر آن بوده‌اند، روزی امام ششم با عصبانیت وارد اطاق پذیرایی شده و خطاب به این‌ها گفته است: مردم به ما نسبت علم غیب می‌دهند، حال آن که من می‌خواهم یکی از کنیزهای خطاکارم را تنبیه کنم و او فرار کرده و در یکی از اطاق‌ها مخفی شده است و من نمی‌دانم در کدام اطاق است؟ (اصول کافی). محمد صدوق نیز می‌گوید: ” كسى كه علم غیب را به امام نسبت دهد، كفر به پروردگـار ورزیده، وبه نظر ما از اسلام خارج مى‌باشد” (کتاب: “کمال الدین”). جالب است بدانید که همین صدوق، اولین و تنها عالم بزرگ شیعی عصر غیبت است که امکان کار “اشتباه” توسط پیامبر اسلام را مطرح کرده: “سهو النبی”؛ مقوله‌ای که روشنفکران دینی کنونی – به جز یکی دونفر- جرات نزدیک شدن به آن را ندارند!
درک این نکته که چگونه در سنوات بعدی، پروژه “قائم” و “مهدویت” از روی میز سیاسی روز، به صندوق باورهای دینی و ایمانی شیعیان انتقال داده شد، چندان دشوار نیست. زمانی که ما در آغاز عصر ماشین، شاهدیم که چگونه بر مبنای این باور و در شرایط تاریخی و اجتماعی مساعد، سه مذهب جدا از هم – “بهاییت” در ایران، “احمدیه” در پاکستان و “المهدی” در سودان – شکل می‌گیرد و تثبیت می‌گردد و میلیون‌ها پیرو مومن پیدا می‌کند، از نهادی و ایمانی شدن این باور در اعصار گذشته – به ویژه در میان اذهان ساده اندیش و روستایی – تعجب نمی‌کنیم. دو محقق نامدار ” بارتولد” و “پطروشفسکی” تاکید دارند که تشیع، اساسا در میان روستانشینان نفوذ و گسترش پیدا کرده است. (شاید هم به همین دلیل باشد که روستاهای ایران همواره مهم‌ترین و اصلی‌ترین خاستگاه و پایگاه روحانیت درایران بوده است!).
امروزه نیز گزارش‌ها حاکی از آن است که برنامه ریزان فرهنگی حکومت، بسیاری از اتوبوس‌های زوار از روستاها و حومه‌های شهرها را به جای زیارت “حضرت معصومه”، مستقیما به مسجد جمکران می‌برند؛ در منابر، زیارت آن برابر زیارت حج تبلیغ می‌شود و سالانه “میلیون‌ها” زوار روانه آن جا می‌گردند. هزینه‌هایی که صرف جاده سازی و ساختمان سازی و هتل سازی این روستای کوچک شده حیرت انگیز است و نصیب کمتر شهر کوچکی در طول “جمهوری اسلامی ” شده است. من در انتهای این مقاله، دو عکس از مسجد جمکران در سنوات قبل و گنبد و بارگاهی که در جمهوری اسلامی برایش گذاشته‌اند، را به نقل از “سایت مسجد مقدس جمکران” قرار می‌دهم. این، تنها یک نمود کوچک است از نیاز نظام ولایت فقیه به چسبیدن به “مهدویت” و “استفاده ابزاری” از امام زمان! در همین سایت، سیزده معجزه جدید با ذکر سند به این مسجد نسبت داده شده که تنها دو فقره از آن‌ها “علاج سرطان بدخیم یک جوان” و ” نجات سرنشینان هواپیماى مشهد” است!

بیش از هزار سال قبل، یک روشنفکر مذهبی، تقویت پروژه غیبت و مهدویت را به نفع مردم و میهن‌اش می‌دید، اما اگر امروز “آیت اله یثربی” رییس حوزه علمیه کاشان، از طریق تریبون‌های سراسری، سخن گفتن حضرت علی در قنداق را اثبات می‌کند و تاکید می‌کند که محمد وعلی جلوتر از کلیه موجودات دنیا آفریده شده‌اند و خلقت سایر موجودات دنیا در برابر چشم آن‌ها صورت گرفته است و این که این دو تن به حضرت عیسی حرف زدن یاد داده و جان او را از مرگ نجات داده‌اند (سایت “شیعه نیوز”)، بایستی او را به عنوان یک شیاد تحویل پلیس داد! (البته اگر جامعه قانون مداری داشتیم!). همین برخورد – البته طنزآمیز!- نیز شایسته “جامعه مدرسین حوزه علمیه قم” است که در سایت رسمی خود به توهم ملاقات آیت اله خمینی و آیت اله خامنه‌ای با امام زمان دامن می‌زند. برگه احضاریه پلیس را باید به در خانه “حسن رحیم پور ازغندی” هم فرستاد، که این روزها با توجه به مفاهیم مدرن و واژه‌های لاتینی که در بحث‌های فلسفی‌اش به کار می‌برد، چشم و چراغ برنامه‌های تلویزیونی حکومت بوده و قند در دل دانشجویان حزب الهی آب می‌کند! او که تاکید دارد باید به حقیقت وجودی و فیزیکی امام زمان، صد در صد به صورت یک انسان حی و حاضر اعتقاد داشت، یک چنین آمیزه‌ای از چهره و اندام ‌هالیوودی “بنیتو دلتورو”، عیسی مسیح و “حسین رضازاده” را به عنوان قیافه کنونی امام زمان به خورد مومنان ساده باور شیعی می‌دهد: “چهر‌ه‌اش گندم گون، ابروانش هلالی و كشیده، چشمانش سیاه، درشت، جذاب و نافذ، شانه‌اش پهن، دندان‌هایش براق، بینی كشیده و زیبا، پیشانی بلند و تابنده، استخوان‌بندی او صخره‌ سان، گونه‌هایش كم‌گوشت و از فرط بیداری شبها، اندكی متمایل به زردی، بر گونة راستش خالی سیاه، عضلاتش پیچیده و محكم، موی سرش بر لاله گوش‌ها ریخته و نزدیك به شانه‌ها، اندامش متناسب و زیبا، قیافه‌اش خوش‌منظر و رخسارش در‌هاله‌ای از شرم بزرگوارانه و شكوهمند پنهان، هیئتش سرشار از حشمت و شكوه رهبری، نگاهش دگرگون كننده و فریادش همه‌گیر و دریاسان است”. (”سایت شهید آوینی”).
وسیله ایاب و ذهاب یک چنین شخصیتی نیز از بقیه متفاوت است: “خداوند تبارک و تعالی برای آن حضرت ابری مخصوص ذخیره کرده که در آن رعد و برق است و ایشان بر آن سوار شده و در راههای هفت آسمان و هفت زمین سیر می‌کنند”!(کتاب “منتهی الآمال”). یک روحانی عالی قدر و احتمالا آشنا به امور نظامی و جنگ افزار نیز، تناقضات مربوط به نحوه جنگیدن امام شمشیر به دست در دنیای پیشرفته کنونی را این طور برطرف می‌نماید: “در نخستین جنگى كه بین حضرت و دشمنان در مى‏گیرد تمام این وسائل جنگى از كار مى‏افتد. اتم از كار مى‏افتد. تمام این‏ها از كار مى‏افتند. جنگ دوباره به جنگ اسب و شمشیر و نیزه و سپر بر مى‏گردد”! (”سایت شیعه شناسی”). یک بحرالعلوم دیگر، علت طول عمر حدود ۱۲۰۰ ساله امام دوازدهم را این طور تشخیص داده که حضرت مهدی: “تعادل بین طبایع چهارگانه بدن (سودا، صفرا، خون و بلغم) را خوب حفظ کرده است”! چون برای ادامه حکومت و ولایت و “نیابت عامه” و ابدی روحانیت، به وجود امام زمان نیاز داری، هیچ سوال و ابهامی را بدون پاسخ نمی‌گذاری؛ فقط کافی است – به خصوص امروز! – کم‌ترین ارزشی برای خرد و شعور مردم قائل نباشی! معلوم نیست با چه مجوزی این جفنگیات به خورد دین باورانی داده می‌شود که بزرگان گرامی‌اش به صریح‌ترین بیان‌ها به ستایش خرد و خردورزی پرداخته‌اند (به نقل از اصول کافی) : “خدا به انسان چیزی برتر از خرد عطا نفرموده است ” (پیامبر اسلام) ؛ “خرد مهم‌تر از دین است” (حضرت علی)؛ “خدا به هرکس به اندازه خردش پاداش می‌دهد”(امام صادق)؛ ” به دینداری که خرد ندارد اعتنا نکنید” (امام رضا)
در یک نگاه کلی، به نظر می‌رسد که هموطنان استقلال طلب و آزادی خواه ما در سنه‌های اولیه غیبت، بیشتر با نام و جنبه سیاسی امام زمان “قائم” (قیام کننده) کار داشته‌اند تا نام و جنبه عقیدتی آن: “مهدی” (هدایت کننده). اگر بیش از هزار سال قبل، روشنفکران دینی ایران، در بالابردن پرچم “مهدویت” – در کنار وظیفه دینی – به وظیفه ملی خود نیز عمل کرده و با آن در مردم شور و حرکت ایجاد می‌کردند؛ امروزه این باور، مردم را به انتظار و رکود و جمود کشانده است.
دیروز آن‌ها از “مهدویت” حربه‌ای ساختند برای مبارزه با حکومت جبار وقت، امروز حکومت جبار وقت از مهدویت حربه‌ای ساخته برای سرکوبی مردم.دیروز حربه‌ای بود برای نیل به آزادی، امروز حربه ایست برای تداوم خشن‌ترین دیکتاتوری.

در ایران امام زمان دیگر “غایب” نیست
امروزه لااقل در میهن ما – طبق گزارش‌های دولت و نهاد رسمی روحانیت – امام زمان، دیگر “غایب” نیست، ظهور کرده و در همه ارکان “جمهوری اسلامی” حضور دارد: از “بیت رهبری” گرفته تا “دولت امام زمان”؛ تا کابینه و گارد حفاظت احمدی نژاد و تا ستاد‌های انتخاباتی ؛ تا اطراف مسجد جمکران و جبهه‌های جنگ ۸ ساله! یکی از دلایل منطقی ظهور او نیز این است که با وجود میلیون‌ها پاسدار و بسیجی و روحانی با پیشانی بند “یا مهدی” که به خوبی سازماندهی شده و به انواع سلاح‌ها و تجهیزات مدرن مجهزند، امنیت جانی امام غایب بیش از هر زمان دیگر تامین است! آری، او ظهور کرده و حالا این مردم هستند که غایب هستند و در حکومت جایی ندارند. آن که مردم، قرن‌های متمادی برای ظهورش دعا و نذر و نیاز می‌کردند، حالا به وسیله نایبان قلابی‌اش، جا را برای مردم ایران تنگ کرده است. او که روزی نامش اسم شب و رمز عبور برای آزادی خواهان ایرانی بود، امروز آرم پیشانی گشتی‌ها و اکیپ‌های سرکوب گر خیابانی است.
روزی در کلاس درس در این طرف‌ها، استادی که کاتولیک بود به مناسبتی می‌گفت: بعد از خاتمه جنگ جهانی دوم و برملا شدن فاجعه ارودگاه‌های مرگ نازی و سوزاندن هزاران یهودی بی پناه در کوره‌های آتش، کم نبودند مسیحیان و یهودیانی در اروپا که به وجود خدا شک کردند با این استدلال که در آن مهلکه آدم سوزی، خدا کجا بود؟ برخی نگرش‌های فلسفی و دینی، این سوال را اساسا غیرمنطقی می‌دانند؛ اما، با توصیفی که معتقدان و مروجان امام زمان از “منجی” دارای حقیقت فیزیکی و شکل و شمایل و توان معجزه گری می‌کنند، این سوال از ساحت او مطلقا منطقی و در طول قرون و اعصار نیز همواره مطرح بوده است. حتی در حضور امیردیلمی در شهرری “ملحدی” این سوال را از محمد صدوق می‌کند که در جنگی که همان عصر بین قوای اسلام و روم درگرفت، امام زمان شما کجا بود تا به مسلمان‌ها کمک کند؟ ایرانی‌ها البته به طرح این سوال محق ترند؛ امامی که هربار از عالم غیب فرود آمده و چند حاجی و زائر پولدار گیرافتاده در بیایان‌های مکه را نجات می‌دهد و بلافاصله از چشم‌ها غایب می‌شود؛ موقعی که قوای خونریز چنگیز رودی از خون در کشور به راه انداخته بودند، کجا بود؟ همین ابهام برای “حسین جوری” و یاران‌اش در سبزوار باقی بود زمانی که هر روز اسبی را زین و یراق کرده و در بیرون شهر آماده نگاه می‌داشتند تا امام زمان ظهور کرده و برآن سوار شود و شر مغول را از سر آنان دفع کند و سرانجام وقتی دید سرباز مغول حتی دست زن او را گرفته و دارد با خودش می‌برد، فهمید که “سربه دار” شدن تنها چاره دفع مغول است و اسب زبان بسته را به اصطبل بازگردانید! اسبی که تا همین امروز نیز بی‌سوار مانده است! بردن این گونه استدلال‌های ساده به میان مردم بسیار مهم و موثر است: همین روزها و در آستانه سالگرد فاجعه فراموشی ناپذیر قتل عام زندانیان سیاسی درسال ۶۷ باید “مادران سیاه پوش” و ” داغ دار” که “هنوز از سجاده‌ها سر بر نگرفته‌اند” (شاملو) بپرسند که موقع سربه نیست کردن هزاران تن از فرزندان آزادی خواه‌شان در دخمه‌های مرگ، امام زمان کجا بود و چرا آن‌ها را بدون دفاع به حال خود گذاشته، و به عکس، با آمران و عاملان آن جنایت فجیع، دیدار و حشر و نشر داشت!
واقعیت ناگوار این است که حتی اگر روزی روزگاری موفق شدیم به مردم عامی بباورانیم که “ولایت فقیه” سندیت عقلی و شرعی در تشیع ندارد و توسط آیت اله خمینی و تیم او، به مردم ایران تحمیل شد، باز باور به “امام غائب”، مردم را به سمت آن‌ها روانه خواهد کرد. بدیهی است که هیچ دینی – چه آسمانی و چه بدلی – بدون روحانی و کارگزار امور دینی متصور نیست؛ اما در میهن ما، با حضور جاندار و فعال “مهدویت”، نهاد مرجعیت شیعی، به نهاد “پدران روحانی” – آن چنان که در مسیحیت اتفاق افتاد – تبدیل نخواهد شد. به عبارت دیگر، این فقط روحانیت نیست که یک طرفه، ولایت خودش را بر مردم دین باور تحمیل کرده است، بلکه این مردم معتقد به حضرت “صاحب الزمان” حی و حاضر و در فرم بدنی ایده آلی هستند که برای برقراری رابطه با حضرت، به در خانه مراجع روانه می‌شوند. وانصافا برای واسط‌ گی او، چه کسانی ظاهر الصلاح تر، مناسب‌تر و مقبول‌تر از مراجع روحانی و نوارنی! فراموش نکنیم که قبل از انقلاب، مرجعی ساده زیست‌تر، درویش تر، بی‌تکلف تر، بی”دربار”‌تر از آیت‌اله خمینی وجود نداشت؛ ولی دکترین “مهدویت” و “نیابت عامه” از او چه ساخت؟! و تا این باور باقی است، خمینی‌های دیگر در راهند. از همین نقطه است که وظیفه اصلی و کانونی نواندیشان دینی و مردم‌گرا و وطن پرست – به ویژه آن دسته که در کسوت روحانی هستند – سنگین می‌نماید. آن‌ها باید به طور مستدل این حقیقت را تدریجا به میان مردم ببرند که “مهدویت”، “غیبت کبری” و “ظهور منجی” قدسی توهمی بیش نیست. حتی باید آن دسته از متفکران شیعی نیز نقد شوند که حقیقت وجودی و حیات فیزیکی و مادی امام غایب را دور زده و دستگاه فلسفی به ظاهر فریبایی از “مهدویت” را در لابه لای ابرهای ذهنی جایگزین آن می‌نمایند. یک بار دیگر به گنبد و بارگاه زیبا و سحرانگیز مسجد جمکران نگاه کنید که چگونه بر مبنای هیچ و پوچ، سالانه میلیون‌ها مردم عوام برای حاجت خواستن روانه آن جا می‌شوند؛ برای “ظهور”ش سینه می‌زنند و بر سروروی خود می‌کوبند ؛ پول به حساب بانکی‌اش می‌ریزند و عریضه در چاهش می‌اندازند، بنای فلسفی و ایده آلی زیبای شما از “مهدویت” نیز معادل همین گنبد و بارگاه سحرانگیز در عرصه فکری است! تنها فایده بحث تان این است که به دوام و قوام گنبد و بارگاه زمینی “مهدویت” مدد می‌رساند. آن‌ها مردم عوام را سرکار گذاشته‌اند و شما فرزندان جوان و درسخوان آن‌ها را. مهدویت بند ناف مرجعیت و اجتهاد شیعی است و شما به ادامه ولایت آنان کمک می‌کنید. نواندیشان دینی، مردمی و ملی باید به مردم دین باور اطمینان دهند که کسی با خدا و پیغمبر و امام رضا و حضرت ابوالفضل شما کاری ندارد، ولی داستان امام زمان دروغ محض است. یازدهمین پیشوای بزرگوار شما (امام حسن عسگری) مطلقا فرزندی نداشت؛ وعده ظهور او، فریبی بیش نیست؛ خودتان “ظهور” کنید، سرنوشت تان را خود به دست گیرید و “امام” زمان خود شوید! کار دشوار و پر مخاطره‌ای است. فراموش نکنیم؛ آن جوان طوسی که به کمک شاهان دیلمی در بغداد به اوج رسید، به فرمان طغرل سلجوقی، هست و نیست‌اش به آتش کشیده شد ؛ پس از قتل فجیع تنی چند از یارانش، به قصد قتل خود او به خانه‌اش ریختند و فقط به زحمت توانست جانش را برداشته و به نجف فرار کند؛ حسین نوبختی پنج سال را به اتهام قرمطی بودن، در سیاه چال‌های خلیفه عباسی گذرانید؛ رهبری هم که آن‌ها فدایی‌اش بودند (حسن عسگری) در حالی که هیچ جایی برای گریز و پناه نداشت، در اثر زهر کشنده خلیفه، به نحو دردناکی در اوج جوانی جان سپرد. شلمغانی به دارآویخته شد، حسین منصور حلاج پس از سال‌ها دربه دری و اختفا و تحمل حداقل ۹ سال زندان، حلق آویز و بدنش سوزانده شد. بی جهت نیست که مردم ایران، شهامت و پایمردی او را ضرب المثل کرده‌اند : ببینیم شما هم “چند مرده حلاج‌اید”! برخی از این دوستان فعلا که در این راه “عمامه” خود را از دست داده‌اند؛ قابل فهم است که این بار دغدغه “سر”شان را داشته باشند!