تا چه اندازه در راه خود موفق شوند را با گذر زمان باید دید.
پیش گویی های خاتمی
تا چه اندازه در راه خود موفق شوند را با گذر زمان باید دید.
روایتی دیگر از حوادث اخیر
سنگ بنای قرارگاه ثارالله برای مقابله با مردم گذاشته شد.
در این قرارگاه واحدهائی از سپاه جمع شدند که آموزش و ماموریتشان سرکوب مردم بود. فرماندهی آن در ابتدا برعهده فرمانده کنونی سپاه "عزیز جعفری" بود و مبتکر تشکیل چنین قرارگاهی سرلشگر فیروزآبادی رئیس ستاد کل نیروهای نظامی بود که از دوران ریاست جمهوری علی خامنهای در کنار اوست و پس از او، نزدیک ترین مناسبات را با آیت الله جنتی دارد.پس از چند مانور و به اصطلاح رزمآیش بزرگ ضد شورش در تهران و تصویب استراتژی سپردن دولت به سپاه و دفاع از احمدینژاد به عنوان کارگزار این استراتژی از نیمههای دوران ریاست جمهوری وی، عزیز جعفری با تجربهای که در برپائی قرارگاه ثارالله اندوخته بود، جانشین سرلشگر رحیم صفوی شد و فرمانده کل سپاه
پاسداران شد. معرف و توصیه کننده این سمت و گیرنده حکم فرماندهی کل سپاه از علی خامنهای، سرلشگر فیروز آبادی بود که عزیز جعفری مطیع اوست.پس از این انتصاب، سرتیپ پاسدار حجازی جانشین عزیز جعفری در قرارگاه ثارالله شد. همه این تحولات در نیمه دوره ۴ ساله ریاست جمهوری احمدینژاد صورت گرفت. با نزدیک شدن پایان دوره ۴ ساله ریاست جمهوری احمدینژاد و با وحشت از شکست او در انتخابات و به صحنه بازگشتن اصلاح طلبان، قرارگاه ثارالله
مامور تهیه طرح یک کودتا با تمام جزئیات آن شد.این درحالی بود که بدنبال ورود "اوباما" به کاخ سفید، برای نمایش حمایت مردم از نظام، بشدت نیازمند یک انتخابات پر استقبال بودند. این استقبال به نامزدی یک اصلاح طلب ممکن بود، اما نه خاتمی. خاتمی سد بزرگی بود که میتوانست همه بافتهها را پنبه کند. رهبر در ملاقات حضوری به او گفت نیاید. خاتمی یافت که احساس وظیفه و احساس خطر برای نظام میکند و میآید. چند روز پس از این دیدار حسین شریعتمداری که در کنار احمدی نژاد در جلسات فرماندهی قرارگاه ثارالله شرکت میکند، ماموریت یافت مقالهای نوشته و به خاتمی سرنوشت خانم بی نظیر بوتو را
یادآوری کند.خاتمی که اکنون مستقیما از قول خود او گفته شده نگران باقی ماندن در صحنه انتخابات و ختم شدن انتخابات به یک ۲۸مرداد بوده کنار میکشد و میرحسین موسوی ورود به صحنه میکند. نه خاتمی و نه بسیاری از مقامات لشگری و کشوری تصور نمیکردند سپاه علیه او نیز دست به کودتا بزند. علیه کسی که در سالهای جنگ با عراق یک پا در جبهههای جنگ داشته و یک پا در جلسات کابینه. با حمایت قرارگاه ثارالله که پل پیوند آن با رهبر، مجتبی خامنهایست، به احمدی نژاد کارت سبز برای عبور از همه خط قرمزها در مناظرههای تلویزیونی داده میشود. هدف این بود که هم
استقبال از انتخابات ممکن شود و هم احمدی نژاد با مواضعی که در مناظرهها میگیرد، با رای مردم انتخاب شود. سردار ضرغامی فرمانده صدا و سیما ماموریت همه نوع همکاری و کمک به احمدی نژاد را از سوی قرارگاه ثارالله میگیرد.علیرغم همه این تدابیر، از میانه برنامه مناظرههای تلویزیون و نتیجه نظرسنجیهائی که به سرعت در سطح کشور جمع آوری شد، معلوم شد شانس احمدی نژاد برای گرفتن رای مردم بسرعت رو به کاهش است و استقبال از موسوی رو به افزایش. نگرانی از نتیجه انتخابات و شکست احمدی نژاد همراه با یک گزارش در اختیار مجتبی خامنهای قرار میگیرد تا با رهبر در این باره صحبت کند. دادن وقت اضافه تلویزیونی به احمدی نژاد، توصیه به چند سفر شتابزده استانی و باز گذاشتن دست او برای هر سخن و تلاشی که بتواند آراء وی را بالا ببرد، نتیجهایست که مجتبی
خامنهای به قرارگاه ثارالله باز میگرداند. در عین حال این توصیه توسط مجتبی خامنهای در جلسه قرارگاه ثارالله که در آن از جمله فیروزآبادی و عزیز جعفری فرمانده سپاه حضور داشتهاند ابلاغ میشود که در عین حال، شما طرح اقدام را دنبال کنید!در فرصتی بسیار تنگ، از آنجا که نمیخواستند بقیه فرماندهان سپاه در جریان این اقدام قرار گیرند و احتمالا با توجه به روابط و مناسبات موسوی با برخی فرماندهان سپاه خبر به گوش او برسد، طرح دولت نظامی ارتشبد ازهاری در سال ۵۷ در دستور کار قرار میگیرد. لیست دستگیریهای وسیع از میان فعالان سیاسی، روزنامهنگاران، حقوقدانها، رهبران دانشجوئی و... تهیه میشود. برای آغاز عملیات سرتیپ "احمد وحیدی" که اکنون به عنوان وزیر دفاع دولت در کابینه احمدینژاد به مجلس معرفی شده بدلیل سالهای فرماندهیاش در سپاه قدس ماموریت مافوق سری واحد
ضربه اول کودتا را برعهده میگیرد. شماری از افراد واحد امنیتی سپاه قدس که عمدتا لبنانی و فلسطینی (از افراد حماس) بودهاند واحد ضربه اول را تشکیل میدهند.هر چه به زمان برگزاری انتخابات نزدیک تر میشوند، وحشت از شکست احمدی نژاد بیشتر میشود. در ساعات اولیه روز رای گیری، شکست قطعی گزارش میشود و به همین دلیل از طرف قرارگاه ثارالله وزیر کشور، سردار محصولی برای یک جلسه فوری "توجیهی" احضار میشود. او ماموریت پیدا میکند که نتیجه اولیه شمارش
آراء را ابتدا در اختیار بیت رهبری و سپس در اختیار قرارگاه ثارالله بگذارد. آماده باش وضعیت قرمز داده میشود. نخستین گزارش شمارش آراء شکست کامل احمدی نژاد و پیروزی قاطع میرحسین موسوی را نشان میدهد. قرارگاه منتظر اولین واکنشها از بیت رهبری میشود. مجتبی خامنهای از تزلزل پدرش و عزم خودش برای آغاز عملیات خبر
میدهد. معلوم نیست این تزلزلی که او گزارش میدهد یک صحنه سازی بوده و یا واقعیت.
میرحسین موسوی از نتیجه اولیه شمارش آراء، توسط عواملی که در وزارت کشور داشته با خبر میشود. با وزارت کشور تماس برقرار میکند. نتیجه اولیه و پیروزی او را تائید میکنند. آنها میگویند که مراتب به بیت رهبری نیز گزارش شده است.سرنوشت ساز ترین ساعات آغاز میشود. آخرین جلسه قرارگاه ثارالله، به بهانه دفاع از نظام، تصمیم به آغاز عملیات میگیرد. اولین یورش به ستادهای انتخاباتی میرحسین موسوی در سراسر کشور و سرانجام یورش بزرگ با کمک واحد ضربه اول سپاه قدس در تهران صورت میگیرد. متعاقب آن، لیست دستگیریها به اجرا گذاشته میشود. از همان نیمه شب دستگیریها شروع میشود و روز بعد، بدنبال پخش بیانیهای که آن را بیانیه کودتا میگویند با امضای علی خامنهای، دستگیریها سرعت میگیرد.تصور اولیه این بوده که با این دستگیریها، با بیانیه شتابزدهای که با امضای علی خامنهای ابتدا از رادیو و سپس از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد و متعاقب آن، اعلام جشن پیروزی از سوی احمدی نژاد کار تمام میشود. ریختن
مردم به خیابانها و شکل گیری خودجوش بزرگترین راهپیمائی بعد از انقلاب ۵۷ آن حادثهای بود که ستاد ثارالله خود را آماده آن نکرده بود. در واقع پیش بینی آن را نکرده بود. همه غافلگیر شدند. نخستین گزارشها از راهپیمائیهای اعتراضی مردم به بیت رهبری ارسال شد، با این قید که اگر وضع تنها یک هفته به همین شکل ادامه پیدا
کند سقوط قطعی است!دیدار رهبر با نمایندگان ستادهای انتخاباتی توصیهایست که مشاورانش برای ختم راهپیمائیها به او میکنند. او هنوز باور نکرده بود که مردم برای انقلاب به خیابان ریختهاند. سالها، مشاوران نظامی و غیر نظامی اش به او از
عشق مردم به ایشان و فصل الخطاب بودن سخن او گزارش داده بودند و حالا عکس آن درخیابانها جریان داشت. دیدار با نمایندگان ستادهای انتخاباتی که در سطح "درجه دوم" در آن شرکت کرده بودند، یعنی کروبی و موسوی و رضائی شخصا به این جلسه نرفته بودند حاصلی در پی نداشت. همه آنها گفتند که تقلب شد و او که خوب میدانست آنها
حقیقت را میگویند و پیش از آنها قرارگاه ثارالله گزارش شکست احمدی نژاد را دراختیارش گذاشته بود، تقلب را رد کرد و گفت که میآید به نماز جمعه و حرفهایش را آنجا میزند.یک هفته بازجوئی سخت و توام با انواع شگردها و شکنجهها درباره بازداشت شدگان نتیجهای در پی نداشت و نمایش تلویزیونی ممکن نبود.
راهپیمائیها همچنان در تهران و شهرها رو به گسترش بود و چند ده میلیون مردم ایران که اطمینان داشتند به روی مردم بی دفاع و مسالمت جو تیراندازی نخواهد شد با زن و بچه راهی خیابانها شدند.جمعه ۲۹ خرداد فرارسید. رهبر جمهوری اسلامی در نماز جمعهای که ابتدا قرار بود در مصلی تهران برپا شود اما بدلیل بیم از حرکت مردم به
سمت مصلی، بصورت امنیتی در دانشگاه تهران ترتیب داده شد، خطابه معروف خود را ایراد کرد. خطابهای که حکم فرمان آتش به روی مردم معترض بود.از اینجا به بعد را از قول مستقیم سردار سرتیپ پاسدار محمد حجازی، جانشین فرمانده کل سپاه و فرمانده قرارگاه ثارالله سپاه، در همایش پاسداران اهل قلم بخوانید:در قضایای اخیر مسائلی در كشور اتفاق افتاد، جدا از جنبه عمومی و مردمی كارهای انتخاباتی، تا جایی پیش رفت كه از مدار یك رقابت انتخاباتی عادی خارج شد و عدهای خواستند از احساسات مردم سوء استفاده كنند و شرایط را به سمت اهداف خود پیش ببرند و به نا امنی دامن بزنند و ناامنی را مقدمه دخالت بیگانگان
قرار بدهند. آنها میخواستند آرام آرام ناامنیها را توسعه دهند تا كشور با یك بحران سراسری روبرو شود و كیست كه نداند بخشی از این مسائل كه نا امنی، آتش زدن و حمله به اموال عمومی در راستای خواست دشمنان قسم خورده انقلاب بودند.سپاه نمیتواند از كنار این قضایا به راحتی گذر كند، نا امنیهایی كه با دستور و خواست بیگانگان صورت میگیرد فقط یك امر انتظامی نیست كه بگویند عدهای میخواهند خود را تخلیه كنند. هر جا رد پای بیگانه پیدا شود سپاه هم
حضور خواهد داشت.عمیق ترین و نافذترین دیدگاهها از مقام معظم رهبری در خصوص قضایای اخیر مشاهده كردیم. بیانات مقام معظم رهبری در نماز جمعه صف اخلالگران و ناقضان امنیت را از مردم جدا كرد و تكلیف مردم را با اغتشاشگران مشخص كرد و راهبرد روشنی در مقابل اغتشاشگران و توطئه گران به مردم، مسئولان و نیروهای امنیتی را دادند كه در حفظ آرامش موثر بود و شاهد آرامش خوبی در كشور بودیم و الان هم آرامش و امنیت در كشور برقرار است.
سریالی دیگر
تقریبا بعد از یک ماه بالاخره تونستم سریال Prison Break (فرار از زندان) رو تا آخر نگاه کنم.
البته این از چند نظر جالبه یکی اینکه اولین سریال تو زندگیم که تا آخر نگاه کردم!
و دیگه اینکه تو این سریال، مثل همه فیلم های غربی تم کلی، مبارزه با بدی هاست و نماد اون بدی، کمپانی معظم و بی شاخ و دمی هست که در تمامی ارکان قدرت آمریکا ریشه دوانده و در سیاست، امنیت و اقتصاد صاحب نفوذه.
بطور قانونی مخالفاشو زندان میکنه یا از بین میبره و تمامی سیاست اون حفظ کمپانی و منافع عده ای از سهامداراش به هر قیمتی هست(حتی قربانی کردن مردم آمریکا- نماد خوبی-)... بقیشو خودتون برین ببینین!
نکته ای که داره این هست که نمیدونم چرا این روزا هرچی که میبینم یا می خونم ناخودآگاه تو ذهنم ارتباطی با حوادث اخیر و این روزها پیدا میکنه،
همین تشکیلات بی شاخ و دم و عرض و طولی که این روزا نه کسی ازش خبر داره و نه مسئولیت کاراشو برعهده میگیره، بر سر مردم ایران چنگ انداخته تقریبا خیلی شبیه همین کمپانی فیلم هست.
همین تشکیلاتی که عده ای به اسم لباس شخصی، عده ای سپاه یا بسیج یا اطلاعات ازش اسم میبرن و نه کسی میتونه باهاشون مبارزه کنه، نه مشخصه کی هستن. مردمو تو خیابون میکشن و تو کوچه دستگیر میکنن! و تو زندان تجاور میکنن.
بدتر از همه اینا، اونه که از ترس این گروه نمیتونی حتی به مقامات و مراجع رسمی هم شکایت کنی(عینا همون مشکل اصلی که قهرمانان فیلم در این سریال دارند.) هرگونه آثار جرمشون رو پاک میکنن. افراد رو میکشن و در همه جا نفوذ دارن.
و اما تفاوت داستان ما با اونا و شاید زیبایی یک جامعه آزاد(والبته فیلم) اینه که گرچه ممکنه ظلم و فساد و قتل دامن دولت و مسولین رو گرفته باشه، اولا مسبب اون جنایات یه گروه کوچیک معرفی میشن جدای از کل حکومت و ثانیا تا وقتی اعتبار دارن که دستشون رو نشده باشه(البته در فیلم امیدواریم که دستشون رو میشه!). که متاسفانه در ایران اون افراد کوچک خودشونو جای کل حکومت جا زدن و حتی وقتی هم که دستشون رو میشه همچنان سربلند بدون ذره ای پشیمونی، زندگیشونو ادامه میدن.
البته در این داستان افراد مخالف کمپانی اکثرا همون کسانی هستن که مدتی برای اون کار میکردن و وقتی از نیت شوم اون آگاه میشن برعلیه اون فعالیت میکنن.
درکل دیدن این سریال رو توصیه میکنم، جدای از این مسائل، جذابیت های خاص فیلم های حادثه ای آمریکایی به علاوه گویش اصلی و تصاویر و موزیک زیبا ارزش دیدن فیلم رو بالا میبره. نیاز به کمی وقت هم داره چون چیزی نزدیک به 100 قسمت 45 دقیقه ای هست.
چنگیز خان، چنگیز سلطان، چنگیزی نژاد
بخشی از ترجمه کتاب “داستان انسان” The Human Story .قضاوت بر عهده شما!"در اواخر سالهای ۱۱۰۰، مغول جوانی به نام تموچین در یک
جدال خونین ریاست قبیله اش را بدست آورد. کمی بعد او بر مغولهای دیگر نیز چیره شد.
به این ترتیب، تموچین پایه ی حکومتی را در کاراکوروم در شمال مغولستان بنا نهاد. با
اینحال مغول جوان همیشه در سفر بود. در سال ۱۲۰۶، زمانی که دهه ی چهارم زندگیش را
می گذارند، تموچین خود را “فرمانروای همه ی قبایلی که در یورت (خیمه ی مغولی)
زندگی می کنند خواند. همان سال، در گردهم آیی روسای قبایل مغولی، به تموچین عنوان
چنگیزخان داده شد. به نظر می رسد این عنوان به معنی “کسی که حیطه ی فرمانرواییش به
بزرگی اقیانوس است” باشد. نکته ی مهم این است که نمی دانیم آیا مغولها هرگز اقیانوس
را دیده بودند یا خیر. به هر حال، چنگیزخان نقشه ی فرمانروایی بر دنیا را
داشت.
هر کسی می تواند خیال فرمانروایی بر دنیا را در سر بپروراند، اما لااقل
مغولی که در یک قبیله ی بدوی در گوشه ی پرتی از دنیا زندگی می کند می داند که راه
سختی را در پیش دارد. در اولین قدم، چنگیز خان باید برنامه ی جهانگشاییش را به مردم
خودش می پذیراند. برای اینکار، و بخصوص برای اینکه مغولها راضی به زحمت و جان نثاری
در راه خان شوند، چنگیز به آسمان متوسل شد. خان مغول “شمن”ی داشت که واسطه ی ارتباط
او با آسمان بود. قرار بر این شد که شمن اعلام کند که روزی سوار بر اسب خالدارش به
آسمان عروج کرده است و با خدای مغولها گفتگو کرده است. به مغولها گفته شد که “آسمان
آبی بی پایان” تصمیم گرفته است که چنگیز خان فرمانروای جهان شود.
و اینگونه بود
که ندا از آسمان رسید و برای مغول ها تنها راه ممکن اطاعت از رییس شان بود. بعدها
چنگیزخان بارها به مغولها یادآوری کرد که او بنابر فرمان “آسمان آبی بی پایان” برای
حکمرانی بر مردم جهان انتخاب شده است. و اینگونه شد که هرگاه کسی، در هر مکانی، با
چنگیز خان مخالفت می کرد، در واقع از در ِ مخالفت با “آسمان آبی بی پایان” در آمده
بود و سرش را از دست می داد."اصل مطلب از کمانگیر
احمدی نژاد در اقتصاد
حتی خبرگزاری وابسته به طیف احمدینژاد موسوی را به خاطر اعتقادات سوسیالیستیاش تخطئه میکند و مهمترین اختلاف موسوی و خامنهای را در اعتقاد موسوی به «اقتصاد بسته دولتی» میداند و هنگام خصوصی کردن بانک ملت، کوچکترین صدای اعتراضی از انبوه شیفتگان عدالت و فرهنگ پابرهنهپروری به گوش نرسید؛ همان وقتی که بیبیسی هم این مسأله را زیر سؤال برد. و همزمان هیچ کس دیگری -حداقل در دوران پساانقلابیگری جمهوری اسلامی- بیشتر از احمدینژاد بر ضد صاحبان سرمایه صحبت نکرده است، ادای مستضعفپروری درنیاورده است و خودش را قاطی رهبران سوسیالیست نکرده است. معمای احمدینژاد حل کردنش سخت است.
چیزی که عجیبتر است این است که چرا احمدینژاد هنوز بین تودههای کارگر و کشاورز و معلم مقدار زیادی طرفدار دارد؟ فشار اقتصادی را آنها بیشتر از ما با گوشت و پوست و استخوان حس کردهاند. ما که تمام این چهار سال را در خوابگاه یا پای اینترنت لم داده بودیم، آنها بودند که هر ماه پول کمتری درمیآوردند و پول بیشتری خرج میکردند. ما که خانه داشتیم، آنها بودند که اجاره خانههایشان بیشتر شد. آنها چرا؟
انبوه افراد طبقات متوسط و پایینی که به دنبال احمدینژاد راه افتادهاند، مشکل خاصی با اقتصاد خصوصیشده ندارند و برایشان تفاوتی ندارد که چه کسی صاحب واتهایی باشد که لامپ خانهشان را روشن میکند و خبر ندارند که عاقبت خصوصی شدن بانکها برای آنها چیست. مشکل آنها با هاشمی یا خاتمی، مشکلی آیینی است.
احمدینژاد شیوه زندگی مشابه آنها دارد. به تمام «ظواهر» زندگی غربی مشکوک است و از پولدارها خوشش نمیآید. حال آنها را میگیرد. کدام یک از ما میتواند ادعا کند که از نوکیسههای دوران هاشمی رفسنجانی خوشمان میآید؟ حالا یک کسی پیدا شده که میخواهد حال آنها را بگیرد.
تازه نوعی صمیمیت و بیتکلفی هم در رفتار احمدینژاد وجود دارد که باعث میشود صفای گذشتهها را به خاطر آدمهای لهشده بین چرخدندههای زندگی شبه مدرن را به خاطرشان بیاورد و دوباره، حال صاحبان زندگی مدرن را میگیرد. احمدینژاد درمان عقدههای مچالهی طبقهی بیچارهای است که نوکیسههای دوران هاشمی آنها را اره اره کردهاند.
ولی احمدینژاد قرار نیست پایانی بر تکه تکه شدنشان باشد؛ او فقط یک حالی به آنها خواهد داد و یک لگدی هم حواله نوکیسهها میکند. چیزی عوض نمیشود. او آیین طبقات لهشده را پاس میدارد و همزمان زیر بار قیمت مسکن آنان را له میکند.
گویا برای آنها همین قدر بس است. همین است که احمدینژاد قیمت مسکن را ۱۰ برابر میکند و بعد با فحش دادن به هاشمی و «فرزندانش» برای خودش رأی -هر چند اندک- جمع میکند.
اما این پایان ماجرا نیست. جامعه از لحظهای که قرار شد به این گونه آیینی شدن تن بدهد، دوشقه شده است. شقهی ضدهاشمی و شقهی ضد احمدینژاد. دو سمتی که هیچ خبری از آن سمت ندارند و شاید اصولاً سمت اشتباهی ایستاده باشند.
خیلی منطقیتر است که کارگران طرفدار موسوی با برنامههای سوسیالدموکراتیکش باشند؛ کارگزاران طرفدار کروبی لیبرال و مطهری محافظهکار پشت سر احمدینژاد بایستد. اما اصولاً فرصت این کار نیست. هر کس در شقه خودش گیر افتاده است و باید به حرکت در جهت خودش ادامه بدهد و در کشور خیالی خودش پادشاهی کند.
درست است که شقهی حامیان احمدینژادی خیلی کوچک است و به قول مشایی فقط چهار میلیون است، اما آنها قدرت و زور و عربدهی بلندتری از ۳۶ میلیون بیصدا دارند.
نامه میرحسین به کروبی
نگاه کوتاه: روحانیت و مطهری
«علت اصلی و اساسی نواقص و مشکلات روحانیت، نظام مالی و طرز ارتزاق روحانیین است… علتالعلل همهی خرابیها سهم امام است1.»
به گفتهی مطهری، طبق «تفسیر شیعی» از آیهی خمس (انفال، ۴۱)، مردم باید خمس درآمد سالیانهشان را پرداخت کنند. نیمی از خمس، «سهم امام» نامیده میشود:
«در حال حاضر یگانه بودجهای که عملاً سازمان روحانیت ما را میچرخاند و نظام روحانی ما روی آن بنا شده و روحانیت ما طرز و سبک سازمانی خود را از آن دریافته و تأثیر زیادی در همهی شئوون دینی ما دارد «سهم امام» است2.»
به گمان مطهری، ارتزاق از سهم امام: «نقطهی ضعف روحانیت شیعه… است… روحانیون شیعه… ناگزیرند سیلقه و عقیدهی عوام را رعایت کنند و حسن ظن آنها را حفظ نمایند. غالب مفاسدی که در روحانیت شیعه هست از همین جا است3.»
از نظر مطهری، مهمترین پیامد نان خوردن از راه دین (سهم امام)، از دست دادن «حریت» و آزاداندیشی روحانیت است. در چنین وضعیتی روحانیت قادر به «نبرد با عقاید و افکار جاهلانهی مردم» نخواهد بود.
به گفتهی وی: «اگر اتکأ روحانی به مردم باشد، قدرت به دست میآورد اما حریت را از دست میدهد و اگر متکی به دولتها باشد قدرت را از کف میدهد اما حریتش محفوظ است، زیرا معمولاً توده مردم معتقد و با ایمانند اما جاهل و منحط و بیخبر، و در نتیجه با اصلاحات مخالفند، و اما دولتها معمولاً روشنفکرند ولی ظالم و متجاوز.
روحانیت متکی به مردم، قادر است با مظالم و تجاوزات دولتها مبارزه کند اما در نبرد با عقاید و افکار جاهلانهی مردم، ضعیف و ناتوان است، ولی روحانیت متکی به دولتها در نبرد با عادات و افکار جاهلانه نیرومند است و در نبرد با تجاوزات و مظالم دولتها ضعیف4.»
پیامد بعدی نان خوردن از راه دین، عوامزدگی روحانیت است.
به گفتهی مطهری: «آفتی که جامعهی روحانیت ما را فلج کرده و از پا در آورده است «عوامزدگی» است. عوامزدگی از سیلزدگی، زلزلهزدگی و مار و عقرب زدگی هم بالاتر است.
این آفت عظیم معلول نظام مالی ما است. روحانیت ما در اثر این آفت عوامزدگی نمیتواند چنانکه باید، پیشرو باشد و از جلو قافله حرکت کند و به معنی صحیح کلمه، هادی قافله باشد، محبور است در عقب قافله حرکت کند.
خاصیت عوام این است که همیشه با گذشته و آنچه به آن خو گرفته پیمان بسته است، حق و باطل را تمیز نمیدهد.عوام، هر تازهای را بدعت یا هوا و هوس میخواند، ناموس خلقت و مقتضای فطرت و طبیعت را نمیشناسد، از این رو با هر نویی مخالفت میکند و همیشه طرفدار وضع موجود است5.»
به نظر مطهری، مار و عقرب عوامزدگی ، روحانیت را گرفتار آفات اخلاقی بسیار و «کتمان حقیقت» کرده است. او میگوید عوامزدگی:
«منشأ رواج ریا و مجامله و تظاهر و کتمان حقایق و آرایش قیافه و پرداختن به هیکل و شیوع عناوین و القاب بالا بلند در جامعهی روحانیت ما شده که در دنیا بینظیر است6.»
مطهری به چشم خود میدید که افرادی که نسبتی با دنیای جدید ندارند، فاقد کمترین نوآوری در معرفت دینی و التزام به اخلاق هستند، «حجت اسلام» و «آیت عظمای خداوند» لقب میگیرند.
او بر این باور است که «غل و زنجیرهایی به دست و پای» روحانیت بسته شده است که باید آنان را از این غل و زنجیر، یعنی نان خوردن از راه دین، «آزاد کرد7.»
در اینجا انسان خشنود میشود که مطهری با قطع بند ناف روحانیت به سهم امام، این غل و زنجیر را از پای آنها باز خواهد کرد.
خصوصاً با توجه به اینکه او خودش میگوید که براساس طرح دیگری گفته شده است که بهتر است روحانیت هم مثل دیگر اقشار اجتماعی کار کند، درآمد مستقلی داشته باشد و از راه دین (سهم امام) نان نخورد.
او این پیشنهاد را «بسیار خوب» ارزیابی میکند، اما میگوید اکثریت روحانیت زیر بار این طرح نخواهند رفت.
مطهری مینویسد: «حقیقت این است که اگر افرادی زندگی خود را از راه دیگری تأمین و با این حال متصدی شئون روحانی بشوند بسیار خوب است، همیشه افراد کمی از این قبیل بوده و هستند. »8
تنبلی و بیکاری یک صنف، منتهی به ابداع نظریهی «نان خوردن از راه دین» شده است.
متأسفانه مطهری که «علتالعلل» مشکل روحانیت (نان خوردن از راه دین) را به خوبی دریافته بود و طرح اشتغال روحانیت را هم «بسیار خوب» تلقی میکرد، اما این ایدهی «بسیار خوب» را تا نهایت منطقیاش پیش نبرد و به دلیل تنبلی اکثر آقایان، نان خوردن از راه دین را پذیرفت و فقط پیشنهاد کرد که دریافت پول از مردم سازمان یافته و با حساب و کتاب باشد.
برای اینکه خود را با واکنش آنان روبرو نسازد، میگوید: «البته مقصود من این نبوده و نیست که علتالعلل نواقص ما وضع و تشریع مادهای در دین و مذهب به نام سهم امام است. به عقیدهی من وضع و تشریع این چنین مادهای برای چنان منظوری، یعنی ابقأ و احیأ دین و اعلاء کلمه اسلام بسیار حکیمانه است9.»
در اینجا بهتر است ملاک امتیاز روحانیت شیعی بر روحانیت سنی، از نظر مطهری، مورد ارزیابی قرار گیرد.
از نظر وی بزرگترین مشکل روحانیت سنی وابستگی آنان به دولت است و از این جهت روحانیت شیعه بر آنان برتری چشمگیری دارد.
مطهری میگوید: «مجتهدین شیعه بودجه خود را از دولت دریافت نمیکنند و عزل و نصبشان به دست مقامات دولتی نیست. روی همین جهت همواره استقلالشان در برابر دولتها محفوظ است، قدرتی در برابر قدرت دولتها به شمار میروند و احیاناً در مواردی، سخت مزاحم دولتها بوده اند10.»
وابستگی روحانیت و حوزههای دینی شیعه به دولت، ابعاد گوناگونی دارد. یکی از ابعاد دولتی شدن روحانیت، میزان بودجهای است که دولت به نهادهای دینی اختصاص میدهد.
بعد دیگر «روحانیت دولتی»، مجتهدسازی و مرجعسازی دولت است.
ولیفقیه (آقای خامنهای) ابتدا با اعزام نیروهای نظامی – امنیتی و محاصرهی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، اعلامیهای به امضای آنان رساند که براساس آن اعلامیه، وی را به عنوان یکی از مراجع تقلید معرفی کردند.
اما کار بدینجا ختم نشد. دولتی شدن روحانیت شیعی تا آنجا پیش رفته است که اینک دولت تعیین میکند چه کسی مجتهد است و چه کسی مجتهد نیست. شخص ولیفقیه و افراد منصوب از سوی او (فقهای شورای نگهبان) معین میکنند که چه کسی مجتهد است.
در سالهای اخیر شاهد بودهایم که بسیاری از کسانی که اجتهادشان از سوی مراجع تقلید تائید شده است، از سوی شورای نگهبان رد شدهاند. از سوی دیگر، وزیر اطلاعات باید مجتهد باشد. ولیفقیه محسنی اژه ای را مجتهد کرده است.
روحانیتی که از راه دین نان میخورد و میخورد، و به این دلیل گرفتار هزاران مشکل و مسأله است، اینک کاملاً دولتی شده و از بودجهی عظیم دولت هم استفاده میکند. یعنی به تعبیر مطهری، روحانیت شیعی فعلی، نقاط ضعف روحانیت شیعه و سنی را یک جا در خود جمع کرده است.
مطهری با ناراحتی تمام میگوید: «در سه سال پیش در یکی از روزنامهها عکس علامه شیخ محمد شلتوت مفتی اعظم و رئیس جامع ازهر را در اتاق کار خودش دیدم در حالی که بالای سرش عکس جمال عبدالناصر بود. در ایران ممکن نیست حتی در اتاق محقر یک طلبه عکس یکی از مقامات را ببینید11.»
افسوس که مطهری زنده نماند تا ببیند که عکسهای ولیفقیه امروز در دفتر کار روحانیون و مراجع و منزل آنان دربالای سرشان نصب شده است و آقایان شبانه روز در حال دعاگویی و مجیزگویی سلطان هستند.
مطهری به ولایت فقیه هم اعتقادی نداشت و وقتی پس از پیروزی انقلاب این مسأله مطرح شد، او در یک برنامه تلویزیونی به صراحت اعلام کرد:
اما فقهای تماماً دولتی شدهی فعلی، که خادم ولیفقیه هستند، حوزههای علمیه را هم مطابق میل رهبر میسازند.
آیت الله شیخ محمد یزدی، عضو فقهای شورای نگهبان و دبیر شورای عالی حوزه، به صراحت تمام میگوید: «شورای عالی در دورهی جدید… سیاستهای کلی حوزه را با توجه به منویات مقام معظم رهبری… آغاز کرده است13.»
۱- مرتضی مطهری، ده گفتار (مقالهی «مشکل اساسی روحانیت»)، انتشارات صدرا، ص ۲۸۱- ۲۸۰.
۲- پیشین، ص ۲۹۳.
فقهای شیعه برای اثبات خمس و تعلق آن به بنیهاشم (ذوی القربای پیامبر) به دو آیه زیر استناد میکنند:
واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه و للرسول: و بدانید که از هر غنیمتی که بدست میآورید، یک پنجم آن خاص خداوند و پیامبر است (انفال، ۴۱).
و نیز:
و ایتاء ذی القربی (نحل، ۹۰)
ابوالفتوح مینویسد: «در تفسیر اهل بیت چنان است که مراد به «ذی القربی» اهل بیت رسولاند و مراد به «ایتاء» دادن خمس است.»
طباطبایی هم مینویسد: «در تفسیر ائمه اهل بیت رسیده است که مراد از ذی القربی، امام از قرابت رسول الله است و مراد از ایتاء، دادن خمس است.»
اما مفهوم خمس فقط در آیه ۴۱ سوره نفال به کار رفته است. طباطبایی در شرح این آیه مینویسد:
«معنای آیه این میشود: بدانید که آنچه شما غنیمت میبرید هر چه باشد یک پنجم آن از آن خدا و رسول و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و ابن السبیل است و آن را به اهلش برگردانید اگر به خدا و به آنچه که بر بندهاش محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در جنگ بدر نازل کرده ایمان دارید و در روز بدر این معنا را نازل کرده بود که انفال و غنیمتهای جنگی از آن خدا و رسول او است، و احدی را در آن سهمی نیست، و اینک همان خدایی که امروز تصرف در چهار سهم آن را بر شما حلال و مباح گردانیده دستورتان میدهد که یک سهم آن را به اهلش برگردانید.
و از ظاهر آیه برمیآید که تشریع در آن مانند سایر تشریعات قرآنی ابدی و دائمی است ، و نیز استفاده میشود که حکم مورد نظر آیه مربوط به هر چیزی است که غنیمت شمرده شود، هر چند غنیمت جنگی ماخوذ از کفار نباشد، مانند استفادههای کسبی و مرواریدهایی که با غوص از دریا گرفته میشود و کشتیرانی و استخراج معادن و گنج ، آری، گو اینکه مورد نزول آیه غنیمت جنگی است، و لیکن مورد مخصص نیست.
و همچنین ازظاهر مصارفی که برشمرده و فرموده: لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل برمیآید که مصارف خمس منحصر در آنها است، و برای هر یک از آنها سهمی است، به این معنا که هر کدام مستقل در گرفتن سهم خود میباشند، همچنانکه نظیر آن از آیه زکات استفاده میشود، نه اینکه منظور از ذکر مصارف از قبیل ذکر مثال باشد.»(المیزان، جلد ۹، ص ۱۲۰)
«اخباری که از ائمه اهل بیت (علیهمالسلام) رسیده متواتر است در اینکه خمس مختص به خدا و رسول و امام از اهل بیت و یتیمان و مسکینان و ابن سبیل سادات است، و به غیر ایشان داده نمیشود.»(پیشین، ص ۱۳۶)
«و ظاهر روایات سابق که از ائمه اهل بیت (علیهمالسلام) نقل کردیم این است که ائمه (علیهمالسلام) ذی القربی را به امامان از اهل بیت تفسیر کردهاند. و ظاهر آیه شریفه هم همین معنا را تایید میکند، چون از ذی القربی به لفظ مفرد تعبیر کرده و نفرموده ذوی القربی.»(پیشین، ص ۱۳۷)
برادران اهل تسنن در تفسیر این آیه با شیعیان اختلاف نظر دارند. طباطبایی میگوید براساس روایات اهل تسنن:
«از مسلمات این روایات است که خمس مختص به غنیمتهای جنگی است، و این نیز با روایات وارده از طرق ائمه اهل بیت (علیهمالسلام) مخالف است، زیرا اهل سنت روایات خمس را در غنیمتهای دیگری که به حسب لغت غنیمت شمرده میشود واجب نمیداند، و لیکن این روایات در آنها نیز واجب میداند.»(پیشین، ص ۱۳۹)
از نظر سنیها خمس فقط به غنائم جنگی تعلق می گیرد. شیعیان معتقدند که خمس را شش قسمت باید کرد: سه قسمت آن «سهم امام» است و سه قسمت دیگر «سهم سادات» است.
اهل تسنن خمس را پنج قسمت میدانند. چهار قسمت غنیمت جنگی به خود فرد میرسد و یک قسمتاش را باید خمس بدهند. بعد از پیامبر و خلفا، خمس باید به امیرالمومنین پرداخت شود.
اگر تفسیر اهل تسنن از این آیه درست باشد، این منبع قطع خواهد شد. جنگ امری است که بسیار کم اتفاق میافتد. ضمن آنکه پرداخت خمس به روحانیت امری بسیار جدید است و به دوران قاجار باز میگردد.
شیعیان، پس از وفات امام یازدهم و ادعای غیبت امام دوازدهم، به این امید که امام دوازدهم به سرعت ظهور خواهد کرد، خمسشان را در زمین دفن میکردند تا پس از ظهور امام زمان، ایشان بتوانند از آنها استفاده کنند. برخی از شیعیان هم به وارثان خود وصیت میکردند، هر وقت امام زمان ظهور کرد، خمسشان را به ایشان تحویل دهند.
۳- پیشین، ص ۲۹۵ و ۲۹۶.
۴- پیشین، ص ۲۹۸.
۵- پیشین، ص ۲۹۹.
۶- پیشین ، ص ۳۰۰.
۷- پیشین، ص ۳۱۴.
۸- پیشین، ص ۲۹۱- ۲۹۰.
۹- پیشین، ص ۲۸۱.
۱۰- پیشین، ص ۲۹۵ و ۲۹۶.
۱۱- پیشین، ص ۲۹۶.
۱۲- مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، انتشارات صدرا، ص ۵۸.
۱۳- روزنامه رسالت، ۲۱ آبان ۱۳۸۷.
قهرمان
ایرانیان و امام زمان، (بخش دوم و پایانی)
امام غیبدان و معجزهگر
پاسخ امام زمان (بخوانید بیانیه دفتر سیاسی “التنظیم السری”) به نامه شخصی به نام “احمدبن اسحاق”، خیلی شبیه موضع گیری یک حزب امروزی علیه یک کادر یا جریان انشعابی از آن است. به خصوص این که در این نامه از زبان خود امام غائب اعتراف میشود که: “بعضى از افراد خاندان ما و عمو زادگان ما منكر وجود من هستند”. “جعفر” (عموی حضرت مهدی که خودش را جانشین امام حسن عسگری اعلام کرد) برای پیش برد کارش دعوت نامهای برای احمدبن اسحاق فرستاده و “طیّ آن ادّعا كرده بود به تمام دین (حلال و حرام) و نیز كلیة علوم و آن چه كه مردم بدان نیازمندند، آگاهی دارد”. احمد نامهای در این رابطه به امام زمان مینویسد و نامه جعفر مربوطه را هم ضمیمه میکند. امام زمان از همان اول توی ذوق فرستنده نامه میزند که اگر خودت نامه جعفر را به دقت خوانده بودی متوجه گافهایش میشدی و نیاز به ارسالاش نزد من نبود! امام غائب، سپس ۸ شرط برای مقام امامت ذکر میکند که هیچ امامی قبل از او برای خود ردیف نکرده و به واقع، امامت را به مقام خدایی رسانده است. شرط کوچک! آخری، داشتن “معجزات و کرامات” است که هیچ امامی قبل از او به این صراحت به توانایی معجزهگر بودن خودش اشاره نکرده و حتی شخص پیامبر گرامی اسلام خودش را از معجزه مبرا دانسته است. امام غائب، چندین بار به خدا قسم یاد میکند که عمویش نماز هم نمیخواند “و حتی به اوقات نماز آشنا نیست”!! و بعد میافزاید: “حتماً از ظروف مشروب و آثار دیگری از گناهان او كه مشهور است، اطلاع دارید”. جالب است، یکی از ویژگیهای امامان – که خودشان هم بارها به عنوان اصل اخلاقی به پیروان خود توصیه کردهاند – فاش نساختن عیوب و خطاهای خصوصی مسلمانان و حفظ آبروی آنان است، که حتی در ضوابط مربوط به اصل “امر به معروف و نهی از منکر” کرارا روی آن تاکید شده است؛ ولی امام غائب در لو دادن ظروف مشروف عمویش کمترین ملاحظهای نمیکند. وانگهی میتوان پذیرفت که برادر امام حسن عسگری نماز خواندن را کنار گذاشته باشد، اما میتوان باور کرد که او، حتی “اوقات نماز” را هم نداند و امام زمان برای گواهی دادن به آن قسم بخورد! به علاوه، کودکی که به تاکید تمام مورخان شیعی از چشم کلیه فامیل، پنهان نگاه داشته شده، چگونه از عرقخوریهای عمویش اطلاع داشته است! این در شرایطی است که به تاکید هواخواهان او، این کارها “اقتضای نوجوانی” جعفر بوده و او بعدا این کارها را ترک گفته است.تعدادی از اهالی قم دچار تردید مذهبی شده و در موضوع مهدویت شک کرده بودند، امام توقیعی ملامت آمیز خطاب به آنها صادر کرده و در پایان مینویسد: اگربه خاطر رحم و شفقت به شما نبود با شما گفتگو نمیکردم! از خدا بترسید و تسلیم ما شوید و كارها را به ما واگذارید! (در جای دیگر، به این نامه اشاره خواهیم نمود)
یکی از صحابه امام فوت میکند، امام زمان نامهای خطاب به چند تن از شیعیان سرشناس و حلقه مورد اعتمادش – با بردن اسم یک یک آنها – سفارش میکند که به خانواده متوفی رسیدگی کنند ولی اسم یکی از این شخصیتها به نام “مالک بادوله” – که از قضا داماد متوفی بوده – را از قلم میاندازد. یکی از مخاطبان نامه، به نام “محمد حمیری” درهمین رابطه نامهای به امام زمان نوشته و به او میگوید: این شخصیتها همه از یک موقعیت برابر برخوردار بودهاند، چرا از مالک بادوله اسم نبردهای و او از این بابت مسالهدار شده است. لطفا این موضوع را یک طوری حل کن تا باعث “تسکین خاطر” او شود. امام هم نامه جدیدی نوشته و قضیه جا افتادن نام بادوله – که با علم غیب دانی و معجزات او منافات داشت! – را این طوری رفع و رجوع میکند: چون این افراد با من مکاتبه داشتهاند، اسمشان را بردم، ولی بادوله با من مکاتبهای نداشت!
پاسخ امام زمان به یک ایرانی “اسحاق کلینی” (برادر محمد کلینی) همه محورهای توقیعات را یک جا در خود دارد: افشای برخی مدعیان و تایید برخی دوستان با ذکر نام، حل و فصل برخی مسایل اقتصادی و نیز شرعی و از جمله این سوال فقهی : خوردن “فقاع” (آبجو) حرام است و خوردن “شلماب” (شربت شلغم) حلال! امام در پایان نامه میگوید: “وجود من، موجب بقای كرة زمین و ایمنی برای همة مخلوقات است همچنان كه ستارگان موجب ایمنی اهل آسمانند”. آیا حتی پیامبر خدا یک چنین شانی برای خود قایل بوده است که بقای کره زمین را به وجود خودش مشروط نماید؟ آیا ستارگان یک چنین نقشی برای “اهالی آسمان” دارند؟ آیا یک چنین امامی که هستی به وجود او گره خورده، باید راجع مساله سادهای مثل حلال بودن شربت شلغم نظر دهد؟ در همین نامه قید شده که “هركدام از پدران و اجداد من بیعت یكی از طاغوتهای زمان خویش را به گردن داشتند؛ ولی من وقتی قیام میكنم، بیعت هیچ یك از گردنكشان و طاغوتهای زمان را برگردن ندارم”. آیا امام زمان نمیتوانست لااقل جدش امام حسین را استثنا کند که بیعت طاغوت را برگردن نداشت و اصلا جان آزادهاش را نیز بر سر بیعت نکردن با “یزید” گذاشت؟
در پاسخ به نامه “محمد حمیدی”، امام “نحوه بستن لنگ” در مراسم حج را آموزش میدهد! و در پاسخ به این سوال که میتوانم فلان دعا را در نماز بخوانم، امام پاسخ میدهد: “در هیچ یك از كتب مربوط به نماز آنرا نیافتم”. آیا امام متصل به وحی باید برای جواب یک سوال ساده شرعی، به کتابهای در دسترساش مراجعه کند؛ یا مسول پاسخ به نامهها در “التنظیم السری” این کتاب گردی را انجام داده است؟! جواب به آخرین سوال محمد حمیدی نیز همین ابهام را به ذهن متبادر میکند. او میپرسد: اگر مردی یک زن تن فروش را به خانه آورد و با او به طور حلال رابطه برقرار کرد و از او صاحب فرزندی شد که نمیداند مال اوست یا نه، وظیفهاش در قبال آن بچه چیست؟ امام “عالم به غیب” در پاسخاش میگوید: مسایل شرعی در قبال رابطه با یک چنین زنانی چند حالت دارد، تو در نامه بعدی به طور دقیق برایم بنویس که مال تو کدام حالت بوده تا من جواب مشخص بدهم! (آیا با من موافق هستید که این گونه جواب دادن، به یک عالم مساله گو مثل کلینی برازنده است تا امام زمان!)
“علی اشعری” با کنیز خود همخوابه میشود و پس از یک ماه کنیز میگوید که از او باردار است؛ اشعری تعجب کرده و نامهای به امام زمان مینویسد و از او کمک میخواهد. امام جواب میدهد: “در مورد آن زن و بارداریاش سکوت کن”. پس از چندی کنیز به علی اشعری میگوید که باردار نیست و به او دروغ گفته است!
در پاسخ به نامه “ابوالحسن اسدی” پیرامون ختنه مجدد پسری که دوباره روی آلتاش پوست روییده، حضرت ضمن تاکید بر ختنه مجدد او هشدار میدهد: “زمین از بول انسان ختنه نشده چهل روز به سوى خدا ضجه مىكشد”! آیا از یک نماینده مهرورز خدا بر روی زمین نباید انتظار داشت که میلیونها انسان ختنه نشده آن روزگار از دیگر ادیان را مشمول نفرین و توهین نسازد؟
برای تاکید روی این که توقیعات منتسب به امام زمان، جز موضع گیریها، بیانهها و اطلاعیههای علنی تشکیلات “التنظیم السری” بیش نیستند، سندی از کتاب “الغیبت” شیخ طوسی را عینا درج میکنم : “در پشت نامهاى كه مشتمل بر جواب مسائل اهل قم بود، از حسین بن روح پرسیده بودند آیا این جوابها از وجود اقدس امام زمان است یا از محمد بن على شلمغانى؛ چه كه وى گفته است جواب این مسائل را من داده ام”. ملاحظه میکنید که چقدر شباهت دارد به عمل کرد برخی کادرهای اخراجی یا انشعابی سازمانهای سیاسی امروزی که اولین کارشان فاش کردن برخی اسرار و کارهای محرمانه دوستان سابقشان است. جالب است که برای همین فاش سازی شلمغانی، دوباره حسین نوبختی از امام زمان توقیع آورد با این عبارات که: “تمام جوابها از ماست و آن لعنه الله علیه در یك حرف آن دخالت نداشته است”! خلاصه این که دوستان هوشیار ما، هر جا گیر کردهاند، یک نامه روی دست امام زمان گذاشتهاند!
سوال این است که علما و محققان شیعی که در علم حدیث و رجال اعجاب نموده و برای تشخیص درجه اعتبار یک حدیث، دهها ضابطه و فیلتر ابداع کردهاند ؛ به طوری که برای نشان دادن نقطه ضعف یک حدیث سنی (که به نفعشان نیست) بی رحمانه مته به خشخاش گذاشتهاند، چگونه راضی شدهاند که این توقیعات را – که انشا پردازی و تصنعی بودنشان داد میزند! – از “ناحیه مقدسه” امام زمان قبول کنند و روی صحت آنها قسم بخورند؟ طرفه این که محققان شیعی از قول برخی بزرگان آن عصر آوردهاند که گویا آنها تعدادی از دستخطهای امام زمان را با هم تطبیق داده و دیدهاند که همه یک سان است! با توجه به این که در یکی از این توقیعات، امام صراحتا دستور میدهد: “دستخط مارا به كسى نشان ندهید”، معلوم نیست حضرات با چه مجوزی نمایشگاه خط برگزار کردهاند!
واقعیت این است که انگیزه، ایمان، اتحاد، انسجام و توانمندی عناصر “التنظیم السری”، در کنار تاکتیک آورد و برد توقیعات و تعیین مقرری ماهانه برای معتقدان یا تمکین کنندگان به “مهدویت”، از عوامل اصلی پاگرفتن پروژه امام غایب و از میدان به در کردن مدعیان دروغین بوده است. بنابراین، اصالت ندادن به این نامهها، اصالت نواب اربعه را زیر سوال میبرد که خودش چهار ستون اصلی زیر پروژه و بنای غیبت صغراست، این چهارتا را هم که بکشی، کل بنای غیبت کبری و مهدویت فرو میریزد و به تبع آن، “نیابت عامه” روحانیت و “ولایت فقیه” نیز پا در هوا میماند!
نکته بسیار مهم دیگر – که برخی محققان شیعی به درستی رویش انگشت گذاشتهاند – این است که چرا امام زمان در دوران هفتاد سال غیبت صغرا و داشتن چهار رابط با شیعیان، به جای پاسخگویی به مسایل پیش پا افتاده فقهی، یک سری مسایل بسیار جدی و استراتژیک در غیبت امام از قبیل فرم رهبری دنیای تشیع و نیز مالیاتهای مذهبی (خمس و ذکات و سهم امام)، امر قضاوت و… را تعیین تکلیف نکرده است. براساس اصول شیعه، امامان دوازده گانه جملگی از یکشان و مرتبت الاهی، علمی و معنوی برخوردارند، بنابراین چگونه است که مثلا امام ششم هیچ مساله فقهی و شرعی در عصر خود را بیپاسخ نمیگذارد و نیز برای پیش برد کارهای اجرایی و مالی دستگاه امامت، تشکیلات بزرگی راه اندازی میکند (نظام الاموال و الوکلا)، اما امام زمان، همه را به حال خود رها کرده و به تعطیلات دراز مدت میرود؟ همه اینها نشان میدهد که عناصر و تشکیلاتی که پروژه “غیبت” را بعد از رحلت امام حسن عسگری بنا نهادند، انگیزهای سیاسی، تاکتیکی و مقطعی از آن داشتند. وقتی حتی در زمان امام محمد باقر بحث میشود که اگر چشم انداز دویست ساله برای ظهور “قائم” داده شود، مردم از اسلام برخواهند گشت، اگر به یک مومن شیعی بعد از رحلت امام یازدهم گفته میشد که تا چند هزار سال بعد نیز امام زمان ظهور نخواهد کرد، تردید نمیکرد که سرکار گذاشته شده است!
دست ایرانیان
من مایل هستم که عقیده شخصی خودم را – البته مبتنی بر متون شیعی – در مورد سازمان مخفی “التنظیم السری” و نواب چهارگانه و صدها نماینده، رابط و وکیل وابسته به آنها در اقصی نقاط ایران و دیگر نقاط را که حدود هفتاد سال کار خود را پیش بردند، بیان کنم. من سمپاتی زیادی به این گروه دارم. من در این مجموعه – بدون این که به نقش اعتقاد و ایمان دینی آنها کم بها دهم – آشکارا دست ایرانیان وطن پرست و انقلابی را میبینم. اگر در ظرف زمانی و مکانی خودشان قضاوت کنیم، آنها روشفنکران دینی و مبارز زمانه بودهاند که خود را با جنبشهای آزادی خواه و استقلال طلب ایرانی در یک جبهه مییافتند. آنها تقویت و اعتلای جنیش استقلال طلبی علیه دستگاه جنایتکار خلافت، که خاک وطن ما را به توبره کشیده بود، را در گرو تقویت و حفظ شاخه اصلی تشیع – امامیه – میدانستند که اپوزیسیون دینی و سیاسی حکومت را نمایندگی میکرد. ما با این نگاه، بهتر در مییابیم که چرا سردار شجاع ایرانی “ابومسلم خراسانی” با آن که امام ششم شیعیان به دعوت نامه او پاسخ رد داد، قیامش در خراسان را با نام “اطاعت شخصی از خاندان پیامبر (الرّضا من اهلالبیت)” آغاز کرد ؛ و چرا به یک باره این حدیث بر سر زیانها افتاد که یکی از علائم ظهور “قائم”، حرکت دارندگان پرچمهای سیاه – “سیاه جامگان”! – از خراسان است و حضرت “مهدی” در میان صفوف رزمندگان آن حضور دارد و به مردم تاکید میشود که “هر طور شده خودتان را به صفوف آنان برسانید، حتی اگر ناچار شدید توی برفها سینه خیز بروید” (کتاب “عقد الدرر”). “مقارن آن روزگاران [قیام سیاه جامگان در خراسان] ظهور مهدی موعود و بیرون آمدن علم سیاه از جانب شرق، در غالب افواه جاری بود”(کتاب “تاریخ ایران بعد از اسلام” – زرین کوب) و یا در سنه بعد، عارف نامدار خطه شیراز، “حسین منصور حلاج”، به عنوان یکی از اولین مدعیان نیابت امام دوازدهم، اعلام کرد که “امام زمان از خراسان ظهور خواهد کرد و ظهور وی نزدیک است” (کتاب “آثار الباقیه”)؟ هم او – که بیشتر به عنوان عارف معرفی میشود – چگونه در شورش معروف سال ۲۹۶ هجری در بغداد علیه دستگاه ستم پیشه خلافت دست داشت و از ترس خلیفه ناچار شد بگریزد و سه سال در اختفا زندگی کند؟ ما اگر فرزندان آن ماهیگیر فقیر گیلانی – که خود را مانند شاهان ساسانی “شاهنشاه” مینامیدند و قصد داشتند “سلطنتی ایرانی برپا سازند” و سکه به سبک ساسانی زدند – را به خاطر خدماتشان به ایران، نمونه شاهان “خوب” مینامیم، از خود نمیپرسیم که چرا آنها (دیلمیان)، ۶۰۰ سال قبل از صفویه، تعطیل عمومی در روز عاشورا، عزاداری برای شهیدان کربلا و زدن بیرق سیاه در این روز، راه اندازی دستجات سینه زنی سیاه پوش در خیابانها (با دستجات جداگانه زنان) را در “بغداد” (پایتخت خلافت) و شهرهای ایران رسمی کردند و “امیر معزالدوله دیلمی پیشاپیش لشگریاناش” در بازار و خیابانهای بغداد سینه زنی میکرد؟ چرا آنها عالمان شیعی را به بحث در باره وجود امام زمان تشویق میکردند؟ اگر محمد صدوق و محمد طوسی به یک چنین دست آوردهایی نایل شدند، باید دانست که بدون پشتیبانی مادی و معنوی شاهان دیلمی کار چندانی از پیش نمیبردند. به علت تسلط دیلمیان به بغداد بود که کلیه کتابها و دیگر امکانات فرهنگی شهر در اختیار طوسی جوان قرار گرفت. به دعوت رکن الدوله دیلمی بود که محمد صدوق به پایتخت – شهر ری – رفت، تا از جمله : “در حضور شاه، با رهبران مذاهب مختلف به ویژه در دو موضوع امامت و غیبت حضرت ولی عصر مباحثه کند”. و این که امیر دیلمی: “شیخ را تعظیم و تکریم تمام نمود و جوایز و اقطاع مقرر فرمود”. همین ماموریت صدوق را در بغداد هم میبینیم: “در سال ۳۵۵ در سنین جوانی به بغداد سفر کرد. در آن زمان که هنوز مدت چندانی از این مساله [غیبت امام دوازدهم] نگذشته بود، عدهای از اهل کفر و نفاق نسبت به ماجرای غیبت، تردید کرده بر شیعیان خرده میگرفتند”. صدوق بلافاصله دست به کار میشود و کتاب معروفش در باره غیبت امام زمان را نوشته و در اختیار عموم قرار میدهد. او را در همین مسولیت برای دومین بار در نیشابور مییابیم : ” در آن شهر اهالی آنجا گرداگرد او را گرفتند و وی با بحثهای روشنگرانه خود تشتت فکری عجیبی که نسبت به غیبت مهدی موعود (عج) در میان آنها رواج داشت، از بین برد”. اگر به لیست شهرهای مهم آن روز قلمرو اسلامی که محمد صدوق با تحمل سختیهای فراوان در نوردید، با دقت بنگریم: ” ری، مشهد، بلخ، بخارا، مرو، سمرقند، فرغانه، سرخس، گرگان، همدان، کوفه، بغداد، مکه، مدینه و…” نیک درخواهیم یافت که چه مجاهدتی در راه هدفاش کرده است. تقریبا همین اندازه جهان گردی را برای محمد کلینی نوشتهاند. اگر ما سهم انگیزه ملی را از حرکت روشنفکران دینی آن روزگار حذف کنیم، در دام مورخان رسمی و عرب زده تشیع افتادهایم. نیک نامی، پرهیزگاری، عدالت طلبی و ظلم ستیزی امامان شیعه در برابر دستگاه پر از ظلم و فساد و سرکوب گری و آزادی کشی خلافت عباسی (مضاف بر احساس مشترک سرکوب شدگی) خود کافی بود که جنبشهای استقلال طلب و آزادی خواه را به آنها متمایل کند. حتی شنیدن خبر این که معتصم خلیفه جنایت کار عباسی در یک شب با دختران اسیر بابک و مازیار (پس از کشتن پدران قهرمانشان) هم بستر شد تا تمام آزادی خواهان ایرانی را تحقیر نماید، برای تجمع آنان زیر پرچم امامت شیعی کافی بود. (جزییات این زفاف سه گانه نفرتانگیز – همراه با “دختر ملک روم” با آنتراکت شراب و نماز در فاصله هر کدام!- را خواجه نظام المللک در سیاست نامهاش با آب و تاب آورده است!).
در این نوشته کوتاه فرصت آن نیست تا از چند و چون ایرانیان ساکن در قلمرو عربی خلافت سخن گفته شود. (شادروان زرین کوب در دو قرن سکوتاش به میزان زیادی به آن پرداخته است). ولی این سوال جدی به جای خود باقی است که آن هزاران اسیری که در همان حملات اولیه اعراب به ایران، به قلمرو عربی خلافت برده شدند (و از جمله ۴۰۰۰ هزار سربازی که از آذربایجان برای مقابله با اعراب به جبهه قادسیه اعزام شده بودند و پس از اسارت درکوفه اسکان داده شدند) و هزاران ایرانیای که در سنههای بعد – به هر انگیزهای – به آن طرفها مهاجرت کردند، در کجای این جنگ و جدالهای سیاسی – دینی قرار داشتهاند؟ در یک تقسیم بندی کلی، تعدادی از ایرانیان، داخل نظام حاکم خلافت شدند و تعدادی به اپوزیسیون شیعی آن روی آوردند. (در این جا به انگیزههای اولیه هیچ یک کاری نداریم). از آن جا که تاریخ عمومی، کمتر با هویت ملی عناصر خود مشکل داشته، ایرانیانی که داخل دستگاه خلافت شدند، شناخته شدهتر هستند. (از جمله خاندان برمکی، نوبخت، سهل، و افرادی مثل: افشین و..).
در پایان حکومت اموی، ایرانیها “بر همه شئون حکومت، استیلا داشتند” و یکی از خلفایشان گفته است که “ما لحظهای از ایرانیها بینیاز نشدیم”. به رغم به کارگیری ایرانیها در امور حکومتی، خلفا همیشه از آنها بیمناک بودند و ترور عمر خلیفه دوم به دست “پیروز نهاوندی”، چون کابوسی خلفا را آزار میداده است. آنها به خوبی از کینه تسکین ناپذیر ایرانیها در قلمرو عربی اطلاع داشته و نوشتهاند که “معاویه” چندین بار قصد داشته همه آنها را نابود و از دستشان خلاص شود، ولی برخی اطرافیاناش مانع این کار شدهاند.(دو قرن سکوت و تاریخ ایران بعد از اسلام) در مورد نقش ایرانیان در خلافت عباسی نیز همین بس که : “بیش از نیم آن رنگ عربی نداشت و نیم دیگر هم تقریبا یک سره ایرانی بود” (”تاریخ ایران بعد از اسلام”)
اما در تاریخ نویسی مذهبی – به ویژه به دلیل تعصب عربی علما و مورخان شیعی و کم عناینی تاسف بار آنها به هویت ایرانی (که در حکومت کنونی هم به طور نفرت انگیزی شاهد آن هستیم)، حضرات چندان پاپی نقش ایرانیان در آن دورانها نشدهاند. اگر از بحث اصلی پرت نیفتیم، به نظر میرسد که آنها حتی عمد داشتهاند، هویت ایرانی را در لابه لای القاب و کنیههای عربی گم و گور نمایند. اگر در گذشته، برخی اجبارات زمانه نیز در این کار دخیل بوده، امروزه اصرار اسلامی نویسان ایرانی بر این کار چه توجیهی دارد؛ جز این که حتی نوشتههایشان را ملالآور میکند؟ همان شیوهای که در به کار بردن القاب و جملات مطنطن عربی در لابه لای روضه خوانی برای گریاندن مردم عامی و اشل دادن به خطابههایشان به کار میبرند! مثلا اگر آنها به جناب: “ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی” به زبان امروزی بگویند: “محمد صدوق”، احتمالا دیگر کسی به زیارت آرامگاهاش در شابدوالعظیم نخواهد رفت! اگر به جای: ” ابوالحسن علی بن مهزیار دورقی بن مهزیار اهوازی” به زبان امروزی از خانواده “مازیار اهوازی”، نام ببرند، بیشتر، قهرمان شنای استان را تداعی خواهد کرد تا چند تن از سر وکیلان نامی امام زمان در جنوب ایران! آوردن یک چنین اسم “قرتی”! برای کسی که با چهارتن از امامان شیعه (امام رضا، جواد، هادی و امام حسن عسگری)، ملاقاتهای حضوری داشته و نماینده و رابط مالی تام الاختیار آنان در ایران بوده است، برای امامان قدسی کسرشان خواهد بود!
ایرانیان و امام زمان
باری، مطابق تاریخ، مثلا در قیام “مختار ثقفی” برای گرفتن انتقام خون حسین و سایر شهیدان کربلا، “بیست هزار ایرانی” در صفوف رزمندگان او حضور داشتهاند. در اردوی نظامی معاون او “ابراهیم مالک اشتر”، “یک کلمه هم عربی شنیده نمیشد”.(دو قرن سکوت). وقتی به او انتقاد میکنند که چرا این همه ایرانی در سپاه تو هست میگوید: “اولاد اسواران و مرزبانان ایرانند؛ از هر لشگری آمادهتر و آگاه تر” (”تاریخ ایران بعد از اسلام”). میتوان کنجکاو شد که این مبارزان، دوستان و فامیل و وابستگانشان و نسلهای بعدی آنها در قلمرو شیعه و امامان بعدی، به چه کاری مشغول بودهاند؟ به جز این که به قول زرین کوب باید آنها را در هر نوع حرکت و “فتنه و آشوب”ی دخیل دید؟ اگر از این زاویه یک کار تخصصی در پروژه غیبت امام دوازدهم و مهدویت صورت گیرد، نتایج شگفت آورتری از نقش و سهم ایرانیان وطن پرست در آن به دست خواهد آمد. در حد مختصر میتوان اشاره کرد که در میان انبوه احادیث مربوط به شیعه هر جا صحبت از: «اهل مشرق»، «اصحاب الرایات السود»، «اهل خراسان» و «الرجل الخراسانی»، «فرس»، «اعاجم»، «موالی»، «بنوالحمراء»، «قوم سلمان»، «اهل قم» و «اهل طالقان» و نظایر آن میشود، اشاره به افراد ایرانی دارد. در اخبار مربوط به تمامی جنبههای مربوط به امام زمان (اعم از غیبت صغرا و کبرا و ظهور او) به نحو شگرفی، ایرانیان دخالت داده شدهاند. “محیی الدین عربی، عارف معروف، در كتاب خود- “فتوحات” – درباره وزیران امام مهدی (عج) می نویسد: همه آنان از عجمند و در میان آنان هیچ فردی از عرب وجود ندارد”. در میان ۳۱۳ نفری که قرار است همراه امام زمان قیام کنند، تعداد زیادی ایرانی (به شمول “۵۵ زن”) نیز سازمان دهی شدهاند! ۱۳ تن از این زنان، “مجروحان را مداوا میکنند و از بیماران جنگی پرستاری مینمایند” (کتاب “اثبات الهداه”)، “بیشترین یاران مهدی (عج) را ایرانیان تشكیل میدهند. در احادیث آمده است: بسیاری از یاران امام زمان (عج) از اهالی مرورود، مرو، توس، مغان[آذربایجان] جابروان [اطراف تبریز]، قومس [سمنان]، اصطخر [شیراز]، فاریاب، طالقان، سجستان [سیستان] نیشابور، طبرستان، قم، گرگان، اهواز، سیراف [بوشهر]، ری و كرمان هستند” (”سایت طپش”…مقاله “ایرانیان در قرآن”.) از افسانهسازیها که بگذریم، مطابق تاریخ مادی و زمینی، نقش ایرانیان در “نظام الاموال و الوکلا” و تشکیلات “التنظیم السری” انکار ناپذیر است. فقط باید با حوصله و نگاه انتقادی – و نه با ایمان دینی و تعصب! – تاریخ را گشت و استخراج کرد که مثلا: چگونه رابطی در خراسان که کنیزی را برای امام صادق میآورده، “با زیر پا گذاشتن حدود الاهی”، در راه و در کنار رود جیحون به او تجاوز کرده و به همین دلیل مورد توبیخ و سرزنش امام ششم قرار گرفته است. (نقل از “قطب راوندی” از علمای بزرگ تشیع – سایت “مجمع جهانی شیعه شناسی”) ؛ چرا امام رضا به سر وکیل منطقه آذربایجان لباس هدیه کرده است؛ چرا چارت سازماندهی هشت نفره وکیلان منطقه غرب ایران به “حسن همدانی” وصل بوده؟ چگونه خانواده مازیار اهوازی ارتباطات خود را با چهار امام و نواب اربعه امام زمان برقرار میکردهاند؟ و همین سوال پیرامون رابطه این امامان با “زکریا قمی” و “عزیز مهتدی” وکیلان ناحیه قم وجود دارد؛ چرا فردی به نام “محمودی” وکیل منطقه “دینور” در شمال کرمانشاه، پس از دریافت حکمی از “ناحیه مقدسه” امام زمان، عازم وکالت در شهرری میشود؟ “احمد دینوری” چه رابطه قبلی با امام حسن عسگری داشته که بعد از فوت او، از “اردبیل” راه میافتد تا هدایای مردم این شهر و نیز در سرراهش، وجوهات مردم “دینور” (حدود شانزده هزار دینار) و سپس در کرمانشاه ار شخصی به نام “احمد مادرایی” هزار دینار گرفته و میرود در بغداد تحویل نماینده امام زمان میدهد”؟ چرا امام دهم از “صالح همدانی” (”وکیل اوقاف در قم”) ناراضی بوده است؟ چرا همین امام وکیل خود “فارس قزوینی” را عزل کرده است؟ چرا امام زمان طی نامهای “ابراهیم همدانی” را وکیل مورد اعتماد خود معرفی کرده است؟ “قاسم بن علاء از اهالی آذربایجان”، چگونه با امام هادی و حسن عسگری دیدار میکرده و در زمان امام زمان نیز، نواب خاص حضرت (نایب دوم و سوم) نامههای امام غائب را برای او ارسال میکردهاند؟ چگونه در حضور “محمد صفوانی” اهل “ران: شهری بین مراغه و زنجان”، “قاصد امام زمان” نامهای برای قاسم میآورد که در آن از جمله به این وکیل گفته شده بود پس از مرگش پسر خود “حسن” را به عنوان وکیل در منطقه معرفی نماید؟ چگونه در حضور “حسن گرگانی” در قم نامهای برای “سفیر امام زمان” در این منطقه “عبداله بزوفری” نوشته میشود و از او در باره زن بارداری که پدر بچه، آن را نطفه خود نمیداند، سوال میکنند؟ “محمد متیل” که همراه زنی به نام “زینب” از آوه (بین قم و ساوه) به بغداد رفت تا وجوهات مذهبی او را به نایب سوم امام زمان تحویل دهد، چه ارتباطی با نواب خاصه داشت؟ ارتباطات وکیلان در “نیشابور و بیهق (سبزوار) گرفته تا مرو و طوس و كابل و هرات و بلخ و سمرقند و بخارا” با مدینه چگونه برقرار میشده ؛ و در یک مقطع، “محمد اسدی” در شهر ری، چگونه ریاست خود را بر وکیلان این شهرهای شرقی ایران و نیز – در مقطعی به عنوان سر وکیل کل ایران – اعمال میکرده است؟ چرا امام حسن عسگری به وکیل خود “اسحاق نیشابوری” نامه مینویسد که همه وکلای ناحیه خراسان، وجوهات و اموال شرعی جمع آوری شده را هر بار برای وکیل ارشدتر او در سبزوار “ابراهیم عبده” بفرستند و او نیز برای سر وکیل امام در شهر ری ارسال نماید؛ “محمد صیرفی” اهل بلخ، وجوهی را که مردم این شهر به عنوان “سهم امام” به او داده بودند و “نیمی از آنها طلا و نیمی دیگر نقره ” بود و نیز شخص دیگری به نام “جاوشیر” اهل بخارا “ده شمش طلا” را چگونه به حسین نوبختی در بغداد میرسانند؟ چرا “سرور” اهوازی همراه پدر و عمویش به بغداد نزد حسین نوبختی میروند؟ “احمد قمی” و همشهری او “محمد عطار” که نمایندگی از جانب امام حسن عسگری “در اوقاف قم” را داشتهاند، پس از رحلت این امام، مطابق کدام احضاریه و دستور تشکیلاتی، خودشان را از قم به بغداد رسانده و جزو معاونان و دست یاران اصلی نواب خاص امام زمان سازماندهی میشوند؟ “عبدالله قزوینى” “باب امام زمان در قزوین” چگونه نامههای اختصاصی خطاب به خودش را از امام غایب دریافت میکرده است؟ حسین نوبختی ایرانی (نایب سوم) چرا کتابش علیه شلمغانی را قبل از انتشار، برای نظر دهی نزد علمای قم میفرستد؟ دو تن از اهالی قزوین “علی بن احمد” و “مرداس” و “بسامی” از وکیلان منطقه ری، “یعقوب منقوش” و “ابراهیم نیشابوری”،”محمد نعیمی نیشابوری”، “ابراهیم تبریزی”، “خلف اشعری”، “احمدهاشمی”، “سعد قمی”، “عمرو اهوازی” چگونه مستقیما امام زمان را ملاقات میکنند؟ چگونه یک “مرد خراسانی که عربی هم خوب بلد نبود”، “نامهای از امام زمان را همراه با سی دینار” به دست “یعقوب غسانی” در مصر میرساند ؟ و از این قبیل…حقیقت این است که در زیر سقف نورانی و پراز معجزه تاریخ “قدسی”! این قبیل حرکتهای مبارزاتی و تشکیلاتی در سرزمین مادری تحت اشغال ما، موج میزند؛ با تمام فراز و نشیبها و شکست و پیروزیهای انسانی و زمینیاش!
عدد ۷۰ سال
تاریخ میگوید در سال ۲۶۰ هجری قمری (شهادت امام حسن عسگری) عمر امامت خاندان گرامی علی به پایان رسید. تاریخ هم چنین میگوید در سال ۳۲۹ هجری قمری عمر “نواب اربعه” نیز به پایان رسید و پرونده امام زمان برای همیشه درهمین نقطه بسته شد. دلیل گزینش مدت هفتاد سال برای غیبت صغرا چه بود؟ قرائت رسمی شیعه بدون تعارف، آن را تصمیمی برنامهریزی شده از جانب خدا و توسط خود پیامبر و حضرت علی میداند! اما در قرائت غیرآسمانی، حدس و گمانها متنوع است. به یک گمان شخصی خودم در بالا اشاره کردم: چون در همین سال، محمد کلینی درگذشت (و به باور من، خودش از عناصر اصلی “التنظیم السری” بود)، ادامه کار نواب، بدون حضور او – که به قول “ابن اثیر” نقشاش در حد امامان شیعه بود- مقدور نبود. برخی میگویند تعیین ۷۰ سال، پاسخی است برای کسانی که معتقدند امام حسن عسگری فرزندی داشته و حتی دوران امامتاش را هم سپری کرده، اما پس از گذراندن عمر طبیعی آن دوران، رحلت کرده است. دلیل دیگر این که تداوم نواب خاص و ملاقات حضوری با امام – مثلا در شرایط سنی صد سال بعد – و در شرایط سیاسی و اجتماعی غیر قابل پیش بینی آینده، ممکن بود کل پروژه غیبت را دچار تناقضات اساسی کرده ؛ داستان نواب اربعه را نیز لوث نماید و از جدیت و قداست بیندازد. به همین خاطر مصلحت برآن قرار گرفته که در عدد ۷۰ سال، پروژه نواب خاص را متوقف نمایند.
در همین رابطه عدهای بر این نظرند که در عصر نایب چهارم افزایش فشار توده شیعی برای ملاقات حضوری با امام زمان و رفع شکاکیتهای روزافزون نسبت به وجود او، باعث شده تا خاتمه پروژه غیبت صغرا و پایان دوره نواب خاص، اعلام گردد. برخی با توجه به خون ریز و سفاک بودن دو خلیفه آخرین دوران نواب: “قاهر بالله و راضی بالله”، معتقدند که نایب چهارم ایرانی عملا فلج گشته و دیگر قادر به ادامه فعالیت نبوده است. یک نظریه سیاسی نیز مطرح است و آن این که تشکیلات “التنظیم السری” به این تحلیل میرسند که با توجه به گسترش جنبش مردمی و شیعی “قرمطیان”، پیروزیها و پیشرویهای دیالمه شیعه ایرانی و تسلطشان بر بغداد، به حکومت رسیدن فاطمیون شیعه در مصر، امکان سقوط خلافت عباسی و برقراری یک حکومت سراسری شیعی را در چشم اندازی نزدیک قرار داده است و بهتر است سیر حوادث خوش و ظفرنمون را به حال خود واگذارند و خودشان کنار بکشند. البته در عمل این طوری نشد و تنها یک نسل بعد، سلجوقیان سنی مذهب، بساط گسترده شیعیان در بغداد را قلع و قمع کردند و همه سرمایهها و دست آوردهای دینی و فرهنگی آنها، منابر، کرسیهای تدریس، کتابخانهها و… را کاملا سوزاندند و تعدادی از عناصر فعال آنها را به قتل رساندند. کم کمک وقت آن فرارسیده بود که با سپری شدن دوران “غیبت صغرا” و از موضوعیت افتادن تمرکز سیاسی و مقطعی روی ایده “قائم”، کار فرهنگی گستردهای برای جا انداختن “غیبت کبرا” فراهم شود و پروژه مهدویت بی صاحب نماند. به گفته “دکتر جاسم حسین”، پس از نواب اربعه “فقها در این زمان به خود جرات نمیدادند به نمایندگی از سوی امام اقدامی کنند، ولی طولانی شدن دوران غیبت، فقها را بر آن داشت تا خلا موجود را پر کنند” (”سایت حوزه”)
داستانی که به “ولایت مطلقه فقیه” منجر شد!
در سال ۳۲۹ هجری قمری چهارمین و آخرین نایب خاص “علی سیمری” آخرین توقیع بسیار کوتاه از امام زمان را به اطلاع شیعیان رساند و خود درگذشت: “ای علی بن محمد سیمری! خداوند در فقدان تو به برادرانت پاداش بزرگی عطا فرماید، تو تا شش روز دیگر رحلت میكنی، كارهایت را سامان ده و هیچ كس را به جانشینی خود سفارش نكن. اكنون زمان غیبت كبرا فرا رسیده است و ظهور من فقط با اجازه خدا خواهد بود، آن هم از مدتی طولانی صورت میگیرد كه در آن مردم، بسیار سختدلند و سرزمین پر از بیدادگری است. كسانی، نزد شیعیان ما ادعا میكنند كه مرا میبینند. هر كس پیش از خروج سفیانی و صیحه آسمانی چنین ادعایی بكند، دروغگویی بیش نیست”. چنان که ملاحظه میکنید – و اگر به واقع نیزآن چنان که فقهای کنونی مدعیاند: “فقیه در عصر غیبت، امام المسلمین و رئیسالمله میباشد” (کتاب ولایت فقیه خمینی)؛ و یا : “خدا به ولی فقیه از طریق امام زمان اجازه داده كه حكومت كند” (آیت اله مکارم شیرازی) – بهترین و منطقیترین جایی که باید ردی از این اجازه من درآوردی – “نیابت عامه روحانیون” – میبود، همین نامه بود. انصاف این است که ما باید مدیون “التنظیم السری” باشیم که یک چنین سندی را به دست روحانیون ریاست طلب کنونی ندادهاند. اگر آنها امروزه ادعا میکنند که: “نیابت عامه” یعنی “رهبری سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی تشیّع”! و آیت اله جنتی فتوا صادر میکند که: “ولی فقیه نسبت به جان و مال و ناموس مردم اختیار دارد”، جعل و تقلبی بیش نیست! (سایت “پایگاه اطلاع رسانی گروه معارف دینی”)
شاید به دلیل همین نقص و کمبود مهم در نامه امام زمان بود که حضرات ناچار شدند ۸۳ سال پس از برچیده شدن تشکیلات نواب چهارگانه، نامهای از جانب امام زمان خطاب به بزرگترین مرجع دینی تشیع در آن زمان – “شیخ مفید” – تولید کنند که بسیار تصنعیتر و غیر منطقیتر و نا به هنگامتر از نامههای قبلی جلوه میکند و به قول یک ضرب المثل عامیانه، در حکم خرید لباس نو، بعد از عید نوروز است! از آن بی مایهتر این که تاکید شده : “این نامهها توسط شخص مورد اعتمادی که نامش ذکر نشده، به شیخ مفید رسیده است”! این که چرا امام زمان – که در آن تاریخ ۱۵۰ ساله شده بود! – تازه به فکر جبران مافات و تقویت مرجعیت شیعه افتاده را باید از تولید کنندگان گمنام آن نامه پرسید، اما هر چه هست، بخشی از این نامه که به محل سکونت و نوع زندگی فیزیکی امام زمان مربوط میشود، از استعداد ادبی و تخیلی تحسین انگیز نویسنده نامه حکایت دارد: “ما اینك در قرارگاه خویش، در مكانى ناشناخته، بر فراز قلهاى سر به آسمان كشیده، اقامت گزیدهایم كه به تازگى به خاطر عناصرى بیداد پیشه و بىایمان، بناگزیر از منطقهاى پر دار و درخت بدین جا آمدهایم و به زودى از اینجا نیز به دشتى گسترده كه چندان از آبادى دور نیست، فرود خواهیم آمد و از وضعیت و شرایط آینده خویش، تو را آگاه خواهیم ساخت تا بدان وسیله در جریان باشى كه به خاطر كارهاى سازنده و شایستهات نزد ما مقرب هستى”. تولید کننده نامه فکر خواننده بخت برگشته را نکرده که چگونه و توسط چه کسی نامه از فراز قلهای “اورست” گونه در گوشهای از دنیا به دست یک مرجع تقلید وقت در بغداد رسانده شده است؟ چون که در حومه بغداد و حتی کل عراق قلهای به این بلندی شناخته شده نیست. این تناقض را هم توضیح نداده، امامی که تا ۷۰ سالگی به جز چهار نفر کسی او را نمیدید و اکنون که در سن ۱۵۰ سالگی است، دیگر هیچ یک از انسانهای همسن او، چه در اپوزیسیون و چه در پوزیسیون، در قید حیات نیستند و فیلم وعکس و اثر انگشتی هم در کار نیست و ساواک خلیفه پوسترهای او را به در و دیوار نچسبانده و خودش نیز به انواع معجزات تواناست، به چه دلیل و با چه منطقی از ترس “عناصری بیداد پیشه”، محل “پر دار و درخت” قبلی را رها کرده و به یک “قله سر به آسمان کشیده” پناه برده است؟ [در کتاب "الغیبت"، امام زمان در نامه به خانواده "مازیار اهوازی" نیز مینویسد: "پدرم امام حسن عسگری به من امر فرموده است که جز در کوههای صعب العبور و سرزمینهای خالی از سکنه، مقیم نباشم". با وجود یک چنین آدرس واضحی معلوم نیست که چرا نویسنده کتاب "اثبات الهداه"، آن حضرت رابه " جزیزههایی بسیار بزرگ و پهناور در دریا " منتقل کرده است؟ بگذریم که در کشفیات اخیر، احتمال سکونت حضرت در "مثلّث برمودا واقع در ۲۰۰ کیلومتری کالیفرنیا" نیز داده شده است! (سایت "امام مهدی"). راستی چرا متولیان رسمی تشیع هر بار امام زمان را دور از جامعه و در میان دریا، یا بر فراز کوهها، بیابانها، یا چاهها و سردابها جا به جا میکنند؟ و چه اشکالی دارد که امامی که بنی بشری چهره او را نمیشناسد، در اطاقی معمولی در بغداد یا شهر و روستایی آرامتر در آن دور و بر زندگی کند؟ شاید علت این باشد که بزرگترین عالمان شیعی آن عصر، و از جمله "شیخ مفید" و "سید مرتضی" (به تبعیت از امام صادق که گفته بود: "می ترسد او را بکشند") مهمترین دلیل اختفای امام دوازدهم را "بیم جانی" و "ترس" از سوء قصد دشمن، عنوان کردهاند. واقعیت این است که در آن مقاطع، علما و مورخان دینی عمدتا دلیل عدم ظهور امام را حفظ جان و مساله امنیتی اعلام کردهاند و در سنهها و قرون بعد که این دلیل، سخیف و بیمعنی جلوه میکرده، روی دلایل فلسفی و غیره متمرکز شدهاند. تاکید علما و مورخان بزرگ تشیع در عصر غیبت به فقدان تامین جانی و امنیتی برای ظهور امام زمان، خود نشان دهنده سایه سنگینتر تلقی سیاسی و مقطعی از غیبت، حتی در ذهنیت خود آنها میباشد؛ و الا این دو بزرگوار یک چنین تناقض بزرگی را برای همیشه به پروژه "مهدویت" تحمیل نمیکردند که اگر علت غیبت امام، فقدان تامین جانی است، پس با چه منطقی امام زمان در عصری ظهور خواهد کرد که "دنیا را ظلم و فساد" جباران خونریز پر کرده، که در آن صورت، یک هزارم زمان خلفا نیز تامین جانی نخواهد داشت! اگر روضه خوانهای عوام فریب کنونی، این تناقض را این طوری رفع و رجوع میکنند که موقع ظهور امام، و به منظور حفظ امنیت او و امکان شمشیر بازی ایشان، کلیه سلاحها و ابزارهای مدرن و پیشرفته کنونی و ماهوارههای جاسوسی و دوربینها و وسایل مدرن کنترل خیابانی از کار خواهد افتاد، چرا و با چه منظقی این معجزه همان موقع و در قبال چند تا شمشیر و سپر قراضه خلفا به وقوع نپیوست؟!]
باری، شیخ مفید با این نامه، امام زمان را به نوک قلهها فرستاد، تا بلکه خودش فکری به حال مسایل فقهی و شرعی مانده روی دست شیعیان بکند. مسائل مهمی که – اگر امامی در کار بود! – میتوانست در یک صفحه به همه آنها پاسخ بگوید و هم شیعیان و هم علمای آنها را از سردرگمی درآورد. شیخ با احتیاط شروع کرد از “تفویض ائمه برای فقها در اقامه حدود در عصر غیبت” سخن گفتن. به راستی که هدفاش ریاست نبود. حتی شاگرد بسیار سرشناس و معتبر او “مرتضی علم الهدا” دخالت روحانیون در امور سیاسی و قضایی را تجویز نکرد. بسیاری از عالمان پرهیزگاری که در سنههای بعد، به این اختیارات چیزی افزودند، عموما نیت گره گشایی از کار مردم داشتند. ولی به قول معروف قطره قطره جمع گشت و از شانس بد نسل ما، به حاکمیت “ولایت مطلقه فقیه” منجر شد!
معجزات
واقعیت این است همان گونه که از قرآن و پیامبر گرامی اسلام هیچ حرف و سندی مبنی بر تداوم امامت در خاندان علی به ثبت نرسیده، برای امر مهمی مثل ولایت روحانیون بر مردم نیز هیچ گونه سندی در متون دست اول شیعی وجود ندارد. به همین دلیل نیز وقتی بزرگان شیعی معاصر میگویند: “ادله امامت عینا دلیل بر لزوم حکومت بعد از غیبت ولی امر است” (آیت اله خمینی)؛ “همه براهین امامت برای اثبات نیابت عامه در عصر غیبت جاری است” (جوادی آملی) اثبات شی در خلاء است و بیشتر آن لطیفه را تداعی میکند که به فردی گفتند کارت چیست؟ گفت نزد داییام کار میکنم. پرسیدند دایی ات چکاره است: گفت: بیکار! این شیوه، در مورد اغلب مستندات و استدلالها پیرامون مقولههای مهم اختصاصی و اختلاف برانگیزشیعه همواره به کار رفته که پرسش گر کنجکاو پس از کنار زدن انبوهی روایت و بحث و فحص “تخصصی”! وقتی به سرچشمه میرسد، به واقع با خلاء مواجه میشود؛ یا به حدیثی میرسد که یک خودی مقدس آن را جعل کرده، یا راوی مربوطه حتی طبق معیارهای خودشان معتبر نیست؛ یا سرمنشاء به معجزه و آسمان وصل است و دیگر قابل تحقیق با ابزارهای زمینی نیست! به باورمن، اگر در ۱۲۰۰ سال قبل، محمدهای سه گانه ایرانی کمترین ظنی میبردند که از مصالحی که آنها با عشق و علاقه و تحمل سختیها و مخاطرات فراوان، جمع آوری میکنند، روزی خشنترین نوع دیکتاتوری دینی “برجان و مال و ناموس” ایرانیان مسلط خواهد شد، پایشان را از شهرشان بیرون نمیگذاشتند! اگر روزی محمد طوسی در “الغیبت” مینوشت : «به قدری در عصر ما معجزات روشن از امام عصر (عج) صادر شده که از شمارش خارج است»، فکر نمیکرد که ۱۲۰۰ سال بعد، “آیت اله وحید خراسانی” یک “سور” هم روی برگ او بزند که: “حال که حضرت به این اندازه در آن زمان آیات باهرات (معجزات روشن و آشکار) داشت، پس ببینید تا این زمان چه اندازه معجزات حضرت رخ داده است”! (سایت “آینده روشن”) خوب است برای نمونه یکی از این معجزات را به طور خلاصه به نقل از کتاب الغیبت بیاوریم: فردی به نام “یوسف جعفری” در راه مراجعت از مکه، با جوانی “بسیار زیبا” مواجه میشود. نفری که همراه آن جوان است، بدون این که از او سوال شود، میگوید که این جوان زیبا “امام زمان” است. آقای جعفری از او معجزه طلب میکند. وردست امام زمان، با اشاره به شتری که آن جا بوده، از او سوال میکند دوست داری که این شتر با بارش به آسمان برود یا فقط بارش؟ آقای جعفری سپس این طور ادامه میدهد: “گفتم هرکدام باشد فرقی نمیکند. آن گاه دیدم شتر با بارش به سوی آسمان بالا رفت”. یک معجزه هم از نایب خاص ایشان بشنوید: زنی از قم کیسهای جواهرات نزد حسین نوبختی میبرد ولی ابتدا در حضور بقیه مراجعان از نوبختی میخواهد که بگوید داخل کیسه چیست؟ ظاهرا به نوبختی معجزه گر بر میخورد و به زن میگوید: اول برو و این کیسه را توی رودخانه دجله بینداز وبعد بیا این جا. زن همین کار میکند و پس از پرتاب کردن کیسه به رودخانه پر از آب، نزد نوبختی میآید. بلافاصله نوبختی به کنیز خود میگوید برو و آن کیسه را از اطاق بیاور. کنیز کیسه را میآورد و زن قمی با تعجب میبیند که همان کیسه به رودخانه افکنده شده است! راوی افسانه (”حسین قمی”) ادامه میدهد: “من و آن زن با مشاهده این دلیل روشن، هوش از سرمان پرید” (کتاب : “داستانهایی از امام زمان” به نقل از “الغیبت” و “کمال الدین”).
به سختی میتوان باور کرد که آدمهای هوشمندی مثل طوسی و صدوق این اراجیف را باور کرده باشند، اما میتوان پذیرفت چون آنها را برای تقویت ایمان مردم به “قائم” مفید میدیدند در ثبت آنها تردید نکردهاند. جعل این قبیل شعبده بازیهای کودک فریب و “دیوید کاپرفیلد” گونه، برای پوشاندن این واقعیت است که امام موهوم حتی قادر به حفظ جان خویش و آمدن به میان مردم برای قیام نیست. به تحقیق باید به این افزود: کل معجزاتی که متولیان تشیع به امامان دوازده گانه قدسی خود نسبت دادهاند، از تمامی معجزاتی که ادیان ابراهیمی به “۱۲۴ هزار پیغمبر” نسبت دادهاند، بسا بسا بیشتر است! حتی، به تحقیق، معجزاتی که متولیان تشیع به چهار نایب امام زمان – و بیشتر از همه به فرد ایرانی توانمند آن، حسین نوبختی – نسبت دادهاند و نیز معجزاتی که در سالهای اخیر برای “مسجد مقدس جمکران” اختراع کردهاند، از کل معجراتی که کتاب “تورات” و “انجیل” به موسی و عیسای پیامبر نسبت دادهاند، بیشتر است! طرفه این که این گونه جعلیات و شعبده بازیها در دینی صورت میگیرد که پیامبر گرامیاش صادقانه اعتراف میکند که معجزهاش همین قرآن است و از او انتظار کار خارق العاده نداشته باشند. تردید نباید کرد که بخش عظیم معجزات نسبت داده شده به امامان شیعه توسط دوستداران افراطی آنها ساخته و پرداخته شده که آن را امری “ثواب” و دارای پاداش اخروی میپنداشتهاند. تا آن جا که متون شیعی گواهی میدهد خود این بزرگواران به کرات از دانستن علم غیب و انجام معجزه تبری جستهاند، ولی همه جا امام غایب از آن مستثنی شده و خودش خطاب به نایب چهارم میگوید که از: “خبرهاى حتمى مربوط به آینده ى جهان” اطلاع دارد. (سایت “مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه”)
امام صادق چندین بار غیب دانستن خود را تکذیب کرده است. در یکی از این احادیث که شش نفر راوی ناظر بر آن بودهاند، روزی امام ششم با عصبانیت وارد اطاق پذیرایی شده و خطاب به اینها گفته است: مردم به ما نسبت علم غیب میدهند، حال آن که من میخواهم یکی از کنیزهای خطاکارم را تنبیه کنم و او فرار کرده و در یکی از اطاقها مخفی شده است و من نمیدانم در کدام اطاق است؟ (اصول کافی). محمد صدوق نیز میگوید: ” كسى كه علم غیب را به امام نسبت دهد، كفر به پروردگـار ورزیده، وبه نظر ما از اسلام خارج مىباشد” (کتاب: “کمال الدین”). جالب است بدانید که همین صدوق، اولین و تنها عالم بزرگ شیعی عصر غیبت است که امکان کار “اشتباه” توسط پیامبر اسلام را مطرح کرده: “سهو النبی”؛ مقولهای که روشنفکران دینی کنونی – به جز یکی دونفر- جرات نزدیک شدن به آن را ندارند!
درک این نکته که چگونه در سنوات بعدی، پروژه “قائم” و “مهدویت” از روی میز سیاسی روز، به صندوق باورهای دینی و ایمانی شیعیان انتقال داده شد، چندان دشوار نیست. زمانی که ما در آغاز عصر ماشین، شاهدیم که چگونه بر مبنای این باور و در شرایط تاریخی و اجتماعی مساعد، سه مذهب جدا از هم – “بهاییت” در ایران، “احمدیه” در پاکستان و “المهدی” در سودان – شکل میگیرد و تثبیت میگردد و میلیونها پیرو مومن پیدا میکند، از نهادی و ایمانی شدن این باور در اعصار گذشته – به ویژه در میان اذهان ساده اندیش و روستایی – تعجب نمیکنیم. دو محقق نامدار ” بارتولد” و “پطروشفسکی” تاکید دارند که تشیع، اساسا در میان روستانشینان نفوذ و گسترش پیدا کرده است. (شاید هم به همین دلیل باشد که روستاهای ایران همواره مهمترین و اصلیترین خاستگاه و پایگاه روحانیت درایران بوده است!).
امروزه نیز گزارشها حاکی از آن است که برنامه ریزان فرهنگی حکومت، بسیاری از اتوبوسهای زوار از روستاها و حومههای شهرها را به جای زیارت “حضرت معصومه”، مستقیما به مسجد جمکران میبرند؛ در منابر، زیارت آن برابر زیارت حج تبلیغ میشود و سالانه “میلیونها” زوار روانه آن جا میگردند. هزینههایی که صرف جاده سازی و ساختمان سازی و هتل سازی این روستای کوچک شده حیرت انگیز است و نصیب کمتر شهر کوچکی در طول “جمهوری اسلامی ” شده است. من در انتهای این مقاله، دو عکس از مسجد جمکران در سنوات قبل و گنبد و بارگاهی که در جمهوری اسلامی برایش گذاشتهاند، را به نقل از “سایت مسجد مقدس جمکران” قرار میدهم. این، تنها یک نمود کوچک است از نیاز نظام ولایت فقیه به چسبیدن به “مهدویت” و “استفاده ابزاری” از امام زمان! در همین سایت، سیزده معجزه جدید با ذکر سند به این مسجد نسبت داده شده که تنها دو فقره از آنها “علاج سرطان بدخیم یک جوان” و ” نجات سرنشینان هواپیماى مشهد” است!
بیش از هزار سال قبل، یک روشنفکر مذهبی، تقویت پروژه غیبت و مهدویت را به نفع مردم و میهناش میدید، اما اگر امروز “آیت اله یثربی” رییس حوزه علمیه کاشان، از طریق تریبونهای سراسری، سخن گفتن حضرت علی در قنداق را اثبات میکند و تاکید میکند که محمد وعلی جلوتر از کلیه موجودات دنیا آفریده شدهاند و خلقت سایر موجودات دنیا در برابر چشم آنها صورت گرفته است و این که این دو تن به حضرت عیسی حرف زدن یاد داده و جان او را از مرگ نجات دادهاند (سایت “شیعه نیوز”)، بایستی او را به عنوان یک شیاد تحویل پلیس داد! (البته اگر جامعه قانون مداری داشتیم!). همین برخورد – البته طنزآمیز!- نیز شایسته “جامعه مدرسین حوزه علمیه قم” است که در سایت رسمی خود به توهم ملاقات آیت اله خمینی و آیت اله خامنهای با امام زمان دامن میزند. برگه احضاریه پلیس را باید به در خانه “حسن رحیم پور ازغندی” هم فرستاد، که این روزها با توجه به مفاهیم مدرن و واژههای لاتینی که در بحثهای فلسفیاش به کار میبرد، چشم و چراغ برنامههای تلویزیونی حکومت بوده و قند در دل دانشجویان حزب الهی آب میکند! او که تاکید دارد باید به حقیقت وجودی و فیزیکی امام زمان، صد در صد به صورت یک انسان حی و حاضر اعتقاد داشت، یک چنین آمیزهای از چهره و اندام هالیوودی “بنیتو دلتورو”، عیسی مسیح و “حسین رضازاده” را به عنوان قیافه کنونی امام زمان به خورد مومنان ساده باور شیعی میدهد: “چهرهاش گندم گون، ابروانش هلالی و كشیده، چشمانش سیاه، درشت، جذاب و نافذ، شانهاش پهن، دندانهایش براق، بینی كشیده و زیبا، پیشانی بلند و تابنده، استخوانبندی او صخره سان، گونههایش كمگوشت و از فرط بیداری شبها، اندكی متمایل به زردی، بر گونة راستش خالی سیاه، عضلاتش پیچیده و محكم، موی سرش بر لاله گوشها ریخته و نزدیك به شانهها، اندامش متناسب و زیبا، قیافهاش خوشمنظر و رخسارش درهالهای از شرم بزرگوارانه و شكوهمند پنهان، هیئتش سرشار از حشمت و شكوه رهبری، نگاهش دگرگون كننده و فریادش همهگیر و دریاسان است”. (”سایت شهید آوینی”).
وسیله ایاب و ذهاب یک چنین شخصیتی نیز از بقیه متفاوت است: “خداوند تبارک و تعالی برای آن حضرت ابری مخصوص ذخیره کرده که در آن رعد و برق است و ایشان بر آن سوار شده و در راههای هفت آسمان و هفت زمین سیر میکنند”!(کتاب “منتهی الآمال”). یک روحانی عالی قدر و احتمالا آشنا به امور نظامی و جنگ افزار نیز، تناقضات مربوط به نحوه جنگیدن امام شمشیر به دست در دنیای پیشرفته کنونی را این طور برطرف مینماید: “در نخستین جنگى كه بین حضرت و دشمنان در مىگیرد تمام این وسائل جنگى از كار مىافتد. اتم از كار مىافتد. تمام اینها از كار مىافتند. جنگ دوباره به جنگ اسب و شمشیر و نیزه و سپر بر مىگردد”! (”سایت شیعه شناسی”). یک بحرالعلوم دیگر، علت طول عمر حدود ۱۲۰۰ ساله امام دوازدهم را این طور تشخیص داده که حضرت مهدی: “تعادل بین طبایع چهارگانه بدن (سودا، صفرا، خون و بلغم) را خوب حفظ کرده است”! چون برای ادامه حکومت و ولایت و “نیابت عامه” و ابدی روحانیت، به وجود امام زمان نیاز داری، هیچ سوال و ابهامی را بدون پاسخ نمیگذاری؛ فقط کافی است – به خصوص امروز! – کمترین ارزشی برای خرد و شعور مردم قائل نباشی! معلوم نیست با چه مجوزی این جفنگیات به خورد دین باورانی داده میشود که بزرگان گرامیاش به صریحترین بیانها به ستایش خرد و خردورزی پرداختهاند (به نقل از اصول کافی) : “خدا به انسان چیزی برتر از خرد عطا نفرموده است ” (پیامبر اسلام) ؛ “خرد مهمتر از دین است” (حضرت علی)؛ “خدا به هرکس به اندازه خردش پاداش میدهد”(امام صادق)؛ ” به دینداری که خرد ندارد اعتنا نکنید” (امام رضا)
در یک نگاه کلی، به نظر میرسد که هموطنان استقلال طلب و آزادی خواه ما در سنههای اولیه غیبت، بیشتر با نام و جنبه سیاسی امام زمان “قائم” (قیام کننده) کار داشتهاند تا نام و جنبه عقیدتی آن: “مهدی” (هدایت کننده). اگر بیش از هزار سال قبل، روشنفکران دینی ایران، در بالابردن پرچم “مهدویت” – در کنار وظیفه دینی – به وظیفه ملی خود نیز عمل کرده و با آن در مردم شور و حرکت ایجاد میکردند؛ امروزه این باور، مردم را به انتظار و رکود و جمود کشانده است.
دیروز آنها از “مهدویت” حربهای ساختند برای مبارزه با حکومت جبار وقت، امروز حکومت جبار وقت از مهدویت حربهای ساخته برای سرکوبی مردم.دیروز حربهای بود برای نیل به آزادی، امروز حربه ایست برای تداوم خشنترین دیکتاتوری.
در ایران امام زمان دیگر “غایب” نیست
امروزه لااقل در میهن ما – طبق گزارشهای دولت و نهاد رسمی روحانیت – امام زمان، دیگر “غایب” نیست، ظهور کرده و در همه ارکان “جمهوری اسلامی” حضور دارد: از “بیت رهبری” گرفته تا “دولت امام زمان”؛ تا کابینه و گارد حفاظت احمدی نژاد و تا ستادهای انتخاباتی ؛ تا اطراف مسجد جمکران و جبهههای جنگ ۸ ساله! یکی از دلایل منطقی ظهور او نیز این است که با وجود میلیونها پاسدار و بسیجی و روحانی با پیشانی بند “یا مهدی” که به خوبی سازماندهی شده و به انواع سلاحها و تجهیزات مدرن مجهزند، امنیت جانی امام غایب بیش از هر زمان دیگر تامین است! آری، او ظهور کرده و حالا این مردم هستند که غایب هستند و در حکومت جایی ندارند. آن که مردم، قرنهای متمادی برای ظهورش دعا و نذر و نیاز میکردند، حالا به وسیله نایبان قلابیاش، جا را برای مردم ایران تنگ کرده است. او که روزی نامش اسم شب و رمز عبور برای آزادی خواهان ایرانی بود، امروز آرم پیشانی گشتیها و اکیپهای سرکوب گر خیابانی است.
روزی در کلاس درس در این طرفها، استادی که کاتولیک بود به مناسبتی میگفت: بعد از خاتمه جنگ جهانی دوم و برملا شدن فاجعه ارودگاههای مرگ نازی و سوزاندن هزاران یهودی بی پناه در کورههای آتش، کم نبودند مسیحیان و یهودیانی در اروپا که به وجود خدا شک کردند با این استدلال که در آن مهلکه آدم سوزی، خدا کجا بود؟ برخی نگرشهای فلسفی و دینی، این سوال را اساسا غیرمنطقی میدانند؛ اما، با توصیفی که معتقدان و مروجان امام زمان از “منجی” دارای حقیقت فیزیکی و شکل و شمایل و توان معجزه گری میکنند، این سوال از ساحت او مطلقا منطقی و در طول قرون و اعصار نیز همواره مطرح بوده است. حتی در حضور امیردیلمی در شهرری “ملحدی” این سوال را از محمد صدوق میکند که در جنگی که همان عصر بین قوای اسلام و روم درگرفت، امام زمان شما کجا بود تا به مسلمانها کمک کند؟ ایرانیها البته به طرح این سوال محق ترند؛ امامی که هربار از عالم غیب فرود آمده و چند حاجی و زائر پولدار گیرافتاده در بیایانهای مکه را نجات میدهد و بلافاصله از چشمها غایب میشود؛ موقعی که قوای خونریز چنگیز رودی از خون در کشور به راه انداخته بودند، کجا بود؟ همین ابهام برای “حسین جوری” و یاراناش در سبزوار باقی بود زمانی که هر روز اسبی را زین و یراق کرده و در بیرون شهر آماده نگاه میداشتند تا امام زمان ظهور کرده و برآن سوار شود و شر مغول را از سر آنان دفع کند و سرانجام وقتی دید سرباز مغول حتی دست زن او را گرفته و دارد با خودش میبرد، فهمید که “سربه دار” شدن تنها چاره دفع مغول است و اسب زبان بسته را به اصطبل بازگردانید! اسبی که تا همین امروز نیز بیسوار مانده است! بردن این گونه استدلالهای ساده به میان مردم بسیار مهم و موثر است: همین روزها و در آستانه سالگرد فاجعه فراموشی ناپذیر قتل عام زندانیان سیاسی درسال ۶۷ باید “مادران سیاه پوش” و ” داغ دار” که “هنوز از سجادهها سر بر نگرفتهاند” (شاملو) بپرسند که موقع سربه نیست کردن هزاران تن از فرزندان آزادی خواهشان در دخمههای مرگ، امام زمان کجا بود و چرا آنها را بدون دفاع به حال خود گذاشته، و به عکس، با آمران و عاملان آن جنایت فجیع، دیدار و حشر و نشر داشت!
واقعیت ناگوار این است که حتی اگر روزی روزگاری موفق شدیم به مردم عامی بباورانیم که “ولایت فقیه” سندیت عقلی و شرعی در تشیع ندارد و توسط آیت اله خمینی و تیم او، به مردم ایران تحمیل شد، باز باور به “امام غائب”، مردم را به سمت آنها روانه خواهد کرد. بدیهی است که هیچ دینی – چه آسمانی و چه بدلی – بدون روحانی و کارگزار امور دینی متصور نیست؛ اما در میهن ما، با حضور جاندار و فعال “مهدویت”، نهاد مرجعیت شیعی، به نهاد “پدران روحانی” – آن چنان که در مسیحیت اتفاق افتاد – تبدیل نخواهد شد. به عبارت دیگر، این فقط روحانیت نیست که یک طرفه، ولایت خودش را بر مردم دین باور تحمیل کرده است، بلکه این مردم معتقد به حضرت “صاحب الزمان” حی و حاضر و در فرم بدنی ایده آلی هستند که برای برقراری رابطه با حضرت، به در خانه مراجع روانه میشوند. وانصافا برای واسط گی او، چه کسانی ظاهر الصلاح تر، مناسبتر و مقبولتر از مراجع روحانی و نوارنی! فراموش نکنیم که قبل از انقلاب، مرجعی ساده زیستتر، درویش تر، بیتکلف تر، بی”دربار”تر از آیتاله خمینی وجود نداشت؛ ولی دکترین “مهدویت” و “نیابت عامه” از او چه ساخت؟! و تا این باور باقی است، خمینیهای دیگر در راهند. از همین نقطه است که وظیفه اصلی و کانونی نواندیشان دینی و مردمگرا و وطن پرست – به ویژه آن دسته که در کسوت روحانی هستند – سنگین مینماید. آنها باید به طور مستدل این حقیقت را تدریجا به میان مردم ببرند که “مهدویت”، “غیبت کبری” و “ظهور منجی” قدسی توهمی بیش نیست. حتی باید آن دسته از متفکران شیعی نیز نقد شوند که حقیقت وجودی و حیات فیزیکی و مادی امام غایب را دور زده و دستگاه فلسفی به ظاهر فریبایی از “مهدویت” را در لابه لای ابرهای ذهنی جایگزین آن مینمایند. یک بار دیگر به گنبد و بارگاه زیبا و سحرانگیز مسجد جمکران نگاه کنید که چگونه بر مبنای هیچ و پوچ، سالانه میلیونها مردم عوام برای حاجت خواستن روانه آن جا میشوند؛ برای “ظهور”ش سینه میزنند و بر سروروی خود میکوبند ؛ پول به حساب بانکیاش میریزند و عریضه در چاهش میاندازند، بنای فلسفی و ایده آلی زیبای شما از “مهدویت” نیز معادل همین گنبد و بارگاه سحرانگیز در عرصه فکری است! تنها فایده بحث تان این است که به دوام و قوام گنبد و بارگاه زمینی “مهدویت” مدد میرساند. آنها مردم عوام را سرکار گذاشتهاند و شما فرزندان جوان و درسخوان آنها را. مهدویت بند ناف مرجعیت و اجتهاد شیعی است و شما به ادامه ولایت آنان کمک میکنید. نواندیشان دینی، مردمی و ملی باید به مردم دین باور اطمینان دهند که کسی با خدا و پیغمبر و امام رضا و حضرت ابوالفضل شما کاری ندارد، ولی داستان امام زمان دروغ محض است. یازدهمین پیشوای بزرگوار شما (امام حسن عسگری) مطلقا فرزندی نداشت؛ وعده ظهور او، فریبی بیش نیست؛ خودتان “ظهور” کنید، سرنوشت تان را خود به دست گیرید و “امام” زمان خود شوید! کار دشوار و پر مخاطرهای است. فراموش نکنیم؛ آن جوان طوسی که به کمک شاهان دیلمی در بغداد به اوج رسید، به فرمان طغرل سلجوقی، هست و نیستاش به آتش کشیده شد ؛ پس از قتل فجیع تنی چند از یارانش، به قصد قتل خود او به خانهاش ریختند و فقط به زحمت توانست جانش را برداشته و به نجف فرار کند؛ حسین نوبختی پنج سال را به اتهام قرمطی بودن، در سیاه چالهای خلیفه عباسی گذرانید؛ رهبری هم که آنها فداییاش بودند (حسن عسگری) در حالی که هیچ جایی برای گریز و پناه نداشت، در اثر زهر کشنده خلیفه، به نحو دردناکی در اوج جوانی جان سپرد. شلمغانی به دارآویخته شد، حسین منصور حلاج پس از سالها دربه دری و اختفا و تحمل حداقل ۹ سال زندان، حلق آویز و بدنش سوزانده شد. بی جهت نیست که مردم ایران، شهامت و پایمردی او را ضرب المثل کردهاند : ببینیم شما هم “چند مرده حلاجاید”! برخی از این دوستان فعلا که در این راه “عمامه” خود را از دست دادهاند؛ قابل فهم است که این بار دغدغه “سر”شان را داشته باشند!
تصمیمات دولت کودتا
واکنش های افرادی مانند وزیران اطلاعات و ارشاد دور از انتظار نبود و بدنبال آن کنار گذاشتن این وزرا توسط ا.ن اما این اتفاق در کمترین حالت نوعی قدرت نمایی و ایجاد جو روانی مخالف - نظر رهبری- در میان تصمیم گیران بالایی نظام است. که پیش بینی ادامه آن با تثبیت قوای دولتی و ا.ن که پروژه حذف رهبری است نیز کلید خواهد خورد. و متاسفانه با توجه به نظر جامعه شناسان و متخصصین علوم اجتماعی آغازی بر روند یکپارچه سازی حکومت و ایجاد رادیکالیسم و فاشیسم در ایران است که با در نظر گرفتن شرایط دنیای امروز بهترین سرنوشت ایران چیزی بهتر از عراق نخواهد بود.(البته این فرضیه با ثابت در نظرگرفتن وضع موجود و مواضع دولت و کشور ها از جمله آمریکا خواهد بود!)
"در حالی که نتایج انتخابات هنوز توسط شورای نگهبان تایید نشده و شبهات و
اعتراضات جدی فعلی سرنوشت این انتخابات و دولت بعدی را در هالهای از ابهام فرو
برده است؛ شواهد موجود بیانگر دورخیز بعضی از هواداران جنجالی آقای احمدینژاد برای
دسترسی به مناصب بسیار حساس و کلیدی است.
به گزارش خبرنگار شهابنیوز؛ برخی از
ناظران معتقدند که روحالله حسینیان و طیف موسوم به رایحه خوش خدمت تحرکات
گستردهای را برای انتصاب آقای حسینیان به سمت وزارت اطلاعات در دولت احتمالی بعدی
احمدینژاد آغاز کردهاند. این در حالی است که سابقه موضعگیریهای بسیار تند
حسینیان علیه جناحهای «چپ» و «میانه» و برخی از مواضع به شدت رادیکال او، این
نماینده مجلس را فاقد یکی از مهمترین شرایط وزارت اطلاعات یعنی «فراجناحی و مستقل
بودن» کرده است. ضمن آن که به گفته برخی از ناظران، آقای حسینیان قبل از آن که یک
شخصیت مذهبی باشد یک فعال سیاسی است و مطلقاً در حدی از عدالت و اجتهاد قرار ندارد
که جان و مال و ناموس و آبروی مردم به وی سپرده شود.
در راستای همین تحرکات و در
حالی که برخورد با جناح حامی آیتالله هاشمی رفسنجانی به یکی از استراتژیها و
شعارهای تبلیغاتی محمود احمدینژاد تبدیل شده است؛ روحالله حسینیان روز سه شنبه
یکی از تندترین حملات به رئیس مجمع تشخیص مصلحت و رئیس مجلس خبرگان رهبری را به عمل
آورد.
وی در گفتگویی با خبرگزاری منسوب به سپاه پاسداران (خبرگزاری فارس) مدعی
شد: «قطعا نامه هاشمي به رهبر انقلاب نشانگر توطئهاي پشت پرده بود و نشان ميدهد
كه اغتشاشات اخير از قبل طراحي شده است».
حسینیان گفت: «قطعا نامه هاشمي
رفسنجاني نشانگر اين توطئه پشت پرده بود و نشان ميداد كه اين اغتشاشات از قبل
طراحي شده و وي براي اينكه قدرتنمايي كند و بگويد داراي نفوذ است اين نامه را به
رهبري نوشت. نامه هاشمي رفسنجاني قطعا فرصتطلبي بود كه ميخواست با مستمسك
قراردادن نامه قدرتنمايي كند».
به اعتقاد آگاهان، اظهارات تند و موهن روحالله حسینیان علیه آیتالله هاشمی رفسنجانی که طی روزهای اخیر تشدید شده، بخشی از تحرکات او برای اثبات خود به حلقه پیرامونی محمود احمدینژاد و جلب حمایت آنان برای تصدی
وزارت اطلاعات است. به عبارت دیگر آقای حسینیان قصد دارد با این مواضع تند و موهن
علیه آیتالله هاشمی رفسنجانی به حلقه اطرافیان احمدینژاد اثبات کند که از زمینه و
اراده کافی برای برخورد با خانواده رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و حامیان وی
برخوردار است.
حسینیان که یکی از رفقای سعید امامی است در بحبوحه ماجرای قتلهای زنجیرهای و از زمان حضور
خود در برنامه بحثانگیز «چراغ» مطرح شد. سوابق و موضعگیریهای سیاسی او این
نگرانی را ایجاد میکند که در صورت حضور وی در راس وزارت بسیار مهم و کلیدی
«اطلاعات»؛ شاهد تکرار بسیاری از رخدادهای تلخ گذشته و تخریب مجدد «وجهه سربازان
گمنام امام زمان» باشیم. هر چند که برخی از ناظران معتقدند با توجه به شناخت مکفی
نمایندگان مجلس هشتم از روحیات و منش آقای حسینیان، وی عملاً از هیچ گونه شانسی
برای کسب رای اعتماد مجلس برخوردار نخواهد بود. همچنان که تمام تلاشهای وی طی یک
سال گذشته برای حضور در هیات رئیسه مجلس با «نه» محکم نمایندگان مواجه شده
است.
گفتنی است در حالی که هنوز شبهات موجود درباره انتخابات ریاست جمهوری برطرف
نشده و دستور رهبری انقلاب به شورای نگهبان و وزارت کشور برای بررسی شبهات و روشن
شدن «حقیقت» جامه عمل به خود نپوشانده است؛ تعدادی از حامیان آقای احمدینژاد
تحرکات خود برای حضور در کابینه احتمالی بعدی را شدت بخشیدهاند. صرفنظر از دورخیز
آقای حسینیان برای وزارت اطلاعات، از افرادی چون «مهرداد بذرپاش» به عنوان کاندیدای
احتمالی وزارت صنایع، «علی کردان» به عنوان کاندیدای احتمالی معاونت رئیس دولت و
«هاشمی ثمره» به عنوان کاندیدای احتمالی پست وزارت خارجه نام برده میشود."
ایرانیان و امام زمان
“از همان بامداد اسلام، هر فتنه و آشوبی که در عا لم اسلام رخ داد، ایرانیها در آن عامل عمده بودند”(”دو قرن سکوت” – دکتر عبدالحسین زرین کوب)
خاله عزیز من، کلی پول قطار و مسافرخانه میدهد و سفارش بچهها و خانهاش را به همسایه میکند، تا همراه شوهرش، به مسجد جمکران برود و بیش از نصف وقتاش نیز صرف این میشود تا بلکه لابه لای انبوه جمعیت، چهره “امام زمان” را ببیند، و هر بار دست خالی برمی گردد؛ البته امیدش را از دست نداده و میگوید : “یکی دو تا را از دور دیدم که خیلی شبیه حضرت بودند، ولی حیف…”! میگوید همسایه روبه روییشان حوریه خانم که “سیده” است، او را یک لحظه در جمکران لای جمعیت دیده ولی امام، فورا از برابر چشمها ناپدید شده است. حوریه خانم الان به زن مقدسی تبدیل شده و در محلهشان از او حاجت میطلبند. خالهام هربار مقداری پول هم به عشق امام زمان به “حساب بانکی شماره ۳۱۳ مسجد مقدس جمکران” واریز میکند. میان مردم شایع کردهاند که هرکس پول به این شماره حساب بریزد، ممکن است جزو “۳۱۳ تن یاران” حضرت در موقع ظهور قرار گیرد. من به او از پشت تلفن چه بگویم تا دل ساده و پر از ایمانش نشکند و خودم نیز متهم به از دست دادن دین و ایمانم در فرنگ نشوم! به خصوص که میگوید برای شفای دیسک کمر من هم به مسجد دخیل بسته و پول نذر کرده است! فقط با احتیاط و محترمانه از او میپرسم که خاله جان؛ آیا مطمئن هستی که این پول به دست امام زمان میرسد؟ اصلا، امام غائب به این پولها نیاز دارد؟ با جواب یک سان همیشگیاش در این موارد آشنا هستم : “خاله، من دیگه با این کاراش کاری ندارم”. اگر به فرهنگ خرافی او وفادار باشم، باید بگویم : حتما حکمتی در کار بوده که این مکالمه، درست در اواخر تنظیم این نوشته صورت گرفته است!!
تعداد احادیثی که از امام ششم به بعد در مورد حتمیت ظهور قائم ثبت شده سرسامآور است و تولید آنها به وضوح از یک ضرورت سیاسی و اجتماعی حاد حکایت میکند. یک بار وقتی از امام صادق میپرسند قائم چرا ظهور نمیکند پاسخ میدهد: “یخاف القتل”: “میترسد او را بکشند”!(”عللالشرایع” صدوق) همین امام به دعوت سردار ایرانی “ابومسلم خراسانی”، برای پیوستن به قیام ضد اموی و حمایت از آن پاسخ منفی داد و در جواباش نوشت: “زمانه، زمانه ما نیست”. [به راستی هم که جواب صادقانهای است و مطالعه اهداف عدالت خواهانه و انسانی آن بزرگواران به وضوح نشان میدهد که آنها گروه خونشان با ترکیب و فضای سیاسی و طبقاتی وقت – که برای نیل به قدرت و حفظ آن، هر جنایت و خونریزی ضروری و مجاز میشمرده میشد - نمیخوانده و به هر بهانهای از آلوده شدن به آن شانه خالی میکردهاند؛ ای کاش، آیات عظام ما، بعد از قیام، همین عبارت پر معنی امام صادق را سرمشق خود قرار میدادند و پا جای پای شاه نمیگذاشتند و روی او را سفید نمیکردند!]. امام هفتم میگوید: “شیعه، دویست سال است که با آرزوها تربیت میشود”. در همین روایت (۹۴۰) دو تن از صحابه بحث میکنند که چرا امامان، زمان مشخص – ولو طولانی – در باره ظهور قائم نمیدهند و جواب میشنود: “اگر به ما بگویند این امر جز تا دویست یا سیصد سال ممکن نمیشود، دلها سخت میشود و بیشتر مردم از اسلام بر میگردند”.
طبق منابع شیعی، امامان شیعه متناسب با گستردگی کارشان تعدادی از افراد مورد اعتماد خود را به عنوان “وکیل” و رابط خود با پیروانشان قرار میدادهاند. این افراد: “در برخی امور وکیل و مباشر کارهای ایشان و، در شرایط حسّاس سیاسی، واسطهی ائمه و پیروان آنان بودهاند”. امام جعفر صادق، به موازات بنیانگذاری و تدوین مکتب شیعه، یک تشکیلات اجرایی قوی و گستردهای را نیز به وجود آورد که “نظام الاموال والوکلاء” (نهاد امور مالی و وکیلان) نامیده میشد و اساسا مخفی بود و به همین دلیل به آن “التنظیم السری” (تشکیلات مخفی) نیز گفته میشد. این نهاد به عنوان بازوی اجرایی امام ششم، ارتباط بین نهاد امامت مستقر در مدینه (عربستان) را با اقلیتهای شیعه در نقاط مختلف قلمرو اسلامی آن روز، از شمال آفریقا در غرب گرفته تا منتها الیه خراسان در شرق، بر قرار میکرده است. وکیلان هر چند شهر نزدیک به هم (مثلا در غرب ایران) با یک سر وکیل ساکن همدان تماس داشتهاند و خود این سروکیلان نیز به تعدادی از افراد کاردان در اطراف خود امام وصل بودهاند که حالت “دفتر مرکزی” را داشته است. جمع آوری هدایا و مالیاتهای مذهبی، دادن مستمری به خاندان بزرگ علی و هزینه کردن آن در چارچوب هدفهای امامت، صدور قبض رسید برای پرداخت کنندگان، مبادله نامه برای پرسش و پاسخهای فقهی و شرعی، در کانون وظایف این مرکز قرار داشته است. صرف نظر از اشتغال امام ششم به کار فرهنگی و کلاسهای پر جمعیت درس و بحث، به لحاظ امنیتی نیز وصل همه کارهای اجرایی و مالی به شخص امام، که همواره از جانب خلفا در مظان اتهام بوده، معقول و منطقی نبوده است. وجود این سیستم، منافاتی نداشت با این که امام، گاهی علما، نمایندگان و وکیلان خود از دور و نزدیک را جداگانه به حضور نپذیرد و به سوالها و ابهامهای آنان پاسخ نگوید. ضمنا این طوری نبود که جواب یک سوال شرعی و فقهی بلافاصله فتوکپی شده و در اختیار بقیه شیعیان گذاشته شود و یا همان شب روی “سایت” قرار گیرد! بلکه عموما پیک یا عالم مربوطه که مثلا از نیشابور به مدینه میآمد، جوابها را میگرفت – و گاه به طور اختصاصی – با خودش به نیشابور بر میگرداند تا برای شیعیان آن جا نقل کند. همین واقعیت نشان میدهد که چرا محمد کلینی و محمد صدوق در یک تکاپوی حماسی و با تقبل رنج سفر طولانی، سخت و پر مخاطره ، به اغلب شهرهای مهم در قلمرو اسلامی آن روز سرزدهاند تا حدیثهای پراکندهای را که در نزد این وکیلان و علمای هر منطقه به طور اختصاصی وجود داشت، جمع آوری نمایند.
اغراق آمیز نیست اگر گفته شود که نهاد امامت – به ویژه پس از رحلت امام ششم که دوران آرامش و امنیت نسبی امامان شیعه نیز پایان گرفت – بدون “نظام الاموال و والوکلاء” و دادن ” اختیارات” ویژه به آنان نمیتوانسته کارآیی لازم را داشته باشد. شدت کنترل و سرکوب، که عملا امامان را فلج کرده بود، باعث گردید که: ” آنها جهت ارتباط با پیروان خود مجبور شدند به گسترش سازمان وکالت بپردازند. به مرور زمان ائمه، علیهمالسلام، به علت عدم امکان تماس مستقیم با پیروانشان، مسؤولیت بیشتری را به وکلا واگذار کردند.” (”سایت حوزه”). مثلا، امام هفتم طی حکومت شش خلیفه (یک اموی و پنج عباسی) ۲۰ سال از عمر ۴۶ ساله خود را یا در زندانها گذراند – یک قلم آن، چهار سال در زمان هارون الرشید – و یا تحت کنترل شدید و حبس خانگی به سر برد ؛ بیتردید طی این ۲۰ سال، به خصوص زمانی که جانشین او هنوز کودک یا نوجوان بود، این تشکیلات سری بوده که کارها را پیش میبرده است. از آن مهمتر، نقش این تشکیلات به هنگام ولایتعهدی امام رضا و انتقالش از پایتخت امامت (مدینه) به پایتخت خلافت (مرو) است که علاوه بر اداره امور مالی و ارتباطی با وکیلان، در اداره امور خانواده امام و کودک سه – چهار ساله او (امام بعدی که جملگی در مدینه باقی ماندند) و نیز برقراری ارتباط بین مدینه و مرو، نقش بسیار مهمی را ایفا کرده است. همین نقش برجسته را به هنگام خردسالی دو امام نهم و دهم شاهدیم. در زمان آنها – و نیز امام یازدهم – ، دستگاه خلافت سرکوبگریاش را به اوج رسانده و گارد نظامی جدید خود به نام “شاکریه” را که به “ضد علوی” مشهور بودند، اساسا به کنترل و سرکوبی شیعیان اختصاص داده بود و توانست با کنترل، دستگیری، شکنجه واعدام تعدادی از وکیلان عضو”التنظیم السری”، ضربات جدی به پیکره آن وارد نماید. در همین رابطه، هم امام دهم و هم امام یازدهم توسط خلفای جنایت کار عباسی از خانه و شهر خود در مدینه به پایتخت جدید عباسی – سامرا – منتقل شدند تا پیوسته تحت نظر باشند. شدت اختناق به حدی بود که حتی در داخل زندان (از طریق به خدمت گرفتن یک زندانی دیگر) سخنان و فعل و انفعالات امام عسگری را تحت کنترل دائمی گرفته بودند.
کمی به این مقطع، دقیقتر بنگریم: امام حسن عسگری در سال ۲۶۰ هجری قمری و در سن ۲۸ سالگی به شهادت میرسد. مطابق شواهد زمینی و یقینی از جانب خودی و رقیب و دشمن، هیچ فرزندی از او باقی نمانده است. او نه تنها سه سال از مدت امامت شش سالهاش را در زندان سامرا گذراند، بلکه سه سال دیگر را به صورت حبس شدید خانگی در یک منطقه حفاظت شده نظامی -”لشگرگاه سلطان”- تحت کنترل دائمی به سربرد. بنا بر متون معتبر شیعی، به دستور خلیفه، جاسوسانی “از زن و مرد” در داخل و بیرون خانه در تمام طول روز و شب او را کنترل میکردند. به همین دلیل، زمانی که تشکیلات سری اندک مدتی پس از خاکسپاری امام یازدهم بر سر زبانها انداخت که کودکی از او باقی مانده که امام دوازدهم (حضرت مهدی) است؛ نه تنها عموم مردم، بلکه برای فامیل نزدیک حضرت نیز تعجبآور و باور نکردنی بود. اگر افسانهها و معجزات محیرالعقول و سست بنیادی – که برای جا انداختن این پندار شگفت در اذهان مردم در همان مقطع کوتاه تولید شد- را کنار بگذاریم، حقیقت این است که “تشکیلات سری” در برابر برگهای سرکوبگرانه و خونینی که دستگاه خلافت برای خاتمه امامت شیعی یکی بعد از دیگری به زمین زده بود، تکخال اعتقادی – سیاسی خود را به طور تحسین برانگیزی بر زمین زد! دیگر از سیاه چال و انگور و خرمای آلوده به زهر خلفا چه برمیآمد؟! این چنین بود که باور به امام غائب، با توجه به زمینهای که در ادیان قبلی برای آن وجود داشت و “فوتوریزم” (اعتقاد به آخرالزمان و ظهور منجی) که همواره برای اذهان عقب مانده و در بنبست، جاذبه داشته، و به ویژه با توجه به اشارات مکرر امامان قبلی به آن، حرکت تدریجی، دشوار و جان سخت خود را در تاریخ تشیع آغاز کرد ؛ تنها تقلب “مقدس” و “جایز” و شاهکار “تقیه”ای که در این میان صورت گرفت – و هدفاش پر کردن خلاء “قائم” دائما وعده داده شده بود – سنجاق کردن یک کودک موهوم ۵ ساله با قیافه مشخص و دارای “شناسنامه عکسدار” و برخوردار از عمر جاودان، به آن ایده دینی – فلسفی موجود ولی کم رنگ در باور عمومی مردم بود و بنای “نیابت و ولایت” روحانیت شیعی بر مردم نیز روی همین دروغ و تقلب مقدس سوار شده است.
باری، با توجه به تمرین حل و فصل غیابی کارها از پشت پرده که از اواخر عمر امام حسن عسگری شروع شده بود، این تشکیلات میبایست همان مدیریت و نقش واسط را برای امام خردسال در پس پرده نیز با مهارت ایفا نماید. آنها پس از استارت زدن پروژه غیبت، خیلی زود، و به درستی، به این نتیجه رسیدند که مخفی ماندن هم امام و هم تشکیلات در آن “عصر آشفتگی و حیرت” روی اذهان بهت زده و متزلزل مومنان، تاثیر منفی بیشتری خواهد گذاشت. این جا و آن جا شنیده میشد که علاوه بر روی آوردن برخی مومنان سرخورده به گروههای انشعابی شیعی، تعدادی نیز به اهل تسنن پیوستهاند. پس معقولتر این است که برای پاسخگویی به مراجعات و روابط متداول شیعیان با نهاد امامت، نماینده علنی معرفی نمایند. به خصوص که تا زمان معرفی اولین نایب خاص، “بیست نفر” – و عمدتا از درون صحابه و وکیلان رقیب – خود را به عنوان نایب امام زمان معرفی کردهاند که اولین آنها “حسن شریعی” بود که کمی بعد مشمول لعنت نامه کتبی از طرف امام زمان گردید. (در این نوشته هرجا به “امام زمان” اشاره میشود، استعاره است و نه تایید وجود آن). برخی از اینها از مقربترین و معتمدترین صحابه امامان بودهاند که هوس قدرت و شهرت به سرشان زد و تغییر ماهیت دادند! مثلا مقام “احمد کرخی عبرتائی” به قدری بالا بود که برای خنثی کردن ادعای نیابت او، امام زمان فرضی ناچار شد سه دفعه برای او لعنت نامه صادر نماید. او وکیل مورد اعتماد دو امام (دهم و یازدهم بود) و به قدری دیندار بود که “۵۴ سفر حج انجام داده بود که بیست بار آن با پای پیاده بوده است” (سایت حوزه). تعدادی برای جلب نظر مردم، تغییراتی نیز در مسائل شرعی و فقهی دادند. “محمد نمیری” صحابی بزرگ امام حسن عسگری بلافاصله پس از ادعای نیابت مهدی، همجنس بازی و ازدواج با محارم را “حلال” اعلام کرد. (سایت “امام مهدی”) بقیه نیز عموما به نیت سرکیسه کردن شیعیان، دکان نیابت باز کردند.
اگر چه چهار نایب خاص، با علوم دینی هم آشنا بودند، اما مشخصه بارز همگی آنها تواناییهاییهای اجرایی و تشکیلاتیشان بوده از قبیل: “داشتن توانایی فراوان برای پردهپوشی و نهانكاری” که توانستهاند به رغم کنترل و مراقبت خلفا کار خود را پیش ببرند. مثلا اولین نایب خاص، از زمان امام حسن عسگری در بغداد روغن فروشی باز کرده و در “خیکهای خالی روغن”، نامهها و پولهای وکیلان شهرها و مراجعان به نهاد امامت را مبادله میکرده است. یا در مورد نایب سوم حسین نوبختی (ایرانی) روی “بردبارى و هوشیارى” او “در آن موقعیت خاص سیاسى” تاکید شده و این که “شدت نهانكاری و تقیهی سوّمین سفیر حضرت، زبانزد جامعهی شیعه بوده است”. “همه مخالفان و موافقانش او را خردمندترین مرد زمانه میدانستند”. او با مراجعان ایرانی نزد امام زمان! “فارسی با لهجه نزدیک ساوه” حرف میزده است. برای نمونه تاکیتکهای آنان میشود اشاره کرد زمانیکه یکی از نواب خاصه، نامهای از طرف امام خطاب به یکی از شیعیان آورد، صاحب نامه را با خود به خرابه خلوتی برد و پس از نشان دادن نامه “دستخط”! امام زمان خطاب به او و پس از اطمینان ازاین که مضامیناش را خوب به خاطر سپرده، همان جا در مقابل چشم او نامه را پاره پاره میکند تا مشکل امنیتی ایجاد نشود. ظاهرا شرایط در زمان نایب دوم سختتر بوده است. به همین دلیل، خودش به طور مستقیم اموال را از وکیلانی که به بغداد میآمدند، تحویل نمیگرفت و اموال از راههای غیر مسقیم به او رسانده میشد. به دستیارانش دستور داده بود، نه از کسی قبض اموال دریافت کنند و نه به کسی رسید بدهند، چون جاسوسان خلیفه در به در دنبال یک چنین مدارک مکتوبی میگشتند. زمانی هم که ساواک خلیفه پی برد وکیلانی که از ایران و سایر نقاط به بغداد میآیند، فرصت را غنیمت شمرده و به زیارت مرقد امامان – به ویژه مرقد امام حسین – میروند، جاسوسانی در این نقاط گماشت تا زایران را شناسایی نمایند. در همین رابطه “توقیعی از ناحیه مقدسه بیرون آمد” که در آن به همه دوستان اهل بیت هشدار داده شده بود که برای مدتی به زیارت آن اماکن نروند. “شبکه نیابت و وکالت به قدری قوی و از آن چنان کاراییای برخوردار بود که وکلا بلافاصله از نقشههای خلفا آگاه میشدند و نقشه آنها را با شکست مواجه میکردند. نیروهای اطلاعاتی را در همه جای ارکان حکومت گماشته بودند، که از اطلاع رسانی منسجمی برخوردار بودند”. (”سایت حوزه”: “نگرشی بر دوران غیبت صغری و نقش نواب خاص”). زمانی که از یکی از علمای شیعی آن زمان “اسماعیل نوبختی ” – که بعد از کلینی بزرگترین عالم زمان محسوب میشده و او هم ایرانی است و نام جدش “فرخشاد پسر طهمورث” و زردشتی بوده است – سوال میشود که چرا امام زمان “حسین نوبختی” را نایب خودش قرار داده و نه عالم بزرگی مثل تو را، در پاسخ میگوید : “درجهی راز نگهداری ابن روح [حسین نوبختی] چنان بالا است كه اگر او، حضرت حجّت (عج) را پنهان كرده باشد، حتی در صورت قطعه قطعه كردن بدنش با قیچی، سخنی نمیگوید”!(نشریه انتظار – “نشریه بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود”). این سئوال را عینا از بزرگترین عالم شیعی وقت محمد کلینی – که در همان زمان نواب اربعه، ساکن بغداد بود – نیز کردهاند. نفس این گونه سئوالها از علمای بزرگ وقت به روشنی نشان میدهد که حتی برای نزدیکترین حلقه شیعی و ارادتمندان خاندان علی، معمای وجود و غیبت امام زمان و ظهور ناگهانی نواب اربعه، حل نبوده و آنها پیوسته در تب و تاب کشف حقیقت بودهاند.
باری، این ابهام حتی امروز هم برای محققان شیعی مطرح است که به راستی چرا امام مفروض، شخصیت بزرگ و بیهمتای شیعی چون محمد کلینی را به عنوان نایب خود انتخاب نکرده است؟ همان موقع این سوال را از خود کلینی هم کردهاند و او نیز در پاسخ روی ارجحیت توانمندی تشکیلاتی انگشت گذاشته و گفته است: “چون نایب اول آدم سرنگهداری بود، به این سمت انتخاب شد”! سوال این است که این دو بزرگوار ایرانی: کلینی و نوبختی از کجا میدانستند که نواب خاص دارای این ویژگی تشکیلاتی هستند؟ جواب شخصی نگارنده به سوال این است که محمد کلینی و اسماعیل نوبختی و نیز محمد کاتب – و احتمالا چند ایرانی دیگر – خودشان جزو “التنظیم السری” بودهاند و به همین دلیل هم به خوبی از کارآییهای تشکیلاتی دوستان خود آگاهی داشتهاند. بخش دیگری از سخنان اسماعیل نوبختی آشکارا از یک تقسیم کار حکایت میکند: “کسانی که او [حسین نوبختی] را به این مقام برگزیدهاند، از ما بیناترند؛ زیرا کار من مناظره با خصم و بحث و گفتگو با آنان است”. این که فیلسوف و عالمی چون او، صحبت از “کسانی” میکند و فعل جمع به کار میبرد، به خوبی نشان میدهد که از چه مسایل پشت پردهای آگاه است. در همین رابطه گمان دارم که سوالهای مکتوب فقهی و شرعی که نواب خاصه به ظاهر برای پاسخ گیری نزد امام غائب میبردهاند، کارشناسان دینی زبدهای مثل کلینی پاسخها را میدادهاند! محمد کلینی کتاب معروفش “اصول کافی” را نیز در زمان نیابت ۲۰ ساله هموطناش، حسین نوبختی نوشته است. دلیل دیگری که مرا بر نقش ممتاز کلینی در پشت پرده قانع میکند این است که در همان سال درگذشت او (۳۲۹هجری قمری)، خاتمه “نواب خاصه” اعلام میگردد؛ به این معنی که “التنظیم السری” از جمله بدون یک چنین محور و تکیه گاهی قادر به ادامه کار نبوده است! نمونه زیر نیز ثابت میکند نواب انتخاب شده، الزاما بالاترین عالمان شیعی و یا “انتخاب الاهی” نبودهاند: نایب سوم (نوبختی) – که به لحاظ توانمندیها و هوشیاریهایش سرآمد بقیه نواب بوده– به دستور خلیفه عباسی “المعتضد با لله ” دستگیر و چند سال زندانی میشود. در این مدت، معاوناش به نام “محمد شلمغانی” وظایف او را به عهده میگیرد که به علت تواناییهایش، قاعدتا بایستی او نایب چهارم میشد. به خصوص که مطابق چند روایت از شیخ طوسی در “الغیبه”، مردم از طریق او هم برای امام زمان نامه مینوشتند و پاسخ امام را از دست او میگرفتند که به معنی دیدار حضوری او با امام زمان نیز میباشد! (کتاب “داستانهایی از امام زمان”. “از انتشارات مسجد مقدس جمکران”). اما شلمغانی به زودی تحت تاثیر افکار “حسین منصور حلاج” به باور “تناسخ” و نیز تئوری “حلول” ارواح متعالی در انسانهای معمولی گروید. در همین رابطه امام زمان نامهای منتشر کرد و شملغانی را مرتد و کافر خواند و به او لعنت فرستاد. جالب است که نامه ابتدا در زندان به حسین نوبختی رسانده شد، اما او برای حضرت پیام فرستاد که فعلا از انتشار این نامه خود داری کند، ولی امام زمان به او جواب داد، بیم نداشته باش و آن را منتشر کن. این نامه توسط یک ایرانی دیگر به نام “محمد کاتب” (ابن همام اسکافی) از زندان بیرون برده و میان شیعیان پخش گردید. به راستی هم که آدم در تمام این صحنهها عملکرد یک تشکیلات سری را میبیند و نه تحرکات و تصمیمات یک امام را! فردی که میتوانست یکی از نواب خاص باشد و در شرایط جانشینی نایب سوم، پیک حضوری امام هم بوده، یک مرتبه “مرتد” از کار در میآید و تازه نایب سوم از زندان برای امام زمان خط مشخص میکند که نامه را فعلا منتشر نکند. اینها ربطی به امام متصل به وحی ندارد، مشورتهای سران “التنظیم السری” با یک کادرشان در زندان است. تقریبا تمامی مورخان و محدثان شیعی تلاش کردهاند این واقعیت را پرده پوشی کنند که علاوه بر چهارنایب خاص، همین جناب شلمغانی فعلا “مرتد” نیز با امام زمان دیدار میکرده است و الا توقعیاتی را که او برای مردم آورده – و جزو ۹۲ توقیع معتبری است که کمترین شبهه به آنها گناه است و خود امام زمان قسم خورده که همه آن نامهها را خودم نوشتهام و یک حرفاش مال شلمغانی نیست! – را چگونه از دست امام زمان میگرفته و به صاحباناش میرسانده است؟!