مقاله زیر تحلیل جالبی از عملکرد واقعی (بدون شعار) دولت نهم و احمدی نژاد در فعالیت های اقتصادی و عواقب آن است. نظریه ای که بیان می کند احمدی نژاد اقتصاد را به سمت آزاد سازی هدایت کرده است، دقیقا بر خلاف شعارهای عوام فریبانه ، محروم نواز و عدالت محورش! و بازهم یک معمای دیگر بر فعالیت های مشکوک احمدی نژاد در این 4 سال اضافه می کند.
"هیچ کس به اندازه احمدینژاد اقتصاد ایران را لیبرالیزه نکرد.
کس دیگری نبود که سوبسید بنزین را محدود کند، نیروگاهها را خصوصی کند، دروازههای واردات را تا ته باز کند و هزار و یک کلک برای محدود کردن خدمات اجتماعی اختراع کند.
حتی خبرگزاری وابسته به طیف احمدینژاد موسوی را به خاطر اعتقادات سوسیالیستیاش تخطئه میکند و مهمترین اختلاف موسوی و خامنهای را در اعتقاد موسوی به «اقتصاد بسته دولتی» میداند و هنگام خصوصی کردن بانک ملت، کوچکترین صدای اعتراضی از انبوه شیفتگان عدالت و فرهنگ پابرهنهپروری به گوش نرسید؛ همان وقتی که بیبیسی هم این مسأله را زیر سؤال برد. و همزمان هیچ کس دیگری -حداقل در دوران پساانقلابیگری جمهوری اسلامی- بیشتر از احمدینژاد بر ضد صاحبان سرمایه صحبت نکرده است، ادای مستضعفپروری درنیاورده است و خودش را قاطی رهبران سوسیالیست نکرده است. معمای احمدینژاد حل کردنش سخت است.
چیزی که عجیبتر است این است که چرا احمدینژاد هنوز بین تودههای کارگر و کشاورز و معلم مقدار زیادی طرفدار دارد؟ فشار اقتصادی را آنها بیشتر از ما با گوشت و پوست و استخوان حس کردهاند. ما که تمام این چهار سال را در خوابگاه یا پای اینترنت لم داده بودیم، آنها بودند که هر ماه پول کمتری درمیآوردند و پول بیشتری خرج میکردند. ما که خانه داشتیم، آنها بودند که اجاره خانههایشان بیشتر شد. آنها چرا؟
انبوه افراد طبقات متوسط و پایینی که به دنبال احمدینژاد راه افتادهاند، مشکل خاصی با اقتصاد خصوصیشده ندارند و برایشان تفاوتی ندارد که چه کسی صاحب واتهایی باشد که لامپ خانهشان را روشن میکند و خبر ندارند که عاقبت خصوصی شدن بانکها برای آنها چیست. مشکل آنها با هاشمی یا خاتمی، مشکلی آیینی است.
احمدینژاد شیوه زندگی مشابه آنها دارد. به تمام «ظواهر» زندگی غربی مشکوک است و از پولدارها خوشش نمیآید. حال آنها را میگیرد. کدام یک از ما میتواند ادعا کند که از نوکیسههای دوران هاشمی رفسنجانی خوشمان میآید؟ حالا یک کسی پیدا شده که میخواهد حال آنها را بگیرد.
تازه نوعی صمیمیت و بیتکلفی هم در رفتار احمدینژاد وجود دارد که باعث میشود صفای گذشتهها را به خاطر آدمهای لهشده بین چرخدندههای زندگی شبه مدرن را به خاطرشان بیاورد و دوباره، حال صاحبان زندگی مدرن را میگیرد. احمدینژاد درمان عقدههای مچالهی طبقهی بیچارهای است که نوکیسههای دوران هاشمی آنها را اره اره کردهاند.
ولی احمدینژاد قرار نیست پایانی بر تکه تکه شدنشان باشد؛ او فقط یک حالی به آنها خواهد داد و یک لگدی هم حواله نوکیسهها میکند. چیزی عوض نمیشود. او آیین طبقات لهشده را پاس میدارد و همزمان زیر بار قیمت مسکن آنان را له میکند.
گویا برای آنها همین قدر بس است. همین است که احمدینژاد قیمت مسکن را ۱۰ برابر میکند و بعد با فحش دادن به هاشمی و «فرزندانش» برای خودش رأی -هر چند اندک- جمع میکند.
اما این پایان ماجرا نیست. جامعه از لحظهای که قرار شد به این گونه آیینی شدن تن بدهد، دوشقه شده است. شقهی ضدهاشمی و شقهی ضد احمدینژاد. دو سمتی که هیچ خبری از آن سمت ندارند و شاید اصولاً سمت اشتباهی ایستاده باشند.
خیلی منطقیتر است که کارگران طرفدار موسوی با برنامههای سوسیالدموکراتیکش باشند؛ کارگزاران طرفدار کروبی لیبرال و مطهری محافظهکار پشت سر احمدینژاد بایستد. اما اصولاً فرصت این کار نیست. هر کس در شقه خودش گیر افتاده است و باید به حرکت در جهت خودش ادامه بدهد و در کشور خیالی خودش پادشاهی کند.
درست است که شقهی حامیان احمدینژادی خیلی کوچک است و به قول مشایی فقط چهار میلیون است، اما آنها قدرت و زور و عربدهی بلندتری از ۳۶ میلیون بیصدا دارند.
حتی خبرگزاری وابسته به طیف احمدینژاد موسوی را به خاطر اعتقادات سوسیالیستیاش تخطئه میکند و مهمترین اختلاف موسوی و خامنهای را در اعتقاد موسوی به «اقتصاد بسته دولتی» میداند و هنگام خصوصی کردن بانک ملت، کوچکترین صدای اعتراضی از انبوه شیفتگان عدالت و فرهنگ پابرهنهپروری به گوش نرسید؛ همان وقتی که بیبیسی هم این مسأله را زیر سؤال برد. و همزمان هیچ کس دیگری -حداقل در دوران پساانقلابیگری جمهوری اسلامی- بیشتر از احمدینژاد بر ضد صاحبان سرمایه صحبت نکرده است، ادای مستضعفپروری درنیاورده است و خودش را قاطی رهبران سوسیالیست نکرده است. معمای احمدینژاد حل کردنش سخت است.
چیزی که عجیبتر است این است که چرا احمدینژاد هنوز بین تودههای کارگر و کشاورز و معلم مقدار زیادی طرفدار دارد؟ فشار اقتصادی را آنها بیشتر از ما با گوشت و پوست و استخوان حس کردهاند. ما که تمام این چهار سال را در خوابگاه یا پای اینترنت لم داده بودیم، آنها بودند که هر ماه پول کمتری درمیآوردند و پول بیشتری خرج میکردند. ما که خانه داشتیم، آنها بودند که اجاره خانههایشان بیشتر شد. آنها چرا؟
انبوه افراد طبقات متوسط و پایینی که به دنبال احمدینژاد راه افتادهاند، مشکل خاصی با اقتصاد خصوصیشده ندارند و برایشان تفاوتی ندارد که چه کسی صاحب واتهایی باشد که لامپ خانهشان را روشن میکند و خبر ندارند که عاقبت خصوصی شدن بانکها برای آنها چیست. مشکل آنها با هاشمی یا خاتمی، مشکلی آیینی است.
احمدینژاد شیوه زندگی مشابه آنها دارد. به تمام «ظواهر» زندگی غربی مشکوک است و از پولدارها خوشش نمیآید. حال آنها را میگیرد. کدام یک از ما میتواند ادعا کند که از نوکیسههای دوران هاشمی رفسنجانی خوشمان میآید؟ حالا یک کسی پیدا شده که میخواهد حال آنها را بگیرد.
تازه نوعی صمیمیت و بیتکلفی هم در رفتار احمدینژاد وجود دارد که باعث میشود صفای گذشتهها را به خاطر آدمهای لهشده بین چرخدندههای زندگی شبه مدرن را به خاطرشان بیاورد و دوباره، حال صاحبان زندگی مدرن را میگیرد. احمدینژاد درمان عقدههای مچالهی طبقهی بیچارهای است که نوکیسههای دوران هاشمی آنها را اره اره کردهاند.
ولی احمدینژاد قرار نیست پایانی بر تکه تکه شدنشان باشد؛ او فقط یک حالی به آنها خواهد داد و یک لگدی هم حواله نوکیسهها میکند. چیزی عوض نمیشود. او آیین طبقات لهشده را پاس میدارد و همزمان زیر بار قیمت مسکن آنان را له میکند.
گویا برای آنها همین قدر بس است. همین است که احمدینژاد قیمت مسکن را ۱۰ برابر میکند و بعد با فحش دادن به هاشمی و «فرزندانش» برای خودش رأی -هر چند اندک- جمع میکند.
اما این پایان ماجرا نیست. جامعه از لحظهای که قرار شد به این گونه آیینی شدن تن بدهد، دوشقه شده است. شقهی ضدهاشمی و شقهی ضد احمدینژاد. دو سمتی که هیچ خبری از آن سمت ندارند و شاید اصولاً سمت اشتباهی ایستاده باشند.
خیلی منطقیتر است که کارگران طرفدار موسوی با برنامههای سوسیالدموکراتیکش باشند؛ کارگزاران طرفدار کروبی لیبرال و مطهری محافظهکار پشت سر احمدینژاد بایستد. اما اصولاً فرصت این کار نیست. هر کس در شقه خودش گیر افتاده است و باید به حرکت در جهت خودش ادامه بدهد و در کشور خیالی خودش پادشاهی کند.
درست است که شقهی حامیان احمدینژادی خیلی کوچک است و به قول مشایی فقط چهار میلیون است، اما آنها قدرت و زور و عربدهی بلندتری از ۳۶ میلیون بیصدا دارند.
شاید آخر و عاقبت ما آمریکایی باشد که هر روز از وحشت بنیادگرایان مسیحی -که عمری برای مقابله با سوسیالیسم تکریم شدند- مجبور باشد دائماً استانداردهای فرهنگی خودش را کاهش دهد. کشوری بشویم که علاوه بر هزارتکه شدن ناشی از اختلافات مذهبی و فرهنگی، یک بریدگی دیگر هم در خودمان ایجاد کنیم."
امیدوارم روزی با استفاده از شواهد بتوانیم این پازل عجیب حکومت احمدی نژادی را حل کنیم و ضمن پیش بینی آینده، از معماها و تناقضات عجیب موجود پرده برداشته شود.
گرچه دولت انگلیس (برخلاف آمریکا) حتی با گذشت زمان نیم قرن نیز اسناد و اطلاعات محرمانه خود را افشا نمیکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر