مقاله زیر نظریه ای در خصوص امام زمان و حوادث مربوط به آن زمان می باشد که با متنی متفاوت و گیرا حوادث تاریخی را نقل می کند. با توجه به ایام نیمه شعبان، و داغ بودن بحث مهدویت -خصوصا امسال!- جالب دیدم متن کامل قسمت اول این مقاله را در اینجا ذکر کنم.
لازم به ذکر است که مطالب این نوشته عقیده نویسنده مطلب است.
بخش نخست
ایرانیان در اطراف “امام زمان”!
سلامت کاظمی
“از همان بامداد اسلام، هر فتنه و آشوبی که در عا لم اسلام رخ داد، ایرانیها در آن عامل عمده بودند”(”دو قرن سکوت” – دکتر عبدالحسین زرین کوب)
“از همان بامداد اسلام، هر فتنه و آشوبی که در عا لم اسلام رخ داد، ایرانیها در آن عامل عمده بودند”(”دو قرن سکوت” – دکتر عبدالحسین زرین کوب)
خاله عزیز من، کلی پول قطار و مسافرخانه میدهد و سفارش بچهها و خانهاش را به همسایه میکند، تا همراه شوهرش، به مسجد جمکران برود و بیش از نصف وقتاش نیز صرف این میشود تا بلکه لابه لای انبوه جمعیت، چهره “امام زمان” را ببیند، و هر بار دست خالی برمی گردد؛ البته امیدش را از دست نداده و میگوید : “یکی دو تا را از دور دیدم که خیلی شبیه حضرت بودند، ولی حیف…”! میگوید همسایه روبه روییشان حوریه خانم که “سیده” است، او را یک لحظه در جمکران لای جمعیت دیده ولی امام، فورا از برابر چشمها ناپدید شده است. حوریه خانم الان به زن مقدسی تبدیل شده و در محلهشان از او حاجت میطلبند. خالهام هربار مقداری پول هم به عشق امام زمان به “حساب بانکی شماره ۳۱۳ مسجد مقدس جمکران” واریز میکند. میان مردم شایع کردهاند که هرکس پول به این شماره حساب بریزد، ممکن است جزو “۳۱۳ تن یاران” حضرت در موقع ظهور قرار گیرد. من به او از پشت تلفن چه بگویم تا دل ساده و پر از ایمانش نشکند و خودم نیز متهم به از دست دادن دین و ایمانم در فرنگ نشوم! به خصوص که میگوید برای شفای دیسک کمر من هم به مسجد دخیل بسته و پول نذر کرده است! فقط با احتیاط و محترمانه از او میپرسم که خاله جان؛ آیا مطمئن هستی که این پول به دست امام زمان میرسد؟ اصلا، امام غائب به این پولها نیاز دارد؟ با جواب یک سان همیشگیاش در این موارد آشنا هستم : “خاله، من دیگه با این کاراش کاری ندارم”. اگر به فرهنگ خرافی او وفادار باشم، باید بگویم : حتما حکمتی در کار بوده که این مکالمه، درست در اواخر تنظیم این نوشته صورت گرفته است!!
درست در روزهایی که شاعر بزرگ ملی ما فردوسی سالهای پایانی عمرش را در انزوا و تنگ دستی میگذرانید، یک هم شهری ۲۳ ساله و همکیش او- شیعی – به نام محمد کوله بارش را بست و از طوس عازم بغداد شد تا نقشی بزرگ را در تاریخ تشیع ایفا کند.
او شهرتش در قلمرو فرهنگ شیعی به حدی است که از اوایل غیبت امام زمان تا همین امروز، هرگاه در حوزههای علمیه، کسی، چه در نوشتجات یا بحثهای حوزوی، کلمه “شیخ” را بر زبان براند، منظورش همین محمد طوسی است. در قلمرو تشیع چهار کتاب بزرگ پایهای – “کتب اربعه”- وجود دارد که به نوعی “قانون اساسی” تشیع محسوب میشوند (معادل این چهار کتاب شیعی، در میان اهل تسنن شش کتاب “صحاح” وجود دارد که به “صحاح سته” معروفند). هر عالم و مجتهد شیعی در قرون بعدی که اثری بیرون داده، از روی این چهار کتاب رونویسی کرده است. در این مجموعه بیش از ۳۵ هزار حدیث با تحمل زحمات فراوان گردآوری شده است. دوتا از این کتابها را همین هم وطن خراسانی ما محمد طوسی (۳۸۵ – ۴۶۰ هجری قمری) نوشته است. دو کتاب دیگر تالیف محمد کلینی (اهل شهر ری) و محمد صدوق (اهل قم) میباشد. این علمای ایرانی که به “محمدهای سه گانه ” نیز مشهورند، نقششان در جمع آوری مصالح اولیه برای بالابردن برج و باروی مذهب تشیع بیبدیل است. شاید بشود گفت اگر همت و پشتکار شگفتآور اینها نبود، مکتبی که تدویناش از امام پنجم و ششم شروع شده بود، در کوران حوادث سیاسی آن روزگار و انشعابات مسلکی درون تشیع، برباد میرفت. ادیب و مورخ بزرگ “ابن اثیر”، کلینی را در کنار امام پنجم و امام هشتم شیعیان، به عنوان “احیا کننده تشیع” اسم برده است.
محمد کلینی در زمان امام حسن عسگری (امام یازدهم) در عراق بوده و بعد از درگذشت او نیز با “نواب خاص” امام دوازدهم رابطه داشته است. به لحاظ درجات علمی و حسن شهرت و اعتمادی که بین علمای شیعه و سنی داشته، اولین کسی است که در تاریخ اسلام لقب “ثقه الاسلام” گرفته است. برخی از علمای شیعی بر این نظرند که کتاب “اصول کافی” محمد کلینی را شخص امام زمان مطالعه و تصحیح کرده است! فرزند عالم بزرگ معاصر شیعی، حاج شیخ عباس قمی گفته است که پدرم هرگاه که چشمانش درد میگرفت کتاب اصول کافی را به چشمانش میمالید تا خوب شود! (مقدمه اصول کافی ترجمه حسنزاده). در جایگاه محمد صدوق همین بس که امام حسن عسگری (امام یازدهم) برای پدرش در قم نامه میفرستاده و تولد محمد به یمن دعای همین امام صورت گرفته است! برخی منابع، پدر او علی صدوق- که بهرغم عالم بودن، از طریق تجارتخانه کوچکاش در بازار قم معیشت خود را تامین میکرده است – را در شمار وکیلان امام حسن عسگری و امام زمان میدانند.
هدف از اشارات فوق، مثلا معرفی داروی جدید برای چشم درد نیست؛ بلکه این است که مستندات نوشته حاضر، عمدتا و به طور مستقیم یا غیرمسقیم از آثار این بزرگان ایرانی استخراج گشته است؛ اما اگر بخواهید این سه عالم بزرگ و تلاشگر را با علمای جبار و غدار، میلیاردر و کارخانهدار کنونی مقایسه کرده و یا آنها را باعث و بانی اولیه اوضاع امروزی کشور بدانید، توصیه میکنیم که از خواندن بقیه این نوشته صرف نظر کنید، چون که ما آنها را در دوره خودشان مورد ارزیابی قرار داده و گرامیشان خواهیم داشت. نگاهی بدون پیش داوری و “این همانی”های ناشی از اوضاع نادلخواه کنونی، به زندگی و دست آوردهای محمدهای سه گانه ایرانی در هزار و دویست سال قبل نشان میدهد که تلاش فکری آنان در آن دوران پرآشوب، از جنبههای ملی برای رهایی از سلطه قوای اشغالگر عباسی برخوردار بوده و آنها خود را هم جبهه با جنبشهای استقلال طلب ایرانی میدانستند. صرف نظر از رابطه مستقیم و غیر مستقیم آنها با امیران و سرداران میهنپرست ایرانی، میزان تحرک چریکواری که این سه نفر در دنیای آن روز برای رسیدن به اهداف خود داشتهاند، شگفتآور بوده و با بیتحرکی و خانه نشینی مرسوم علمای امروزی قابل مقایسه نیست.
مختصات دورهای که اینها حرکتشان را آغاز کردند، به قدر کافی روشن است: جنبشهای استقلال طلب به قیمت خون و جان فشانی سرداران و مبارزان ایرانی، اوج و گسترش پیدا کرده است؛ مذهب اقلیت تشیع، بخشی از این جنبش علیه قوای اشغالگر عباسی است و به قول پطروشفسکی “پرچم عقیدتی نهضتهای خلق” محسوب میشود. (کتاب “اسلام در ایران”. ضمنا کلیه برجسته کردنها در این مقاله و خط کشی زیر کلمات از نگارنده است). سرداران ایرانی، صرف نظر از اعتقادات دینی شخصیشان و نیز همدردی دیرینه ایرانیان با خاندان علی و داشتن احساس مشترک سرکوب شدهگی از ناحیه خلافت، در کنار درفش کاوه آهنگر به پرچم تشیع نیز برای بسیج توده مردم احتیاج داشتند. اما در این هنگامه حساس، اپوزیسیون “دینی – سیاسی” امامت شیعی با بحران جانشینی روبه روست. امام یازدهم آنها به دست “المعتمد بالله” خلیفه عباسی مسموم شده و در سن ۲۸ سالگی بدون داشتن هیچ فرزندی بدرود حیات گفته است. وابستگان سببی و نسبی خاندان علی و نیز پیروان پر جوش و خروش آنها، حیران و مستاصل ماندهاند که سرنوشت “قیام” علیه دستگاه خلافت و “قائم” وعده داده شده توسط امامان قبلی و به حاکمیت رسیدن خاندان علی، چه خواهد شد؟
حدیث “قائم”
مطالعه تحلیلی و انتقادی این مرحله از تاریخ نشان میدهد که امامت شیعی بعد از قیام حماسی و شهادت امام سوم، دچار تناقضات جدی درونی بوده است. دوستداران داغدار خاندان علی، مصرانه خواستار قیام انتقامجویانه علیه خلفای مستبد و خونریز اموی و عباسی، و جایگزین کردن خود بودهاند، اما جانشینان امام حسین هر یک قاطعتر از دیگری، هر گونه کار نظامی و سیاسی را رد کرده و ضمن “بیعت” و آشتی با خلفای وقت، بر روی کار فرهنگی متمرکز و مصر بودهاند. در واقع تا آن جا که به شخص امامان شناخته شده شیعه بر میگردد، آنها پس از ناکامی نظامی و سیاسی پیش آمده در کربلا، به کلی ایده دست یابی به قدرت سیاسی را به کناری نهاده و به تشکیل نهاد روحانیت شیعی همت گماشتند و پس از امام حسین هر کدام در واقع “امام – مجتهد”های عالیقدر عصر خود بودند و رقابتی محترمانه و دموکراتیک با “امام – مجتهد”های اهل تسنن داشتند و انسان سازی و تربیت معنوی نسل را سرلوحه خود قرار داده بودند. اما به جز معدودی از نزدیکان، توده ملتهب شیعی و طالب قیام و “قائم” این مشی مسالمتآمیز و فرهنگی را تاب نمیآوردند و هر روز بیش از بیش، و از امام کنونی بیش از امام قبلی، سرخورده و مایوس میشدند. تناقضات سیاسی، لاجرم به جنبههای عقیدتی نیز سرایت میکرد و باعث میشد که آنها روز به روز، به روند تداوم امامت، تناقضات درونی و حتی جنبه موروثی آن با تردید بیشتری بنگرند. فشار افکار عمومی عملگرا امامان را ناگزیر میکرد برای رها کردن گریبان خود، به تبلیغ هر چه بیشتر روی “قائم” و نزدیک بودن ظهورش و ضرورت و “ثواب” “انتظار” کشیدن برای او بپردازند. وجود باور کمرنگ و کلی و غیرفعال “مهدویت”، که از ادیان دیگر به اسلام رسوخ کرده بود، زمینه مناسبی فراهم کرده بود تا امامان، درخواست سیاسی حادی مثل “قائم” و قیام روز را روی آن انداخته و با بردن چشم انداز ظهور به عقبتر، موج فشار مردمی را از سر خود رد کنند. یکی از احادیثی که از قول “امام زمان” در کتب یاد شده آمده این است که حضرت مهدی گفته است امامان قبلی هر کدام در بیعت با خلیفهای به سر میبردند (و به همین دلیل قادر به قیام نبودند)، اما من با هیچ خلیفهای عهد و پیمان نبستهام و لذا علیه آنها قیام خواهم کرد. این حدیث نشان میدهد که تولید کنندگان آن، به خوبی از نارضایتی شیعیان از بیعت و مصالحه امامان وقت با خلفای جور و تمرکزشان روی امور دینی، کار فرهنگی و “انسان سازی” آگاه بودهاند. در کتاب ” اصول کافی” روایات متعددی وجود دارد که صحابه و مردم از تک تک امامان بعد از امام حسین میپرسیدهاند آیا “قائم” موعود شمایید و آنها نفی کرده و ضمن تاکید بر حتمیت و نزدیک بودن زمان ظهور و دمیدن امید به مردم، قیام قائم را به دوران بعد از خود احاله میداده و لاجرم مشکلاتی روی دست امام بعدی میگذاشتند! بیجهت نیست هر امامی که فوت میکرد چند انشعاب در شیعه به دنبال خود به وجود میآورد که هر کدام زیر پرچم یکی از شجاعان و پاکان این خاندان گرد میآمدند تا بلکه آن قیام وعده داده شده، تحقق یابد. مطابق حدیث شماره ۹۱۰ کتاب اصول کافی، یکی از اصحاب حضرت باقر (امام پنجم) به او میگوید: “شیعیان تو در عراق بسیارند و به خدا سوگند در خاندانت کسی مانند تو نیست، چرا قیام نمیکنی؟”. حضرت در پاسخ میگوید: “تو گوشهایت را به ابلهان میگستری، آری به خدا سوگند من آن راهبر نیستم”. در حدیثی دیگر باز “مردم نادان” پیگیر این گونه توقعات معرفی میشوند تا سوال کننده پیشاپیش حواساش باشد که با چه مارکی (بلاهت و نادانی) روبه روست : “مردم نادان خواهند گفت: خداوند برنامهای در آل محمد ندارد”. این حدیث البته به نقل از حضرت علی ذکر شده و خوب است در همین جا گفته شود؛ چون امامان بعد از حسین، خودشان سوژه و مخاطب این سوالات بودهاند، انتساب تعدادی از جوابها به پیامبر و علی، راه را بر هرگونه شبههای به موضع خود آنها میبسته است؛ و الا سخن گفتن مثلا حضرت علی در باره “قائم” – که خود به خلافت رسید و به برپایی جامعه اوتوپیایی اسلامی همت گماشت – هیچ موضوعیتی ندارد و به همین دلیل نیز در کتاب باقی مانده از او “نهج البلاغه” هیچ اشاره صریحی به امام غائب نشده است. (گو این که تلسکوپهای قوی متعصبان شیعی قادر است نه یک امام غایب بلکه دوازده امام را نیز از توی قرآن و نهج البلاغه بیرون بکشد!).
امام باقر در حدیثی دیگر (روایت ۹۳۹) ضمن تاکید بر این که هیچ کس حق ندارد برای ظهور “قائم” وقت مشخص تعیین کند، فرمولی برای رفع و رجوع تناقضات موجود در گفتار امامان- متصل به وحی!- و به تحقق نپیوستن پیش بینیهایشان ارائه میکند: “وقتی حدیثی را به شما گفتیم و چنان شد که گفته بودیم، بگویید: خدا راست گفت. و وقتی حدیثی به شما باز گفتیم و خلاف آن صورت گرفت باز بگویید: خدا راست گفت تا دوبار اجر بگیرید”! بدین ترتیب، همه چیز به گردن خدا انداخته شده و مسئولیت از دوش امام برداشته میشود و در این میان حقالسکوتی نیر تحت عنوان “اجر” به مومنین پرداخته میشود! اما واقعیت این است که امام، صادقانه به اصحابش میگوید: ما هم مثل بقیه مردم، حق داریم یک پیشبینیای راجع به اوضاع آینده بکنیم که میتواند غلط هم از کار درآید، لطفا این قدر به ما گیر ندهید و توقع علم غیب از ما نداشته باشید!
تعداد احادیثی که از امام ششم به بعد در مورد حتمیت ظهور قائم ثبت شده سرسامآور است و تولید آنها به وضوح از یک ضرورت سیاسی و اجتماعی حاد حکایت میکند. یک بار وقتی از امام صادق میپرسند قائم چرا ظهور نمیکند پاسخ میدهد: “یخاف القتل”: “میترسد او را بکشند”!(”عللالشرایع” صدوق) همین امام به دعوت سردار ایرانی “ابومسلم خراسانی”، برای پیوستن به قیام ضد اموی و حمایت از آن پاسخ منفی داد و در جواباش نوشت: “زمانه، زمانه ما نیست”. [به راستی هم که جواب صادقانهای است و مطالعه اهداف عدالت خواهانه و انسانی آن بزرگواران به وضوح نشان میدهد که آنها گروه خونشان با ترکیب و فضای سیاسی و طبقاتی وقت – که برای نیل به قدرت و حفظ آن، هر جنایت و خونریزی ضروری و مجاز میشمرده میشد - نمیخوانده و به هر بهانهای از آلوده شدن به آن شانه خالی میکردهاند؛ ای کاش، آیات عظام ما، بعد از قیام، همین عبارت پر معنی امام صادق را سرمشق خود قرار میدادند و پا جای پای شاه نمیگذاشتند و روی او را سفید نمیکردند!]. امام هفتم میگوید: “شیعه، دویست سال است که با آرزوها تربیت میشود”. در همین روایت (۹۴۰) دو تن از صحابه بحث میکنند که چرا امامان، زمان مشخص – ولو طولانی – در باره ظهور قائم نمیدهند و جواب میشنود: “اگر به ما بگویند این امر جز تا دویست یا سیصد سال ممکن نمیشود، دلها سخت میشود و بیشتر مردم از اسلام بر میگردند”.
تعداد احادیثی که از امام ششم به بعد در مورد حتمیت ظهور قائم ثبت شده سرسامآور است و تولید آنها به وضوح از یک ضرورت سیاسی و اجتماعی حاد حکایت میکند. یک بار وقتی از امام صادق میپرسند قائم چرا ظهور نمیکند پاسخ میدهد: “یخاف القتل”: “میترسد او را بکشند”!(”عللالشرایع” صدوق) همین امام به دعوت سردار ایرانی “ابومسلم خراسانی”، برای پیوستن به قیام ضد اموی و حمایت از آن پاسخ منفی داد و در جواباش نوشت: “زمانه، زمانه ما نیست”. [به راستی هم که جواب صادقانهای است و مطالعه اهداف عدالت خواهانه و انسانی آن بزرگواران به وضوح نشان میدهد که آنها گروه خونشان با ترکیب و فضای سیاسی و طبقاتی وقت – که برای نیل به قدرت و حفظ آن، هر جنایت و خونریزی ضروری و مجاز میشمرده میشد - نمیخوانده و به هر بهانهای از آلوده شدن به آن شانه خالی میکردهاند؛ ای کاش، آیات عظام ما، بعد از قیام، همین عبارت پر معنی امام صادق را سرمشق خود قرار میدادند و پا جای پای شاه نمیگذاشتند و روی او را سفید نمیکردند!]. امام هفتم میگوید: “شیعه، دویست سال است که با آرزوها تربیت میشود”. در همین روایت (۹۴۰) دو تن از صحابه بحث میکنند که چرا امامان، زمان مشخص – ولو طولانی – در باره ظهور قائم نمیدهند و جواب میشنود: “اگر به ما بگویند این امر جز تا دویست یا سیصد سال ممکن نمیشود، دلها سخت میشود و بیشتر مردم از اسلام بر میگردند”.
پذیرش ولایتعهدی “مامون” خلیفه جنایتکار عباسی توسط امام هشتم، در واقع یک نقطه عطف سیاسی، عاطفی و فکری برای شیعیان مسالهدار نسبت به خط سیاسی امامان بعد از قیام حسینی بوده است. از روایات بر میآید که ابهامات و انتقادات آنها به این اقدام امام گسترده بوده و در چندین روایت، امام رضا در پاسخ به فرد معترض، با انگشت روی گردن خود کشیده است. یعنی اگر پیشنهاد خلیفه را نمیپذیرفتم مرا میکشت. کسانی که گستردگی، شوکت و حشمت امپراطوری بزرگ هارون الرشید و هزار و یک شباش را دیده یا شنیده بودند، برایشان به وضوح معلوم بود که فرزند یک چنین خلیفهای – که حتی برادرش “امین” را بر سر جانشینی کشت و سالها جسدش را بردار آویزان کرد – حاضر نخواهد شد اپوزیسیون را در این سلطنت شیرین شریک سازد. در واقع، داستان ولایتعهدی امام رضا، جز یک تاکتیک سیاسی و دامی برای پیش برد مقاصد سیاسی خلیفه و از جمله جلب حمایت ایرانیان برای تقویت موقعیت خود در برابر جناج رقیب خودی در بغداد نبود. قطعا اولین کسی که به این نیت آگاه بوده خود امام هشتم بوده است. به هر حال، ائتلاف سیاسی با حکومت (ولو این که حضرت تاکید کرده بود که در امور دولتی دخالت نخواهد کرد)، آب سردی بر آتش و عطش تسکین ناپذیر شیعیان برای “قیام خونین” علیه دستگاه خلافت ریخت و حتی حفاظت از جان حضرت را نیز تضمین نکرد و مامون پس از مسموم کردن و به خاک سپردن او و وزیر ایرانی و شیعی خود، “فضل سرخسی”، پرونده این نمایش سه ساله را بست و برای همیشه عازم بغداد شد. این رویداد منفی سیاسی و نیز سست شدن صفوف فکری و سیاسی شیعیان پس از انشعابات پی در پی، ابهامات و کنجکاوی راجع به “امامت قدسی” را بیشتر دامن زد. سوالهایی که جسته گریخته از قبل وجود داشت و اغلب نیز به معاندان نسبت داده میشد، اکنون گسترش بیشتری یافته و حتی در ملاء نزدیکترین اصحاب و فامیل نیز مطرح میشد. مثلا در شرایطی که امام صادق فرزند بزرگ و شایسته خود اسماعیل را به عنوان امام بعد از خود معرفی کرده بود، او در اثر بیماری درگذشت و امام صادق مجبور شد پسر بعدی خود موسی را به عنوان امام هفتم معرفی کند. (تعداد زیادی از شیعیان به همان اسماعیل فوت شده وفادار ماندند و “فرقه اسماعیلیه” از آن به وجود آمد). همین “حدیث خلاف” در باره امام دهم نیز تکرار شد. به روایت شیخ طوسی و برخی منابع معتبر دیگر، امام دهم فرزند خود “ابوجعفر محمد” را امام بعدی معرفی کرده بود که او نیز در حیات پدر در گذشت و حضرت ناچار شد فرزند دیگرش حسن عسگری را به عنوان امام بعدی معرفی نماید.
طبق احادیث قطعی، یکی از علامتهای امام بعدی این است که بر جنازه پدر خویش نماز گزارد، این قانون مهم نیز چند بار نقض شد. زمانی که امام هفتم در بغداد به شهادت رسید، فرزند او – رضا – در مدینه بود. این موضوع در باره خود امام رضا نیز تکرار شد. او در خراسان به شهادت رسید در حالی که فرزند خردسالاش امام جواد در مدینه ساکن بود.
موضوع بغرنج دیگر، فرزند دار نشدن امام رضا تا حوالی ۵۰ سالگی بود؛ در حالی که اغلب امامان در سنین کمتر از ۲۰ سال صاحب یکی دو فرزند بودند. (امام نهم در ۱۷ سالگی پدر شد). سرانجام وقتی که امام اعلام کرد که از همسرش “سبیکه” (بانوی بردهای که از شمال آفریقا به اسارت گرفته شده و حضرت رضا در بازار مدینه او را خریده بود)، دارای فرزند پسری شده است، تعدادی از جمله برخی “خویشان و نزدیکان” خودش با دیده شک به آن نگاه کردند و زمینهای برای شایعه پراکنی به وجود آمد که این پسر “گندم گون” فرزند پدر “سفید رو”یش نیست! کار این شایعه سازی به حدی بالا گرفت که امام رضا مجبور شد از قیافه شناسان برای تایید رابطه خونیاش با فرزند کمک بگیرد. محمد کلینی این ماجرای جالب را با جزییات در کتاب خود نگاشته است. با این حال شک، هم چنان باقی بود، چرا که امام به جز این پسر، دیگر صاحب فرزندی نشد. (سه شخصیت بزرگ و معتبر شیعی “شیخ مفید”، “شیخ طبرسی” (اهل تفرش) و “ابن شهرآشوب” (اهل ساری) نوشتهاند که امام رضا به جز حضرت جواد فرزند دیگری نداشته است). معضل مهمتر از اینها وجود امامان خردسال بود. امام جواد زمانی به امامت رسید که کمتر از هشت سال داشت. امام علی النقی نیز در همین سن به امامت رسید و امام دوازدهم مفروض! نیز در ۵ سالگی. به گواهی اغلب کتب معتبر شیعی، کودک بودن این امامان حتی برای نزدیکترین صحابه آنها مورد سوال بوده است. بزرگان تشیع با تشبث به یک الگوی معجزهآمیز مشابه برای هریک – تشکیل مجلس آزمایش سوال و جواب علمی و دینی و سرفراز بیرون آمدن آنان! – تلاش کردهاند، ، لباس امامت قدسی به قامت این کودکان بدوزند. به روایت شیخ کلینی حضرت جواد “در یک نشست” به “سی هزار” مساله پاسخ گفته در حالی که “ده سال” بیشتر سن نداشته است! با توجه به شناختی که از نوع سوالات شرعی و فقهی و فلسفی از امامان و تعداد کلمات و زمان پاسخها داریم، برای این “ماراتن” سوال و جواب، هفتهها و شاید هم ماهها وقت لازم است و کار یک جلسه نیست. به نظر میرسد که شیخ ما هیچ برآوردی از رقم سی هزار نداشته و اگر هم داشته برای رسوخ دادن امامت قدسی در قلب شیعیان، نقل و ثبت آن را واجب شمرده است!
پروژه غیبت
بحران جانشینی امام حسن عسگری (که خود در ۲۳ سالگی به امامت رسید) به یک بن بست جدی و ناگشودنی تبدیل شد. صرف نظر از افسانههای مملو از معجزهای که “تشکیلات” و عناصر فعال شیعی بعد از وفات امام یازدهم در باره وجود کودک بازمانده از او تولید کردند، بنا به اغلب روایات، حتی به نقل از نزدیکان خود امام متوفی، حسن عسگری دارای هیچ فرزندی نبوده است. امام زمان سه عمو و تعداد زیادی عمو زاده داشته که به اعتراف خود امام غایب (در یکی از نامههای نسبت داده شده به او): “بعضى از افراد خاندان ما و عموزادهگان ما منكر وجود من هستند”. یکی از اصول اخلاقی مهم مذهب تشیع، تاکید روی “صله رحم” و داشتن روابط و دیدار مستمر با فامیل است که طبعا در مورد خود امامان به بهترین وجهی مراعات میشده است. چگونه است که عموها و عموزادههای یک چنین فامیل یگانهای، از وجود پسرعموی ۵ ساله خود بیخبر بودهاند؟ بیرون از حرف و حدیث شیعی، دوتن معتبرترین صحاح سنی (صحیح مسلم و صحیح بخاری) در کتابهای خود کمترین اشارهای به وجود امام زمان نکردهاند. دو مورخ بزرگ و صاحب نام عالم اسلام “ابن خلدون” و “طبری” (که معاصر امام حسن عسگری بود و گاه جزییترین اتفاقات زمانه خودش را ثبت کرده) وجود یک چنین امامی را تایید نکردهاند. پس چگونه پروژه “غیبت امام زمان” شکل گرفت و به برج و بارویی بلند و پرعظمت تبدیل گردید؟ آیا آن چنان که مورخ نامدار دکتر عبدالحسین زرینکوب میگوید، باید ایرانیان را در این “فتنه” نیز دخیل دید؟ به همان میزان که باید از اغراق و بزرگنمایی در این زمینه پرهیز کرد؛ نباید در نقش ایرانیان در این پروژه تردید نمود.
طبق منابع شیعی، امامان شیعه متناسب با گستردگی کارشان تعدادی از افراد مورد اعتماد خود را به عنوان “وکیل” و رابط خود با پیروانشان قرار میدادهاند. این افراد: “در برخی امور وکیل و مباشر کارهای ایشان و، در شرایط حسّاس سیاسی، واسطهی ائمه و پیروان آنان بودهاند”. امام جعفر صادق، به موازات بنیانگذاری و تدوین مکتب شیعه، یک تشکیلات اجرایی قوی و گستردهای را نیز به وجود آورد که “نظام الاموال والوکلاء” (نهاد امور مالی و وکیلان) نامیده میشد و اساسا مخفی بود و به همین دلیل به آن “التنظیم السری” (تشکیلات مخفی) نیز گفته میشد. این نهاد به عنوان بازوی اجرایی امام ششم، ارتباط بین نهاد امامت مستقر در مدینه (عربستان) را با اقلیتهای شیعه در نقاط مختلف قلمرو اسلامی آن روز، از شمال آفریقا در غرب گرفته تا منتها الیه خراسان در شرق، بر قرار میکرده است. وکیلان هر چند شهر نزدیک به هم (مثلا در غرب ایران) با یک سر وکیل ساکن همدان تماس داشتهاند و خود این سروکیلان نیز به تعدادی از افراد کاردان در اطراف خود امام وصل بودهاند که حالت “دفتر مرکزی” را داشته است. جمع آوری هدایا و مالیاتهای مذهبی، دادن مستمری به خاندان بزرگ علی و هزینه کردن آن در چارچوب هدفهای امامت، صدور قبض رسید برای پرداخت کنندگان، مبادله نامه برای پرسش و پاسخهای فقهی و شرعی، در کانون وظایف این مرکز قرار داشته است. صرف نظر از اشتغال امام ششم به کار فرهنگی و کلاسهای پر جمعیت درس و بحث، به لحاظ امنیتی نیز وصل همه کارهای اجرایی و مالی به شخص امام، که همواره از جانب خلفا در مظان اتهام بوده، معقول و منطقی نبوده است. وجود این سیستم، منافاتی نداشت با این که امام، گاهی علما، نمایندگان و وکیلان خود از دور و نزدیک را جداگانه به حضور نپذیرد و به سوالها و ابهامهای آنان پاسخ نگوید. ضمنا این طوری نبود که جواب یک سوال شرعی و فقهی بلافاصله فتوکپی شده و در اختیار بقیه شیعیان گذاشته شود و یا همان شب روی “سایت” قرار گیرد! بلکه عموما پیک یا عالم مربوطه که مثلا از نیشابور به مدینه میآمد، جوابها را میگرفت – و گاه به طور اختصاصی – با خودش به نیشابور بر میگرداند تا برای شیعیان آن جا نقل کند. همین واقعیت نشان میدهد که چرا محمد کلینی و محمد صدوق در یک تکاپوی حماسی و با تقبل رنج سفر طولانی، سخت و پر مخاطره ، به اغلب شهرهای مهم در قلمرو اسلامی آن روز سرزدهاند تا حدیثهای پراکندهای را که در نزد این وکیلان و علمای هر منطقه به طور اختصاصی وجود داشت، جمع آوری نمایند.
اغراق آمیز نیست اگر گفته شود که نهاد امامت – به ویژه پس از رحلت امام ششم که دوران آرامش و امنیت نسبی امامان شیعه نیز پایان گرفت – بدون “نظام الاموال و والوکلاء” و دادن ” اختیارات” ویژه به آنان نمیتوانسته کارآیی لازم را داشته باشد. شدت کنترل و سرکوب، که عملا امامان را فلج کرده بود، باعث گردید که: ” آنها جهت ارتباط با پیروان خود مجبور شدند به گسترش سازمان وکالت بپردازند. به مرور زمان ائمه، علیهمالسلام، به علت عدم امکان تماس مستقیم با پیروانشان، مسؤولیت بیشتری را به وکلا واگذار کردند.” (”سایت حوزه”). مثلا، امام هفتم طی حکومت شش خلیفه (یک اموی و پنج عباسی) ۲۰ سال از عمر ۴۶ ساله خود را یا در زندانها گذراند – یک قلم آن، چهار سال در زمان هارون الرشید – و یا تحت کنترل شدید و حبس خانگی به سر برد ؛ بیتردید طی این ۲۰ سال، به خصوص زمانی که جانشین او هنوز کودک یا نوجوان بود، این تشکیلات سری بوده که کارها را پیش میبرده است. از آن مهمتر، نقش این تشکیلات به هنگام ولایتعهدی امام رضا و انتقالش از پایتخت امامت (مدینه) به پایتخت خلافت (مرو) است که علاوه بر اداره امور مالی و ارتباطی با وکیلان، در اداره امور خانواده امام و کودک سه – چهار ساله او (امام بعدی که جملگی در مدینه باقی ماندند) و نیز برقراری ارتباط بین مدینه و مرو، نقش بسیار مهمی را ایفا کرده است. همین نقش برجسته را به هنگام خردسالی دو امام نهم و دهم شاهدیم. در زمان آنها – و نیز امام یازدهم – ، دستگاه خلافت سرکوبگریاش را به اوج رسانده و گارد نظامی جدید خود به نام “شاکریه” را که به “ضد علوی” مشهور بودند، اساسا به کنترل و سرکوبی شیعیان اختصاص داده بود و توانست با کنترل، دستگیری، شکنجه واعدام تعدادی از وکیلان عضو”التنظیم السری”، ضربات جدی به پیکره آن وارد نماید. در همین رابطه، هم امام دهم و هم امام یازدهم توسط خلفای جنایت کار عباسی از خانه و شهر خود در مدینه به پایتخت جدید عباسی – سامرا – منتقل شدند تا پیوسته تحت نظر باشند. شدت اختناق به حدی بود که حتی در داخل زندان (از طریق به خدمت گرفتن یک زندانی دیگر) سخنان و فعل و انفعالات امام عسگری را تحت کنترل دائمی گرفته بودند.
طبق منابع شیعی، امامان شیعه متناسب با گستردگی کارشان تعدادی از افراد مورد اعتماد خود را به عنوان “وکیل” و رابط خود با پیروانشان قرار میدادهاند. این افراد: “در برخی امور وکیل و مباشر کارهای ایشان و، در شرایط حسّاس سیاسی، واسطهی ائمه و پیروان آنان بودهاند”. امام جعفر صادق، به موازات بنیانگذاری و تدوین مکتب شیعه، یک تشکیلات اجرایی قوی و گستردهای را نیز به وجود آورد که “نظام الاموال والوکلاء” (نهاد امور مالی و وکیلان) نامیده میشد و اساسا مخفی بود و به همین دلیل به آن “التنظیم السری” (تشکیلات مخفی) نیز گفته میشد. این نهاد به عنوان بازوی اجرایی امام ششم، ارتباط بین نهاد امامت مستقر در مدینه (عربستان) را با اقلیتهای شیعه در نقاط مختلف قلمرو اسلامی آن روز، از شمال آفریقا در غرب گرفته تا منتها الیه خراسان در شرق، بر قرار میکرده است. وکیلان هر چند شهر نزدیک به هم (مثلا در غرب ایران) با یک سر وکیل ساکن همدان تماس داشتهاند و خود این سروکیلان نیز به تعدادی از افراد کاردان در اطراف خود امام وصل بودهاند که حالت “دفتر مرکزی” را داشته است. جمع آوری هدایا و مالیاتهای مذهبی، دادن مستمری به خاندان بزرگ علی و هزینه کردن آن در چارچوب هدفهای امامت، صدور قبض رسید برای پرداخت کنندگان، مبادله نامه برای پرسش و پاسخهای فقهی و شرعی، در کانون وظایف این مرکز قرار داشته است. صرف نظر از اشتغال امام ششم به کار فرهنگی و کلاسهای پر جمعیت درس و بحث، به لحاظ امنیتی نیز وصل همه کارهای اجرایی و مالی به شخص امام، که همواره از جانب خلفا در مظان اتهام بوده، معقول و منطقی نبوده است. وجود این سیستم، منافاتی نداشت با این که امام، گاهی علما، نمایندگان و وکیلان خود از دور و نزدیک را جداگانه به حضور نپذیرد و به سوالها و ابهامهای آنان پاسخ نگوید. ضمنا این طوری نبود که جواب یک سوال شرعی و فقهی بلافاصله فتوکپی شده و در اختیار بقیه شیعیان گذاشته شود و یا همان شب روی “سایت” قرار گیرد! بلکه عموما پیک یا عالم مربوطه که مثلا از نیشابور به مدینه میآمد، جوابها را میگرفت – و گاه به طور اختصاصی – با خودش به نیشابور بر میگرداند تا برای شیعیان آن جا نقل کند. همین واقعیت نشان میدهد که چرا محمد کلینی و محمد صدوق در یک تکاپوی حماسی و با تقبل رنج سفر طولانی، سخت و پر مخاطره ، به اغلب شهرهای مهم در قلمرو اسلامی آن روز سرزدهاند تا حدیثهای پراکندهای را که در نزد این وکیلان و علمای هر منطقه به طور اختصاصی وجود داشت، جمع آوری نمایند.
اغراق آمیز نیست اگر گفته شود که نهاد امامت – به ویژه پس از رحلت امام ششم که دوران آرامش و امنیت نسبی امامان شیعه نیز پایان گرفت – بدون “نظام الاموال و والوکلاء” و دادن ” اختیارات” ویژه به آنان نمیتوانسته کارآیی لازم را داشته باشد. شدت کنترل و سرکوب، که عملا امامان را فلج کرده بود، باعث گردید که: ” آنها جهت ارتباط با پیروان خود مجبور شدند به گسترش سازمان وکالت بپردازند. به مرور زمان ائمه، علیهمالسلام، به علت عدم امکان تماس مستقیم با پیروانشان، مسؤولیت بیشتری را به وکلا واگذار کردند.” (”سایت حوزه”). مثلا، امام هفتم طی حکومت شش خلیفه (یک اموی و پنج عباسی) ۲۰ سال از عمر ۴۶ ساله خود را یا در زندانها گذراند – یک قلم آن، چهار سال در زمان هارون الرشید – و یا تحت کنترل شدید و حبس خانگی به سر برد ؛ بیتردید طی این ۲۰ سال، به خصوص زمانی که جانشین او هنوز کودک یا نوجوان بود، این تشکیلات سری بوده که کارها را پیش میبرده است. از آن مهمتر، نقش این تشکیلات به هنگام ولایتعهدی امام رضا و انتقالش از پایتخت امامت (مدینه) به پایتخت خلافت (مرو) است که علاوه بر اداره امور مالی و ارتباطی با وکیلان، در اداره امور خانواده امام و کودک سه – چهار ساله او (امام بعدی که جملگی در مدینه باقی ماندند) و نیز برقراری ارتباط بین مدینه و مرو، نقش بسیار مهمی را ایفا کرده است. همین نقش برجسته را به هنگام خردسالی دو امام نهم و دهم شاهدیم. در زمان آنها – و نیز امام یازدهم – ، دستگاه خلافت سرکوبگریاش را به اوج رسانده و گارد نظامی جدید خود به نام “شاکریه” را که به “ضد علوی” مشهور بودند، اساسا به کنترل و سرکوبی شیعیان اختصاص داده بود و توانست با کنترل، دستگیری، شکنجه واعدام تعدادی از وکیلان عضو”التنظیم السری”، ضربات جدی به پیکره آن وارد نماید. در همین رابطه، هم امام دهم و هم امام یازدهم توسط خلفای جنایت کار عباسی از خانه و شهر خود در مدینه به پایتخت جدید عباسی – سامرا – منتقل شدند تا پیوسته تحت نظر باشند. شدت اختناق به حدی بود که حتی در داخل زندان (از طریق به خدمت گرفتن یک زندانی دیگر) سخنان و فعل و انفعالات امام عسگری را تحت کنترل دائمی گرفته بودند.
یکی دیگر از وظایف مهم “نظام الاموال و والوکلاء” در ایام گرفتاری امامان و کودکی جانشینان آنها، افشا و خنثی کردن شاخههای منشعب از تشیع از قبیل: زیدیه، اسماعیلیه، حنفیه، کیسانیه، افطحیه، ناووسیه، واقفیه و محافظت از شاخه اصلی -”امامیه”- بوده است. واقعیت این است که ما از امام ششم به بعد با یک نوع به هم ریختگی، بیثباتی، فقدان امنیت، تهدید فوری جانی و چشم انداز جدی انقراض و فروپاشی در امامت را شاهدیم. تصمیم به قلع و قمع نهایی امامان توسط خلفا را، رشد و گسترش جنبشهای استقلال طلبی، شدت گیری درگیریهای درونی دستگاه خلافت و تضعفیف شدن روزمره آن، و نگرانی از کودتای ناگهانی یک آلترناتیو شیعی مردم پسند (پاپیولر)، ضروری میکرده است. کافی بود یک مامور، یک خبرچین، یک معاند، یا حتی یک شیعه و یا فامیلی که امام به دلیلی مستمریاش را قطع کرده، خبری دروغین مبنی بر فعل و انفعالات سیاسی در اطراف یک امام بدهد، فوجی از لشگر خلیفه، خانه را محاصره کرده و اغلب اوقات امام تنهای “در حال نماز” را به حضور خلیفه میبردهاند. به علاوه، تمرکز بیش از پیش مسولیت در نزد تشکیلات وکیلان بعد از امام ششم، خواه ناخواه رقابتی را نیز بین آنان دامن میزد که از فردای درگذشت امام یازدهم و آغاز پروژه غیبت، به صورت جداسری و قدعلم کردن تعدادی از این وکیلان بروز نمود.
تاکتیکی بدیع
“التنظیم السری” سرانجام در پر مخاطرهترین عصر امامت یعنی جانشینی امام یازدهم، مهمترین و اعجاب انگیزترین نقش خود را ایفا نمود. با شدت گیری کنترل و سرکوب خلفا حتی علیه امامان کم سن وسال و چشم انداز برچیده شدن کامل امامت در دورهای که به قول محمد طوسی: “از شمشیرها خون میچکید”، آنها یا باید تسلیم خط دستگاه خلافت شده و آلترناتیو “سیاسی – اعتقادی” امامت را رها میکردند و یا باید، بر مبنای زمینه چینیهایی که از قبل برای “قائم” و “مهدی” موعود شده بود، با تاکتیکی بدیع، آن را پی میگرفتند. هر چه بود، تشکیلات سری، پروژه مخفی کردن امام مفروض ۵ ساله را در دستور کار خود قرار داد و به اجتماعی کردن آن همت گماشت. در برخی متون شیعی آمده است که هم امام هادی (امام دهم) شروع کرده بود به کاهش رابطه حضوریاش با شیعیان و هم جدیتر از او امام حسن عسگری (امام یازدهم)، این شیوه را در پیش گرفته بود. به طوری که امام اخیر، در مقطع پایانی زندگی، در خانه خود با ملاقات کنندگان “از پشت پرده گفتگو میکرده” و مخاطب، چهره او را نمیدیده است و “فقط هنگامی که به اجبار با شتر عازم قصر خلیفه بوده، مردم او را مشاهده میکردهاند”. پارهای از محققان شیعی میگویند که هدف از این کار، آماده کردن زمینه روحی لازم در شیعیان برای غیبت امام دوازدهم بوده است. (سایت “موعود”، وابسته به “موسسه فرهنگی موعود”، مقاله : “درآمدى بر شناخت توقیعات”) در جریان این صحنه سازیها، طراحی و جنبههای اجرایی آن به وضوح دست تشکیلات سری دیده میشود. به باور من، شاید! ابتدا تصمیم بر این بوده که خود امام حسن عسگری را برای همیشه مخفی سازند و پس از مدتی، خود او را به عنوان امام موعود (مهدی) تبلیغ نمایند. اما شهادت نابههنگام امام یازدهم در لشگرگاه خلیفه، این طرح را عقیم گذاشته و اجرای پروژه جانشین را در دستور کارشان قرار داده است. هر چند که به نظر میرسد تمایل اصلی آنها این بوده که با توجه به سابقه و تقدس عدد “دوازده” در ادیان از قبیل: ۱۲ فرزند یعقوب؛ ۱۲ حواری مسیح ؛ ۱۲ فرشته نازل شده بر زرتشت (که اکنون نامشان روی دوازده ماه ایرانی است)، ۱۲ دختر نورانی دین مانی و… هر طوری که شده رقم پیشوایان قدسی تشیع را به “دوازده امام” برسانند!
کمی به این مقطع، دقیقتر بنگریم: امام حسن عسگری در سال ۲۶۰ هجری قمری و در سن ۲۸ سالگی به شهادت میرسد. مطابق شواهد زمینی و یقینی از جانب خودی و رقیب و دشمن، هیچ فرزندی از او باقی نمانده است. او نه تنها سه سال از مدت امامت شش سالهاش را در زندان سامرا گذراند، بلکه سه سال دیگر را به صورت حبس شدید خانگی در یک منطقه حفاظت شده نظامی -”لشگرگاه سلطان”- تحت کنترل دائمی به سربرد. بنا بر متون معتبر شیعی، به دستور خلیفه، جاسوسانی “از زن و مرد” در داخل و بیرون خانه در تمام طول روز و شب او را کنترل میکردند. به همین دلیل، زمانی که تشکیلات سری اندک مدتی پس از خاکسپاری امام یازدهم بر سر زبانها انداخت که کودکی از او باقی مانده که امام دوازدهم (حضرت مهدی) است؛ نه تنها عموم مردم، بلکه برای فامیل نزدیک حضرت نیز تعجبآور و باور نکردنی بود. اگر افسانهها و معجزات محیرالعقول و سست بنیادی – که برای جا انداختن این پندار شگفت در اذهان مردم در همان مقطع کوتاه تولید شد- را کنار بگذاریم، حقیقت این است که “تشکیلات سری” در برابر برگهای سرکوبگرانه و خونینی که دستگاه خلافت برای خاتمه امامت شیعی یکی بعد از دیگری به زمین زده بود، تکخال اعتقادی – سیاسی خود را به طور تحسین برانگیزی بر زمین زد! دیگر از سیاه چال و انگور و خرمای آلوده به زهر خلفا چه برمیآمد؟! این چنین بود که باور به امام غائب، با توجه به زمینهای که در ادیان قبلی برای آن وجود داشت و “فوتوریزم” (اعتقاد به آخرالزمان و ظهور منجی) که همواره برای اذهان عقب مانده و در بنبست، جاذبه داشته، و به ویژه با توجه به اشارات مکرر امامان قبلی به آن، حرکت تدریجی، دشوار و جان سخت خود را در تاریخ تشیع آغاز کرد ؛ تنها تقلب “مقدس” و “جایز” و شاهکار “تقیه”ای که در این میان صورت گرفت – و هدفاش پر کردن خلاء “قائم” دائما وعده داده شده بود – سنجاق کردن یک کودک موهوم ۵ ساله با قیافه مشخص و دارای “شناسنامه عکسدار” و برخوردار از عمر جاودان، به آن ایده دینی – فلسفی موجود ولی کم رنگ در باور عمومی مردم بود و بنای “نیابت و ولایت” روحانیت شیعی بر مردم نیز روی همین دروغ و تقلب مقدس سوار شده است.
باری، با توجه به تمرین حل و فصل غیابی کارها از پشت پرده که از اواخر عمر امام حسن عسگری شروع شده بود، این تشکیلات میبایست همان مدیریت و نقش واسط را برای امام خردسال در پس پرده نیز با مهارت ایفا نماید. آنها پس از استارت زدن پروژه غیبت، خیلی زود، و به درستی، به این نتیجه رسیدند که مخفی ماندن هم امام و هم تشکیلات در آن “عصر آشفتگی و حیرت” روی اذهان بهت زده و متزلزل مومنان، تاثیر منفی بیشتری خواهد گذاشت. این جا و آن جا شنیده میشد که علاوه بر روی آوردن برخی مومنان سرخورده به گروههای انشعابی شیعی، تعدادی نیز به اهل تسنن پیوستهاند. پس معقولتر این است که برای پاسخگویی به مراجعات و روابط متداول شیعیان با نهاد امامت، نماینده علنی معرفی نمایند. به خصوص که تا زمان معرفی اولین نایب خاص، “بیست نفر” – و عمدتا از درون صحابه و وکیلان رقیب – خود را به عنوان نایب امام زمان معرفی کردهاند که اولین آنها “حسن شریعی” بود که کمی بعد مشمول لعنت نامه کتبی از طرف امام زمان گردید. (در این نوشته هرجا به “امام زمان” اشاره میشود، استعاره است و نه تایید وجود آن). برخی از اینها از مقربترین و معتمدترین صحابه امامان بودهاند که هوس قدرت و شهرت به سرشان زد و تغییر ماهیت دادند! مثلا مقام “احمد کرخی عبرتائی” به قدری بالا بود که برای خنثی کردن ادعای نیابت او، امام زمان فرضی ناچار شد سه دفعه برای او لعنت نامه صادر نماید. او وکیل مورد اعتماد دو امام (دهم و یازدهم بود) و به قدری دیندار بود که “۵۴ سفر حج انجام داده بود که بیست بار آن با پای پیاده بوده است” (سایت حوزه). تعدادی برای جلب نظر مردم، تغییراتی نیز در مسائل شرعی و فقهی دادند. “محمد نمیری” صحابی بزرگ امام حسن عسگری بلافاصله پس از ادعای نیابت مهدی، همجنس بازی و ازدواج با محارم را “حلال” اعلام کرد. (سایت “امام مهدی”) بقیه نیز عموما به نیت سرکیسه کردن شیعیان، دکان نیابت باز کردند.
کمی به این مقطع، دقیقتر بنگریم: امام حسن عسگری در سال ۲۶۰ هجری قمری و در سن ۲۸ سالگی به شهادت میرسد. مطابق شواهد زمینی و یقینی از جانب خودی و رقیب و دشمن، هیچ فرزندی از او باقی نمانده است. او نه تنها سه سال از مدت امامت شش سالهاش را در زندان سامرا گذراند، بلکه سه سال دیگر را به صورت حبس شدید خانگی در یک منطقه حفاظت شده نظامی -”لشگرگاه سلطان”- تحت کنترل دائمی به سربرد. بنا بر متون معتبر شیعی، به دستور خلیفه، جاسوسانی “از زن و مرد” در داخل و بیرون خانه در تمام طول روز و شب او را کنترل میکردند. به همین دلیل، زمانی که تشکیلات سری اندک مدتی پس از خاکسپاری امام یازدهم بر سر زبانها انداخت که کودکی از او باقی مانده که امام دوازدهم (حضرت مهدی) است؛ نه تنها عموم مردم، بلکه برای فامیل نزدیک حضرت نیز تعجبآور و باور نکردنی بود. اگر افسانهها و معجزات محیرالعقول و سست بنیادی – که برای جا انداختن این پندار شگفت در اذهان مردم در همان مقطع کوتاه تولید شد- را کنار بگذاریم، حقیقت این است که “تشکیلات سری” در برابر برگهای سرکوبگرانه و خونینی که دستگاه خلافت برای خاتمه امامت شیعی یکی بعد از دیگری به زمین زده بود، تکخال اعتقادی – سیاسی خود را به طور تحسین برانگیزی بر زمین زد! دیگر از سیاه چال و انگور و خرمای آلوده به زهر خلفا چه برمیآمد؟! این چنین بود که باور به امام غائب، با توجه به زمینهای که در ادیان قبلی برای آن وجود داشت و “فوتوریزم” (اعتقاد به آخرالزمان و ظهور منجی) که همواره برای اذهان عقب مانده و در بنبست، جاذبه داشته، و به ویژه با توجه به اشارات مکرر امامان قبلی به آن، حرکت تدریجی، دشوار و جان سخت خود را در تاریخ تشیع آغاز کرد ؛ تنها تقلب “مقدس” و “جایز” و شاهکار “تقیه”ای که در این میان صورت گرفت – و هدفاش پر کردن خلاء “قائم” دائما وعده داده شده بود – سنجاق کردن یک کودک موهوم ۵ ساله با قیافه مشخص و دارای “شناسنامه عکسدار” و برخوردار از عمر جاودان، به آن ایده دینی – فلسفی موجود ولی کم رنگ در باور عمومی مردم بود و بنای “نیابت و ولایت” روحانیت شیعی بر مردم نیز روی همین دروغ و تقلب مقدس سوار شده است.
باری، با توجه به تمرین حل و فصل غیابی کارها از پشت پرده که از اواخر عمر امام حسن عسگری شروع شده بود، این تشکیلات میبایست همان مدیریت و نقش واسط را برای امام خردسال در پس پرده نیز با مهارت ایفا نماید. آنها پس از استارت زدن پروژه غیبت، خیلی زود، و به درستی، به این نتیجه رسیدند که مخفی ماندن هم امام و هم تشکیلات در آن “عصر آشفتگی و حیرت” روی اذهان بهت زده و متزلزل مومنان، تاثیر منفی بیشتری خواهد گذاشت. این جا و آن جا شنیده میشد که علاوه بر روی آوردن برخی مومنان سرخورده به گروههای انشعابی شیعی، تعدادی نیز به اهل تسنن پیوستهاند. پس معقولتر این است که برای پاسخگویی به مراجعات و روابط متداول شیعیان با نهاد امامت، نماینده علنی معرفی نمایند. به خصوص که تا زمان معرفی اولین نایب خاص، “بیست نفر” – و عمدتا از درون صحابه و وکیلان رقیب – خود را به عنوان نایب امام زمان معرفی کردهاند که اولین آنها “حسن شریعی” بود که کمی بعد مشمول لعنت نامه کتبی از طرف امام زمان گردید. (در این نوشته هرجا به “امام زمان” اشاره میشود، استعاره است و نه تایید وجود آن). برخی از اینها از مقربترین و معتمدترین صحابه امامان بودهاند که هوس قدرت و شهرت به سرشان زد و تغییر ماهیت دادند! مثلا مقام “احمد کرخی عبرتائی” به قدری بالا بود که برای خنثی کردن ادعای نیابت او، امام زمان فرضی ناچار شد سه دفعه برای او لعنت نامه صادر نماید. او وکیل مورد اعتماد دو امام (دهم و یازدهم بود) و به قدری دیندار بود که “۵۴ سفر حج انجام داده بود که بیست بار آن با پای پیاده بوده است” (سایت حوزه). تعدادی برای جلب نظر مردم، تغییراتی نیز در مسائل شرعی و فقهی دادند. “محمد نمیری” صحابی بزرگ امام حسن عسگری بلافاصله پس از ادعای نیابت مهدی، همجنس بازی و ازدواج با محارم را “حلال” اعلام کرد. (سایت “امام مهدی”) بقیه نیز عموما به نیت سرکیسه کردن شیعیان، دکان نیابت باز کردند.
“نواب خاص”
بدین ترتیب، چهار نماینده به عنوان “نواب خاص” یکی پس از مرگ دیگری، به طور علنی پاسخگوی مراجعات حضوری شیعیان و شبکه سراسری وکیلان میشوند. به اعتراف محققان شیعی: “انتخاب نواب خاص از سوی امام دوازدهم، در واقع ادامه و توسعه فعالیت شبکه ارتباطی «وکالت» بود”. این دوره تقریبا هفتاد ساله را “غیبت صغرا” (کوتاه مدت) مینامند که مقارن است با خلافت ۶ خلیفه عباسی : معتمد بالله – معتضد بالله – مکتفی بالله – مقتدر بالله – قاهر بالله – راضی بالله . نام چهار نایب خاص عبارت است از: عثمان عمرى (مثل شهری بخوانید). محمد عمرى (پسر نایب قبلی). حسین نوبختى (ایرانی است). على سیمرى (ایرانی است. مثل دلخوری بخوانید). خاندان ایرانی و ثروتمند و پر نفوذ “نوبختی” اساسا از پشتوانههای اصلی نواب خاصه امام زمان بودند و چه بسا بدون حمایتهای مادی و معنوی و تبلیغاتی آنها پروژه نیابت خاصه پا نمیگرفت. “خاندان نوبختی به خاطر عشق و علاقه و ارتباط نزدیک با ائمه (علیهم السلام)، همکاری خوبی با دستگاه نیابت و سفارت داشتند”. (سایت “دانشکده علوم حدیث”). محمد عمری در بستر مرگ، در حضور دو شاهد سرشناس ایرانی : “اسماعیل نوبختی” و ” محمد کاتب” (ابن همام اسکافی که زردشتی زاده است)، ایرانی دیگر: “حسین نوبختی” را جانشین خود معرفی کرده است. “بعد از وفات محمدبن عثمان، حسین بن روح به دارالنیابه در بغداد آمد و رسما جلوس کرد و بزرگان شیعه گرد او نشستند” (سایت “دایره المعارف طهور”). مطابق برخی متون شیعی، عثمان و محمد عمری و حسین نوبختی، “باب” و وکیلان سه امام نهم و دهم و یازدهم نیز بودهاند و ظاهرا از همان زمان، تیمی را تشکیل میدادند که در زمان غیبت صغرا نیز زمام علنی امور به عهده آنها گذاشته شده است. وحدت و انسجام این تیم و عناصر پشت پرده “التنظیم السری” نقش به سزایی در موفقیت نواب خاصه در برابر ۲۰ مدعی نیابت امام زمان داشته است. طی این هفتاد سال، امام دوازدهم فقط این چهار تن (دو ایرانی و دو عرب) را ملاقات میکرده و از طریق آنها به سئوالات و نامههای شیعیان پاسخ میگفته است. بنا به تصمیم “التنظیم السری” – که شاید به زبان امروزیتر بتوان گفت که نقش “دفتر سیاسی” مخفی را داشته و نایبان معرفی شده و معاونان و دست یارانشان، حکم “هیات اجرایی” علنی را به عهده داشتهاند – به فاصله کوتاهی، اولین نایب خاص امام (عثمان عمری) در بغداد و در ملاء شیعیان اعلام موجودیت نمود. جایی که فرسنگها دور از پایتخت جدید بود و حساسیت نظامی و امنیتی سامرا را نداشت. تشکیلات مخفی برای تقویت “امامیه” و پروژه امام غایب در برابر انبوهی انشعابات شیعی و مدعیان خودخوانده امام زمان و شکاکان، به حربه اقتصادی نیز متوسل شد و مقرری ماهانه آن دسته از اولاد علی، اصحاب و شیعیانی که موضوع امام غایب را نفی میکردند، را قطع کرد. تاکتیک هوشمندانهای که قاعدتا بایستی در تثبیت پروژه نیابت خاصه موثر افتاده و به قدر کافی ایمان به قلب برخی شکاکان تزریق کرده باشد! برای این که به اهمیت عامل اقتصادی و طول و عرض این پرداختها پی ببریم، خوب است به این نمونه از خود امام حسن عسگری ( به نقل از کتاب “الغیبه” طوسی) توجه کنیم که علاوه بر پرداخت مقرریهای ثابت، “حضرت، صد هزار دینار (صد هزار مثقال طلا) به یكی از نمایندگان مورد اطمینان خود به نام علی بن جعفر همّانی داد تا بین مستمندان و شیعیان در مراسم حج تقسیم كند، بار دیگر صد هزار دینار برای او فرستاد، بار سوم سی هزار دینار برای او حواله كرد”.
اگر چه چهار نایب خاص، با علوم دینی هم آشنا بودند، اما مشخصه بارز همگی آنها تواناییهاییهای اجرایی و تشکیلاتیشان بوده از قبیل: “داشتن توانایی فراوان برای پردهپوشی و نهانكاری” که توانستهاند به رغم کنترل و مراقبت خلفا کار خود را پیش ببرند. مثلا اولین نایب خاص، از زمان امام حسن عسگری در بغداد روغن فروشی باز کرده و در “خیکهای خالی روغن”، نامهها و پولهای وکیلان شهرها و مراجعان به نهاد امامت را مبادله میکرده است. یا در مورد نایب سوم حسین نوبختی (ایرانی) روی “بردبارى و هوشیارى” او “در آن موقعیت خاص سیاسى” تاکید شده و این که “شدت نهانكاری و تقیهی سوّمین سفیر حضرت، زبانزد جامعهی شیعه بوده است”. “همه مخالفان و موافقانش او را خردمندترین مرد زمانه میدانستند”. او با مراجعان ایرانی نزد امام زمان! “فارسی با لهجه نزدیک ساوه” حرف میزده است. برای نمونه تاکیتکهای آنان میشود اشاره کرد زمانیکه یکی از نواب خاصه، نامهای از طرف امام خطاب به یکی از شیعیان آورد، صاحب نامه را با خود به خرابه خلوتی برد و پس از نشان دادن نامه “دستخط”! امام زمان خطاب به او و پس از اطمینان ازاین که مضامیناش را خوب به خاطر سپرده، همان جا در مقابل چشم او نامه را پاره پاره میکند تا مشکل امنیتی ایجاد نشود. ظاهرا شرایط در زمان نایب دوم سختتر بوده است. به همین دلیل، خودش به طور مستقیم اموال را از وکیلانی که به بغداد میآمدند، تحویل نمیگرفت و اموال از راههای غیر مسقیم به او رسانده میشد. به دستیارانش دستور داده بود، نه از کسی قبض اموال دریافت کنند و نه به کسی رسید بدهند، چون جاسوسان خلیفه در به در دنبال یک چنین مدارک مکتوبی میگشتند. زمانی هم که ساواک خلیفه پی برد وکیلانی که از ایران و سایر نقاط به بغداد میآیند، فرصت را غنیمت شمرده و به زیارت مرقد امامان – به ویژه مرقد امام حسین – میروند، جاسوسانی در این نقاط گماشت تا زایران را شناسایی نمایند. در همین رابطه “توقیعی از ناحیه مقدسه بیرون آمد” که در آن به همه دوستان اهل بیت هشدار داده شده بود که برای مدتی به زیارت آن اماکن نروند. “شبکه نیابت و وکالت به قدری قوی و از آن چنان کاراییای برخوردار بود که وکلا بلافاصله از نقشههای خلفا آگاه میشدند و نقشه آنها را با شکست مواجه میکردند. نیروهای اطلاعاتی را در همه جای ارکان حکومت گماشته بودند، که از اطلاع رسانی منسجمی برخوردار بودند”. (”سایت حوزه”: “نگرشی بر دوران غیبت صغری و نقش نواب خاص”). زمانی که از یکی از علمای شیعی آن زمان “اسماعیل نوبختی ” – که بعد از کلینی بزرگترین عالم زمان محسوب میشده و او هم ایرانی است و نام جدش “فرخشاد پسر طهمورث” و زردشتی بوده است – سوال میشود که چرا امام زمان “حسین نوبختی” را نایب خودش قرار داده و نه عالم بزرگی مثل تو را، در پاسخ میگوید : “درجهی راز نگهداری ابن روح [حسین نوبختی] چنان بالا است كه اگر او، حضرت حجّت (عج) را پنهان كرده باشد، حتی در صورت قطعه قطعه كردن بدنش با قیچی، سخنی نمیگوید”!(نشریه انتظار – “نشریه بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود”). این سئوال را عینا از بزرگترین عالم شیعی وقت محمد کلینی – که در همان زمان نواب اربعه، ساکن بغداد بود – نیز کردهاند. نفس این گونه سئوالها از علمای بزرگ وقت به روشنی نشان میدهد که حتی برای نزدیکترین حلقه شیعی و ارادتمندان خاندان علی، معمای وجود و غیبت امام زمان و ظهور ناگهانی نواب اربعه، حل نبوده و آنها پیوسته در تب و تاب کشف حقیقت بودهاند.
باری، این ابهام حتی امروز هم برای محققان شیعی مطرح است که به راستی چرا امام مفروض، شخصیت بزرگ و بیهمتای شیعی چون محمد کلینی را به عنوان نایب خود انتخاب نکرده است؟ همان موقع این سوال را از خود کلینی هم کردهاند و او نیز در پاسخ روی ارجحیت توانمندی تشکیلاتی انگشت گذاشته و گفته است: “چون نایب اول آدم سرنگهداری بود، به این سمت انتخاب شد”! سوال این است که این دو بزرگوار ایرانی: کلینی و نوبختی از کجا میدانستند که نواب خاص دارای این ویژگی تشکیلاتی هستند؟ جواب شخصی نگارنده به سوال این است که محمد کلینی و اسماعیل نوبختی و نیز محمد کاتب – و احتمالا چند ایرانی دیگر – خودشان جزو “التنظیم السری” بودهاند و به همین دلیل هم به خوبی از کارآییهای تشکیلاتی دوستان خود آگاهی داشتهاند. بخش دیگری از سخنان اسماعیل نوبختی آشکارا از یک تقسیم کار حکایت میکند: “کسانی که او [حسین نوبختی] را به این مقام برگزیدهاند، از ما بیناترند؛ زیرا کار من مناظره با خصم و بحث و گفتگو با آنان است”. این که فیلسوف و عالمی چون او، صحبت از “کسانی” میکند و فعل جمع به کار میبرد، به خوبی نشان میدهد که از چه مسایل پشت پردهای آگاه است. در همین رابطه گمان دارم که سوالهای مکتوب فقهی و شرعی که نواب خاصه به ظاهر برای پاسخ گیری نزد امام غائب میبردهاند، کارشناسان دینی زبدهای مثل کلینی پاسخها را میدادهاند! محمد کلینی کتاب معروفش “اصول کافی” را نیز در زمان نیابت ۲۰ ساله هموطناش، حسین نوبختی نوشته است. دلیل دیگری که مرا بر نقش ممتاز کلینی در پشت پرده قانع میکند این است که در همان سال درگذشت او (۳۲۹هجری قمری)، خاتمه “نواب خاصه” اعلام میگردد؛ به این معنی که “التنظیم السری” از جمله بدون یک چنین محور و تکیه گاهی قادر به ادامه کار نبوده است! نمونه زیر نیز ثابت میکند نواب انتخاب شده، الزاما بالاترین عالمان شیعی و یا “انتخاب الاهی” نبودهاند: نایب سوم (نوبختی) – که به لحاظ توانمندیها و هوشیاریهایش سرآمد بقیه نواب بوده– به دستور خلیفه عباسی “المعتضد با لله ” دستگیر و چند سال زندانی میشود. در این مدت، معاوناش به نام “محمد شلمغانی” وظایف او را به عهده میگیرد که به علت تواناییهایش، قاعدتا بایستی او نایب چهارم میشد. به خصوص که مطابق چند روایت از شیخ طوسی در “الغیبه”، مردم از طریق او هم برای امام زمان نامه مینوشتند و پاسخ امام را از دست او میگرفتند که به معنی دیدار حضوری او با امام زمان نیز میباشد! (کتاب “داستانهایی از امام زمان”. “از انتشارات مسجد مقدس جمکران”). اما شلمغانی به زودی تحت تاثیر افکار “حسین منصور حلاج” به باور “تناسخ” و نیز تئوری “حلول” ارواح متعالی در انسانهای معمولی گروید. در همین رابطه امام زمان نامهای منتشر کرد و شملغانی را مرتد و کافر خواند و به او لعنت فرستاد. جالب است که نامه ابتدا در زندان به حسین نوبختی رسانده شد، اما او برای حضرت پیام فرستاد که فعلا از انتشار این نامه خود داری کند، ولی امام زمان به او جواب داد، بیم نداشته باش و آن را منتشر کن. این نامه توسط یک ایرانی دیگر به نام “محمد کاتب” (ابن همام اسکافی) از زندان بیرون برده و میان شیعیان پخش گردید. به راستی هم که آدم در تمام این صحنهها عملکرد یک تشکیلات سری را میبیند و نه تحرکات و تصمیمات یک امام را! فردی که میتوانست یکی از نواب خاص باشد و در شرایط جانشینی نایب سوم، پیک حضوری امام هم بوده، یک مرتبه “مرتد” از کار در میآید و تازه نایب سوم از زندان برای امام زمان خط مشخص میکند که نامه را فعلا منتشر نکند. اینها ربطی به امام متصل به وحی ندارد، مشورتهای سران “التنظیم السری” با یک کادرشان در زندان است. تقریبا تمامی مورخان و محدثان شیعی تلاش کردهاند این واقعیت را پرده پوشی کنند که علاوه بر چهارنایب خاص، همین جناب شلمغانی فعلا “مرتد” نیز با امام زمان دیدار میکرده است و الا توقعیاتی را که او برای مردم آورده – و جزو ۹۲ توقیع معتبری است که کمترین شبهه به آنها گناه است و خود امام زمان قسم خورده که همه آن نامهها را خودم نوشتهام و یک حرفاش مال شلمغانی نیست! – را چگونه از دست امام زمان میگرفته و به صاحباناش میرسانده است؟!
اگر چه چهار نایب خاص، با علوم دینی هم آشنا بودند، اما مشخصه بارز همگی آنها تواناییهاییهای اجرایی و تشکیلاتیشان بوده از قبیل: “داشتن توانایی فراوان برای پردهپوشی و نهانكاری” که توانستهاند به رغم کنترل و مراقبت خلفا کار خود را پیش ببرند. مثلا اولین نایب خاص، از زمان امام حسن عسگری در بغداد روغن فروشی باز کرده و در “خیکهای خالی روغن”، نامهها و پولهای وکیلان شهرها و مراجعان به نهاد امامت را مبادله میکرده است. یا در مورد نایب سوم حسین نوبختی (ایرانی) روی “بردبارى و هوشیارى” او “در آن موقعیت خاص سیاسى” تاکید شده و این که “شدت نهانكاری و تقیهی سوّمین سفیر حضرت، زبانزد جامعهی شیعه بوده است”. “همه مخالفان و موافقانش او را خردمندترین مرد زمانه میدانستند”. او با مراجعان ایرانی نزد امام زمان! “فارسی با لهجه نزدیک ساوه” حرف میزده است. برای نمونه تاکیتکهای آنان میشود اشاره کرد زمانیکه یکی از نواب خاصه، نامهای از طرف امام خطاب به یکی از شیعیان آورد، صاحب نامه را با خود به خرابه خلوتی برد و پس از نشان دادن نامه “دستخط”! امام زمان خطاب به او و پس از اطمینان ازاین که مضامیناش را خوب به خاطر سپرده، همان جا در مقابل چشم او نامه را پاره پاره میکند تا مشکل امنیتی ایجاد نشود. ظاهرا شرایط در زمان نایب دوم سختتر بوده است. به همین دلیل، خودش به طور مستقیم اموال را از وکیلانی که به بغداد میآمدند، تحویل نمیگرفت و اموال از راههای غیر مسقیم به او رسانده میشد. به دستیارانش دستور داده بود، نه از کسی قبض اموال دریافت کنند و نه به کسی رسید بدهند، چون جاسوسان خلیفه در به در دنبال یک چنین مدارک مکتوبی میگشتند. زمانی هم که ساواک خلیفه پی برد وکیلانی که از ایران و سایر نقاط به بغداد میآیند، فرصت را غنیمت شمرده و به زیارت مرقد امامان – به ویژه مرقد امام حسین – میروند، جاسوسانی در این نقاط گماشت تا زایران را شناسایی نمایند. در همین رابطه “توقیعی از ناحیه مقدسه بیرون آمد” که در آن به همه دوستان اهل بیت هشدار داده شده بود که برای مدتی به زیارت آن اماکن نروند. “شبکه نیابت و وکالت به قدری قوی و از آن چنان کاراییای برخوردار بود که وکلا بلافاصله از نقشههای خلفا آگاه میشدند و نقشه آنها را با شکست مواجه میکردند. نیروهای اطلاعاتی را در همه جای ارکان حکومت گماشته بودند، که از اطلاع رسانی منسجمی برخوردار بودند”. (”سایت حوزه”: “نگرشی بر دوران غیبت صغری و نقش نواب خاص”). زمانی که از یکی از علمای شیعی آن زمان “اسماعیل نوبختی ” – که بعد از کلینی بزرگترین عالم زمان محسوب میشده و او هم ایرانی است و نام جدش “فرخشاد پسر طهمورث” و زردشتی بوده است – سوال میشود که چرا امام زمان “حسین نوبختی” را نایب خودش قرار داده و نه عالم بزرگی مثل تو را، در پاسخ میگوید : “درجهی راز نگهداری ابن روح [حسین نوبختی] چنان بالا است كه اگر او، حضرت حجّت (عج) را پنهان كرده باشد، حتی در صورت قطعه قطعه كردن بدنش با قیچی، سخنی نمیگوید”!(نشریه انتظار – “نشریه بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود”). این سئوال را عینا از بزرگترین عالم شیعی وقت محمد کلینی – که در همان زمان نواب اربعه، ساکن بغداد بود – نیز کردهاند. نفس این گونه سئوالها از علمای بزرگ وقت به روشنی نشان میدهد که حتی برای نزدیکترین حلقه شیعی و ارادتمندان خاندان علی، معمای وجود و غیبت امام زمان و ظهور ناگهانی نواب اربعه، حل نبوده و آنها پیوسته در تب و تاب کشف حقیقت بودهاند.
باری، این ابهام حتی امروز هم برای محققان شیعی مطرح است که به راستی چرا امام مفروض، شخصیت بزرگ و بیهمتای شیعی چون محمد کلینی را به عنوان نایب خود انتخاب نکرده است؟ همان موقع این سوال را از خود کلینی هم کردهاند و او نیز در پاسخ روی ارجحیت توانمندی تشکیلاتی انگشت گذاشته و گفته است: “چون نایب اول آدم سرنگهداری بود، به این سمت انتخاب شد”! سوال این است که این دو بزرگوار ایرانی: کلینی و نوبختی از کجا میدانستند که نواب خاص دارای این ویژگی تشکیلاتی هستند؟ جواب شخصی نگارنده به سوال این است که محمد کلینی و اسماعیل نوبختی و نیز محمد کاتب – و احتمالا چند ایرانی دیگر – خودشان جزو “التنظیم السری” بودهاند و به همین دلیل هم به خوبی از کارآییهای تشکیلاتی دوستان خود آگاهی داشتهاند. بخش دیگری از سخنان اسماعیل نوبختی آشکارا از یک تقسیم کار حکایت میکند: “کسانی که او [حسین نوبختی] را به این مقام برگزیدهاند، از ما بیناترند؛ زیرا کار من مناظره با خصم و بحث و گفتگو با آنان است”. این که فیلسوف و عالمی چون او، صحبت از “کسانی” میکند و فعل جمع به کار میبرد، به خوبی نشان میدهد که از چه مسایل پشت پردهای آگاه است. در همین رابطه گمان دارم که سوالهای مکتوب فقهی و شرعی که نواب خاصه به ظاهر برای پاسخ گیری نزد امام غائب میبردهاند، کارشناسان دینی زبدهای مثل کلینی پاسخها را میدادهاند! محمد کلینی کتاب معروفش “اصول کافی” را نیز در زمان نیابت ۲۰ ساله هموطناش، حسین نوبختی نوشته است. دلیل دیگری که مرا بر نقش ممتاز کلینی در پشت پرده قانع میکند این است که در همان سال درگذشت او (۳۲۹هجری قمری)، خاتمه “نواب خاصه” اعلام میگردد؛ به این معنی که “التنظیم السری” از جمله بدون یک چنین محور و تکیه گاهی قادر به ادامه کار نبوده است! نمونه زیر نیز ثابت میکند نواب انتخاب شده، الزاما بالاترین عالمان شیعی و یا “انتخاب الاهی” نبودهاند: نایب سوم (نوبختی) – که به لحاظ توانمندیها و هوشیاریهایش سرآمد بقیه نواب بوده– به دستور خلیفه عباسی “المعتضد با لله ” دستگیر و چند سال زندانی میشود. در این مدت، معاوناش به نام “محمد شلمغانی” وظایف او را به عهده میگیرد که به علت تواناییهایش، قاعدتا بایستی او نایب چهارم میشد. به خصوص که مطابق چند روایت از شیخ طوسی در “الغیبه”، مردم از طریق او هم برای امام زمان نامه مینوشتند و پاسخ امام را از دست او میگرفتند که به معنی دیدار حضوری او با امام زمان نیز میباشد! (کتاب “داستانهایی از امام زمان”. “از انتشارات مسجد مقدس جمکران”). اما شلمغانی به زودی تحت تاثیر افکار “حسین منصور حلاج” به باور “تناسخ” و نیز تئوری “حلول” ارواح متعالی در انسانهای معمولی گروید. در همین رابطه امام زمان نامهای منتشر کرد و شملغانی را مرتد و کافر خواند و به او لعنت فرستاد. جالب است که نامه ابتدا در زندان به حسین نوبختی رسانده شد، اما او برای حضرت پیام فرستاد که فعلا از انتشار این نامه خود داری کند، ولی امام زمان به او جواب داد، بیم نداشته باش و آن را منتشر کن. این نامه توسط یک ایرانی دیگر به نام “محمد کاتب” (ابن همام اسکافی) از زندان بیرون برده و میان شیعیان پخش گردید. به راستی هم که آدم در تمام این صحنهها عملکرد یک تشکیلات سری را میبیند و نه تحرکات و تصمیمات یک امام را! فردی که میتوانست یکی از نواب خاص باشد و در شرایط جانشینی نایب سوم، پیک حضوری امام هم بوده، یک مرتبه “مرتد” از کار در میآید و تازه نایب سوم از زندان برای امام زمان خط مشخص میکند که نامه را فعلا منتشر نکند. اینها ربطی به امام متصل به وحی ندارد، مشورتهای سران “التنظیم السری” با یک کادرشان در زندان است. تقریبا تمامی مورخان و محدثان شیعی تلاش کردهاند این واقعیت را پرده پوشی کنند که علاوه بر چهارنایب خاص، همین جناب شلمغانی فعلا “مرتد” نیز با امام زمان دیدار میکرده است و الا توقعیاتی را که او برای مردم آورده – و جزو ۹۲ توقیع معتبری است که کمترین شبهه به آنها گناه است و خود امام زمان قسم خورده که همه آن نامهها را خودم نوشتهام و یک حرفاش مال شلمغانی نیست! – را چگونه از دست امام زمان میگرفته و به صاحباناش میرسانده است؟!
در برخی نقدها از ماجرای نواب چهارگانه کنایه وار گفته میشود که آنها با هدف سوء استفاده شخصی از پول و اموال و پرداختهای مذهبی مردم، داستان نیابت خاصه امام زمان را علم کردهاند. اگر چه بخش عظیمی از محتوای کار وکیلان (چه بسا بیشتر از نود درصد) را نقل و انتقال وجوهات و پرداختهای مذهبی تشکیل میداده است: “اموالى از دور و نزدیك شامل شمش طلا و نقره، اموال وقفى و غیره” و قریب به اتفاق مدعیان قلابی نیز برای به جیب زدن پول و ثروت، به سوء استفاده از داستان امام غایب پرداختند، اما به شهادت تمامی اسناد، دامان این چهارتن از این گونه اتهامات پاک است. به گواهی تاریخ، آنها از خانوادههای ملکدار، ثروتمند، معتبر، نیک نام و اهل بخشش بوده و خود همواره بخشی از اموالشان را در اختیار امامان وقت میگذاردهاند. نایب اول از خاندانی معتبر و سرشناس بود که از یازده سالگی در خدمت امام دهم و بعد نزد امام یازدهم بوده و در واقع پرورش یافته دامان خود آنها بوده است. مراسم کفن و دفن و نماز امام یازدهم را نیز او انجام داد. “خانه حسین بن روح نوبختی، محل رفت و آمد اعیان بغداد بود و امکانات مالی و قدرت اجتماعی وی، موجب آن بود که در دستگاه خلافت، حرمت و اعتباری ویژه، داشته باشد”. موقعیت اجتماعی همین نائب سوم امام زمان به گونهای بود که هنرمند ایرانی “محمد شیرازی” (معروف به ” ابن مقله” مخترع خط نسخ و شاگرد ابراهیم سیستانی) که مورد غضب خلیفه قرار گرفته بود، برای بازیافتن موقعیتاش در دستگاه خلافت، به او پناه آورد. خانواده ایرانی نایب چهارم در بصره املاک زیادی داشتند و همواره درآمد نیمی از مایملک خود را در اختیار امام حسن عسگری میگذاشتند. تعدادی از اعضای خانواده سیمری از زمان امام رضا و نیز امام نهم و دهم و یازدهم جزو افراد نزدیک و وکیلان آنها بودهاند. (سایت پایگاه حوزه) حق این است که این چهارتن را شیفتگان فرهیخته و انقلابی عصر خودشان بدانیم که حاضر بودند – و در عمل هم نشان دادند – جان و مالشان را در راه هدفشان بگذارند، تا نهاد امامت عدالت خواه شیعی در برابر دستگاه جبار خلافت مضمحل نگردد.
به هرکدام از نواب چهارگانه تعدادی معاون و دست یار وصل بودهاند که در محلاتی نزدیک به آنها یا نزدیک به بغداد میزیستند. نام برخی از دست یاران اصلی در کتابها آمده است. معاونان و دست یاران نایب اول سه تن بودهاند که دو تن از آنها ایرانی هستند. نایب دوم ده معاون و دست یار در محل داشته که اسامی و ملیتشان به طور کامل ثبت نشده است. ولی از قرائن (و از جمله حضور دو کادر اعزامی از قم) میتوان حدس زد که بیشترشان ایرانی بودهاند. نایب سوم نیز ده وکیل زیر دست خود در بغداد داشته و چون خودش ایرانی بوده و فارسی حرف میزده، پذیرفتنی است که بیشتر از بقیه، ایرانیان را وارد سیستم خود کرده باشد. به این نایبها و کل عناصر دفتر مرکزی نیابت خاص، صدها وکیل و سروکیل در شهرهای مختلف در اقصی نقاط قلمرو اسلامی وصل بودهاند. منابع شیعی موفق به استخراج نام حد اقل چهل وکیل شدهاند که اغلبشان ایرانی هستند. قرائن نشان میدهد، و منطقی نیزهست، از آن جا که فرهیختگان ایرانی علاوه بر اعتقاد شیعی، عرق و انگیزه ناسیونالیستی و مبارزه جویانه نیز در برابر دستگاه خلافت داشتهاند، برای کارهای تشکیلاتی بیشتر مورد اعتماد و قابل تکیه بودهاند.
واسطگی نواب خاص چهارگانه بین امام زمان مفروض و مردم از طریق آورد و برد نامه صورت میگرفته است. از آن جا که پاسخ به نامههای مردم و وکیلان – که مخاطبان ایرانی درمیان نامهها نیز کم نیستند – عموما از طریق نوشتن در حاشیه نامه اصلی صورت میگرفته، به آن “توقیع” میگفتهاند. اما در عمل به نامههای مستقل ارسالی از طرف امام زمان به مخاطبان خاص نیز توقیع میگویند. منابع شیعی میگویند که تعداد کل این توقیعات ۹۲ عدد بوده است. صرف نظر از حمد و ثناهای توحیدی در حق آفریدگار و انبیا و امامان، تعیین تکلیف برخی وجوه ارسالی برای امام و پاسخ به سوالهای فقهی و شرعی، مندرجات نامهها اغلب در رد و لعنت کسانی است که ادعای رابطه با امام زمان یا تقلبهایی از این دست کردهاند و این نشان دهنده جو آشفته آن مقطع به خاطر بحران جانشینی بوده که این همه افشاگری را طلب میکرده است. اگر فرد نسبتا واردی، در جوهره کلام اغلب بی تکلف، بی پیرایه و صریح و قاطع امامان با اصحابشان و نیز لحن متونی مثل “نهج البلاغه” و “صحیفه سجادیه” و یا اشعار به جا مانده از امام صادق و نظایر آن دقت کرده باشد، به آسانی در مییابد که توقیعاتی که به اسم یک امام متصل به وحی – که صدها معجزه به اسم او ثبت کردهاند! – کلام امام و در شان محتوا و مرتبت او نیست. به جرات میتوان گفت، مقدمههایی که محمدهای سه گانه ایرانی ما بر کتابهای خود نوشتهاند، منسجمتر، قویتر و بیتناقضتر از این توقیعات است. از همین رو، این توقیعات را باید انشاپردازی و دست نوشتههای عناصر هوشمند “التنظیم السری” و خود نواب اربعه دانست که – شبیه اعلامیههای “انجمن غیبی” در دوران مشروطه – به وسیله آنها مشکلات بغرنج پروژه غیبت را حل و فصل میکردهاند. چنان که در بالا هم اشاره شد با نفوذیهایی که در دستگاه خلافت داشتهاند، اطلاعیههای هشدارآمیز خود را به عنوان غیب گویی از طرف “ناحیه مقدسه”، برای شیعیان خرج میکردند. به کوتاهی به برخی از آنها نگاه میکنیم:
(تعدادی از نامههای مهم امام زمان در این سایت وجود دارد: “راهنمای پایگاههای امام زمان”. “و. و. و. مهدی سرچ دات کام”- به این دلیل آدرس سایت را با حروف فارسی نوشتم که متاسفانه قاطی کردن حروف لاتین، تنظیمات فارسی کل این نوشته را به هم میریخت
درود بر شما كه كار اصلي را مي كنيد، سطح معلومات افراد را بالا مي بريد
پاسخحذفتشکر میکنم. وظیفه اصلی هر کس افزایش دانایی دیگران است. زیرا یک ملت آگاه را دیگر نمی توان فریب داد.
پاسخحذفواقعا ممنونم. نوشته بسیار آموزنده ای ست که به بسیاری از تناقضها پاسخ میدهد. دستتان درد نکند.
پاسخحذفضمنا املا کلمه مضمحل را هم لطفا تصحیح فرمایید. متشکر.
-
با تشکر، اصلاح شد.
پاسخحذف